ایمپالای سرخ و نوستالژی چپ
این کتاب مجموعه ای از تمامی گرایشات و نحله های چپ است که تحت تاثیر مبارزات ویتنام، الجزایر و روسیه در دهه چهل و پنجاه در ایران شکل گرفت. پدیده ای که حاصل حکومتی بود که پیش از این واقعه 28 مرداد را ساخته بود و بازتاب آن نسل سرگشته ای بود که قهرمانی اش را در مبازرات چریکی می دید.
ایمپالای سرخ. بنفشه حجازی. تهران: نشر افراز. چاپ اول: 1389 .1100نسخه.264صفحه. 6200تومان.
«-وقتی که دادم خوشگل سوزن کاریت کنن اونوقت حرف می زنی بی خرد. با شما نباید مث بچه آدم رفتار کرد.
-اگه حرفی بود که زیر اینهمه شلاق گفته بودم.
-آخه هه هه هه می دونم که تو چقدر حرف نگفته داری. فکر کرده ای. از همه چیزتون خبر داریم.
-هر چی بود گفتم. دیگه چی می خواین؟
-حرصم از این می گیره که نون شاهنشاه را می خوری و هنوز نمی دونی که چه گهی خورده ای؟ تو و هم مسلک هات تیشه بر داشتین به ریشه این مملکت بزنین. همه تون خارجی هستین. نوکر اجانب.
-آخه مگه من چی گفته ام؟ شما گوش کنین به این حرفا گوش کنین. من می گم. ما مهندس داریم، مهندسی نداریم...
-خفه شو ببند دهنتو. دکتر سوزنا رو فرو کن. حسابی داغش کن که چرک نکنه. » [1]
ایمپالای سرخ را در دهه چهل توی خیابان ها می شد دید. شورلت محبوبی نبود اما به هر حال برای خودش ماشینی بود که خیلی ها بدشان نمی آمد توی آن سوار شوند. در کل ماشین آبرومندی بود. حالا موضوع بر سر ایمپالا نیست بر سر سرخ بودنش است شاید. رنگی که باز دهه چهلی ها بهتر از هر کسی مفهومش را می دانند. سرخی که توی رگ ها جاری بود و البته توی خیابان ها. سرخی که یادگار آموزه های مائویی بود و نمادی برای چپ های مارکسیستی. ایمپالای سرخ همه این مفاهیم را نمایندگی می کند. ایمپالای سرخ را به تعبیری می توان تاریخ چپ های ایران دانست. چرا که انوع گرایش های مغشوش چپ در سال های سی و چهل را در بر می گیرد. داستان از بحث و در گیری بین یک زن و مرد آغاز می شود و با عروسی همان زن با مردی دیگر خاتمه می یابد. در این بین اما داستان نه بر سر زن است و نه بر سر مرد. بلکه هر فصل با یک بهانه آغاز می شود تا تاریخ سر نوشت اسامی آشنا و ناآشنای سال های چهل وپنجاه به روایت در آید. داستان سر نوشت انجمن های مدنی و غیر مدنی، مکان ها، وقایع و مخصوصا نگرش طیف های مختلف چپ از توده ای ها گرفته تا مارکسیست های لنینیستی و استالینیستی و هگلی های جوان، تروتسکی ها و البته رژه دبره که مبارزات چریکی را به همراهی از مبارزات چین و کوبا و ویتنام و روسیه و الجزایر به دنبال داشت. هر فصل کتاب یک بهانه است برای درک بهتر یک نوع نگرش و بعد بلافاصله نویسنده به تئوری ها و نظریات از زبان این و آن شخصیت و این آن کتاب می پردازد. یک عالم حرف نگفته و تئوری و نظریه عملی شده و نشده است که از زبان شخصیت های مختلف داستان به رمان سرازیر می شود و رمان را از شکل رمان بودن خود خارج می کند. ایمپالای سرخ را اگر بخواهید بخوانید برای دانستن تئوری ها و نظریه ها و جریانات چپ و راست و شکست و پیروزی و وقایعی که در زندان ساواک اتفاق می افتد بخوانید. رمان داستان زنی را روایت می کند که از همسر خود جدا شده و حالا گرایش به مردی پیدا کرده که یکسر از تاریخ روزگار مرده خود حرف می زند و در نهایت بی این که توان بیان عشق خود را داشته باشد، زن را به مرد تازه نفسی می سپارد که او نیز قصه ها می داند و البته ابراز عشق . این خط روایت در میان انبوهی از فکت های تاریخی و تئوری ها گم می شود و یا صرفا به یک بهانه خیلی فرعی تقلیل پیدا می کند. در نهایت از همه این تاریخ چپ و گرایشات مختلفش تنها یک نوستالژی می سازد. نوستالژی رمانتیکی که امروز به محاق رفته است و بی بُعد و اَبتر به حیات نیمه جانش ادامه می دهد. ایمپالای سرخ از چپ آن روزگار و بازماندگان این روزگارش تنها یک هیولای مرده به تصویر می کشد که به درد پیرمردها و پیرزنانی می خورد که این جا و آنجا، در ایران و در خارج از کشور در کمین گوشی نشسته اند که قصه فتوحاتشان را بشنود. همین نوستالژی ضربه زننده است که کل تاریخ شکنجه ساواک و کل ماجرا را به روایتی سانتی مانتال و بی روح بدل می کند. ایمپالای سرخ بی جانب داری نیست و تمامی تلاش خودش را می کند تا مبارزه مصلحانه چریک های چپ دهه چهل را زیر سوال ببرد و از آن یک اشتباه احمقانه تاریخی بسازد. جدای از درست و غلط بودن این نگرش اما چپ مارکسیستی یکسر به مبارزه مصلحانه خاتمه نمی یابد واین را نباید از نظر دور داشت. نتیجه تمامی بحث های کتاب این است که بهتر است زندگی کردن را بیاموزیم و به کار فرهنگی مان ادامه دهیم. کسی که حتی قادر نیست عشقش را به دست بیاورد نمی تواند چشم اندازهای وسیع تررا پیش روی خویش ببینید. در هر حال خواندن ایمپالای سرخ شاید لذت خواندن یک رمان را نداشته باشد اما در عوض جنگ و جدال های یک دهه تاریخ مهم ترین گرایش سیاسی در ایران را به تصویر می کشد. برای آنهایی که در دهه چهل زندگی کرده اند و از نزدیک وقایع را دیده اند اسامی بعد دیگری دارند و وقایع قابل لمس تر هستند و حلقه های مفقوده را نیز حافظه تاریخی شان فراخوان خواهد کرد. از این چشم انداز ایمپالای سرخ که روایت نسل سرگشته بحران های سیاسی دهه چهل و پنجاه است می تواند خواندنی باشد.
بنفشه حجازی تاریخ نگار، شاعر و نویسنده است که تاکنون کتاب های زیادی در این زمینه ها به چاپ رسانده است. «تاریخ هیچ کس»، «بررسی جایگاه زن ایرانی در عصر زندیه و افشاریه»، «زن تاریخ: بررسی جایگاه زن در عهد باستان تا پایان دوره ساسانیان»،« زن ترانه و بررسی حضور زن در ترانه ها و اشعار عامیانه»،« تاج الرجال: رابعه عدویه» و« زن به ظن تاریخ» از مهم ترین کتاب های تاریخی وی است. بنفشه حجازی پیش از این کتاب های رمان «اعترافات یک عکاس»،« بیسکویت نیم خورده»،« ماه گریخته در پیراهن»،«گزارشی از ستونزار» و« نرگس به اضافه عشق» را نوشته است. وی همچنین شاعر مجموعه شعرهای «رویای انار»، «نپرس چرا سکوت می کنم» و« به انکار عشق تو ناگزیرم» نیز هست.
«یک واقعه مهم تئوریک در سال چهل و یک در ایران اتفاق افتاد. این واقعه سیاسی و اقتصادی نبود، فرهنگی بود. گفتمانی به وجود آمد که سال های سال تاریخ معاصر ما را جهت داد. این گفتمان هنوز هم هنوز است بر حرکات جمعی ما حاکم است. این گفتمان حاصل شرایط خاصی است. حاصل مدرنیته سطحی و پوشالی سلطنت پهلوی است، حاصل کوته بینی حکومتی که هیچ زمزمه ای را جز صدای خود تحمل نمی کرد. این حکومت چنان حقیر بود که به آرای صادره از دادگاه های نظامی خودش هم احترام نمی گذاشت. او مخالفان سیاسی اش را بعد از چندین سال زندان به روی تپه برد و نابود کرد. اگر می خواهی حکومتی را بشناسی به پلیس سیاسی اش نگاه کن یعنی به ساواک و شعبان بی مخ. با این همه شاه خود را مدرن می نامید و می گفت غربی ها باید بیایند از من حکومت کردن بیاموزند.» [2]
حتی پلاک خانه را.سید مهدی موسوی. انتشارات فصل پنجم. چاپ اول.تهران:1391. 1100نسخه.64 صفحه.2200 تومان.
«امشب شب جمعه ست، جمعه! و تو غمگینی
من در کنارت هستم و من را نمی بینی
هی عکس ها دور سرت در گریه می گردند
آهنگران، چمران، جهان آرا و آوینی
یادت می آید: قرمه سبزی دوست دارم با...
از انعکاس عکس گنگت داخل سینی
احمد پدر را اشتباهی محض می داند
خط می زند زهرا مرا از دفتر دینی» [1]
با دوستی نشستیم و چند شعری از کتاب حتی پلاک خانه را... خواندیم. آن دوست پرسید مطمئن هستی این شعر ها که خواندیم از آن سید مهدی موسوی بود؟ و من باز به صفحه اول کتاب مراجعه کردم و گفتم بله مطمئن هستم.
حتی پلاک خانه را... ششمین دفتر شعر شاعری است که نامش با غزل پست مدرن عجین شده است. شاعری که جسورانه به سراغ کلمه ها می رود. از کلماتی که در زبان روزمره استفاده و گاه ساخته می شود، نمی ترسد و این همه را در قالب کهن غزل، دو پاره و چهار پاره می ریزد.
شعرهای او حال و هوای امروز دارد و ریتم دیروز. با این حال بکارگیری کلمات تازه ای که بوی زندگی امروزی بدهد شعر را شعر نمی کند. شعر زبان است که در قالب کلمات خود را عرضه می کند. شعر فضا و تصویر لازم دارد و سید مهدی موسوی در اکثر اشعار این کتاب تنها درگیر کلمات است و از ایجاد فضا و تصویر غافل مانده است. شعرهای او بازتاب شرایط امروز می تواند باشد اما رسالت شعر تنها این نیست و بازتاب دادن زندگی امروزی با توسل به کلمات قابل لمس در گفتار کوچه و بازار شعر و شاعرانگی تولید نمی کند.
موسوی در این دفتر به کلمات مانوس و مرسوم جنگ پناه می برد تا برای خواننده اش حسی از نوستالژی جنگ و حال و هوای آن روزها بسازد. یعنی ساده ترین چیزی که می توان در مواجهه با شعر دفاع مقدس به آن رجوع کرد و چنگ انداخت. اما این همه تلاش شاعرانگی اثر را بالا نبرده است. چیزی که بیش از همه در این مجموعه دیده می شود تنوع شعری و گونه های شعری مختلف است. یعنی راضی نگه داشتن همه سلایق و این نشان می دهد موسوی به دنبال جذب مخاطب برای شعر دفاع مقدس است تا سرودن شعر دفاع مقدس و همین پیش زمینه اشعار او را خالی از شاعرانگی کرده است. غزل، مثنوی، ترانه و شعر سپید همه در این مجموعه گنجانده شده است. با این همه شعر سید مهدی موسوی خوانده می شود و مخاطب هم دارد ولی موسوی خودش را مقید نکرده و تسلیم یک نوع سلیقه نمی شود و هر بار به خودش اجازه می دهد به سراغ موضوعات تازه و تنوع موضوعی برود. مخاطبانش هر کدام یکی از دفتر های شعری او را بهترین دفتر می دانند و در نهایت باز باید مجموعه شعر حتی پلاک خانه را ... واگذار کرد به سلیقه مخاطب او. حتی پلاک خانه شامل 20 شعر است در قالب های متنوع مثونی و غزل و سپید سروده شده است. موضوع آن اشعار دفاع مقدس و جنگ است. موسوی این مجموعه را به خانواده های شهدا و جانبازان جنگ تقدیم کرده است و در ابتدای کتاب نیز نام شهید مهدی باکری، مرتضی معتمدی، جمشید صفایی و حشمت اله سهرابی ذکر شده است. این دفتر شعر عمدتا شعر های سال های 74 تا 83 موسوی را در بر می گیرد. سید مهدی موسوی سال 76 نخستین مجموعه غزل خود را با نام «پر از ستارهام اما» منتشر کرد. او در سال 81 «فرشتهها خودکشی کردند» و در سال 84 «اینها را فقط به خاطر شما چاپ میکنم» را به چاپ رساند.
«پرنده کوچولو نه پرنده بود نه کوچولو» نیز چهارمین دفتری است که موسوی در سال 89 روانه بازار کتاب کرد.
« پدر اسمش رامین بود
و به این جنگ هیچ ربطی نداشت
تا وقتی روی مین رفت
من اسمم مهدی ست
و این به هیچ چیز ربطی ندارد
جز تنهایی
شهید باکری نبود
شهید همت نبود
فقط دانشجویی بود با موهایی فرفری
و پاهایی بلند»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 12 کتاب
[2] صفحه 13 کتاب
بازجویی نیک و سه نمایشنامه دیگر.آرتور کوپیت. برگردان. عاطفه پاکبازیان: انتشارات افراز. چاپ اول.تهران:1390.1100نسخه.104صفحه.3600تومان.
«کارلینگ: لطفا از تیم بسکتبالت برامون بگو.
نیک: ... چی؟
کارلینگ: تیم بسکتبالت. تو یک تیم بسکتبال در مدرسه داری، درسته؟)نیک به آرامی با سر تایید می کند( خوب. ازت می خوایم در این مورد برامون صحبت کنی.
نیک: متوجه نمی شم.چی می خوایید بدونید؟ ) کارلینگ به عقب خم شده، چند لحظه ای به نیک ذل می زند و سپس شانه بالا می اندازد.( منظورم اینه که شما می خوایید بدونید کی بازی می کنه یا چه موقع تمرین می کنیم یا چی؟
کارلینگ: کلا همه چیز را نیک. چرا دوست داری بازی کنی، چند تا امتیاز گرفتی. همه چی.
نیک: نمی فهمم.
کارلینگ: چی را نمی فهمی؟
نیک: چرا شما این قدر به تیم علاقه مندید؟»[1]
باز جویی نیک شامل چهار نمایشنامه از آرتور کوپیت است که می توان از همین مجموعه نمایشنامه ها شخصیت ادبی آرتور کوپیت را شناخت. آرتور کوپیت در طول کار حرفه ای اش هرگز تن به قالب ها و ساختارهای دسته بندی شده نداد. او در ابتدای کارش به نوشتن نمایشنامه های تک پرده ای و نمایشنامه های فارس و کمدی پرداخت و بعدها با نوشتن نمایشنامه «آه پدر! پدر بیچاره! مامان تو رادر گنجه آویزان کرده و من خیلی دلم گرفته است»، منتقدین تلاش کردند او را جزو نمایشنامه نویسان ابزورد دسته بندی کنند و پرونده کاری او را با این نشانه گذاری ها ببندند. اما کوپیت با نوشتن نمایشنامه های دیگرش ثابت کرد در هیچ دسته بندی و قرارداد و مجموعه ای نمی گنجد و همواره قصد دارد با دنیای نمایشنامه نویسی همچون دنیایی ناشناخته رفتار کند وهر کار تازه برای او تجربه جدید و کشفی تازه باشد. این را در روند نمایشنامه نویسی او می توان دید و همینطور در انتخاب این چهار نمایشنامه ای که با همکاری جواد عاطفه و مترجم این کتاب، عاطفه پاکبازیان گرد آوری شده است، به خوبی قابل تشخیص است. البته خوی و خصلت امریکایی آثار کوپیت در جای جای آثارش و همینطور در همه نمایشنامه ها مشخصه اصلی آثار وی است ولی همه آثار او از طبقه بندی و کلیشه می گریزد.
مثلا نمایشنامه قهرمان فاقد دیالوگ است و تنها مجموعه ای از حرکات و تصاویر را شامل می شود که قصه ای را روایت می کند. و در عوض بازجویی نیک نمایشنامه ای است که با دیالوگ های پینک پونگی ریتمی تند و پر تپش را به فضای قصه های می دهد که ماجرای یک بازجویی را روایت می کند.
کوپیت با نمایشنامه آه پدر! پدر بیچاره! به عنوان نمایشنامه نویسی موفق به دنیا معرفی شد. پس از آن نمایشنامه سرخپوست ها را نوشت که به کل متفاوت از آن چیزی بود که منتقدین انتظارش را داشتند. این نمایش درباره اسطوره های ساختگی امریکا و قدرت توجیه کننده کشتار جمعی بومیان امریکا و جنگ ویتنام بود. این نمایش باعث شد منتقدین او را تحت تاثیر برشت و پیراندلو بدانند اما کوپیت با نوشتن نمایش بال ها یک بار دیگر تصور منتقدان را بر هم ریخت و این نمایشنامه توانست اجراهای موفقی در سراسر اروپا و امریکا به دست اورد و از شهرت به سزایی بر خودار شد.
شاید بتوان بال ها را بهترین اثر کوپیت معرفی کرد. این نمایش مونولوگی است درباره درگیری زنی در وضعیت احیا و بازگشت از مرگ. کوپیت از سال 1983 به بعد به طور حرفه ای نمایشنامه نویسی را دنبال کرد و آثار زیادی نوشت. بسیاری از آثار او بعد ها به فیلمنامه تبدیل شد. از جمله نمایشنامه «نه» که نمایشنامه ای موزیکال برای اپرا بود.
بازجویی نیک درباره نوجوانی است که برای بازجویی فراخوانده می شود و دو مامور بازجو با ورود به دنیای مورد علاقه او و پیدا کردن حفره های خالی ناخوداگاهش سرانجام می توانند از وی اعتراف بگیرند.
مجموعه نمایشنامه بازجویی نیک چهار نمایش تک پرده ای است که همه از اولین نمایشنامه های اوست. بنابراین کتاب مناسبی برای قضاوت درباره کوپیت نیست . چرا که می دانیم کوپیت همچون یک کاشف پا به دنیای نمایشنامه نویسی گداشته است و نشان داده است با هر بار دست به قلم شدن در واقع تجربه تازه ای را آغاز می کند. برای کوپیت چیزی از پیش تعیین شده وجود ندارد. برای همین لازم است نمایشنامه های دیگر او نیز خوانده شود تا به تصویری بهتر از آرتور کوپیت دست پیدا کنیم. او را یکی از هوشیار ترین استادان تئاتری جهان دانسته اند و یکی از خلاق ترین و بی مرز ترین نمایشنامه نویسان حرفه ای. عاطفه پاکبازیان در مقدمه کتاب درباره ارتور کوپیت می نویسد:" او جمعی از اضداد دوره ی گذار بین دو قرن است. او فریاد فرو خورده ی یک نسل و یک دوره است. کوپیت، کوپیت است نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر. همین..."
بازجویی نیک درباره نوجوانی است که برای بازجویی فراخوانده می شود و دو مامور بازجو با ورود به دنیای مورد علاقه او و پیدا کردن حفره های خالی ناخوداگاهش سرانجام می توانند از وی اعتراف بگیرند. در این نمایش چیزی که بیش از همه آزار دهنده است نه خلافی است که نوجوان مرتکب شده بل شکل شرم آور بازجویی است که دو مامور در پیش می گیرند. دیگر نمایشنامه های این کتاب عبارتند از: قهرمان، فتح اورست، و از میان پنجره های باز برایم آواز بخوان. کوپیت خود می نویسد پس از نوشتن فتح اورست شروع به نوشتن قهرمان کرده است و برای همین دیگر هیچ توانی برایش نمانده است تا به نوشتن دیالوگ برای نمایش قهرمان بپردازد و از همین رو قهرمان تنها شرح صحنه و توضیح بازی ها است.
ترجمه روان این کتاب مدیون ترجمه خوب عاطفه پاکبازیان است. و خواندن این مجموعه را به علاقمندان نمایشنامه های خارجی توصیه می کنیم. این مجموعه نمایشنامه تحت عنوان نمایشنامه های جهان از طرف نشر افراز منتشر شده است.
« آلمنساید: بذار ازت یک عکس بگیرم. ) زن عکسی از مرد می گیرد( حالا تو یکی از من بگیر. ) دوربین را به مرد می دهد( می دونی، این جوری وقتی پیر و سفید شدیم و دوجین دوجین بچه داشتیم، می تونیم آلبوم خانوادگی مونو بهشون نشون بدیم و به یاد بیاریم که چطور همدیگر را ملاقات کردیم» [2]
پی نوشت:
[1]صفحه 21 کتاب از نمایشنامه بازجویی نیک
[2]صفحه 62 کتاب از نمایشنامه فتح اورست
مجردها.دوید فوئنکینو. برگردان. ساناز فلاح فرد.انتشارات افراز. چاپ اول.تهران:1391.1100نسخه.64صفحه.3000تومان.
«میشل:... من باید موسسه رو ترک کنم... راستش دلم می شکنه...اما هیچ چیز بیشتر از این که بدونم تو بیکاری قلبم رو نمی شکنه...و می دونم که در شرایط مشابهی، تو هم همین کار رو برای من خواهی کرد...
سیلوی: وای میشل... نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم.
میشل: اما...
سیلوی: تو می دونی که چقدر به این کار نیاز دارم.
میشل: ولی...
سیلوی: واقعا ممنون...
میشل می فهمد که دیگر راه بازگشتی وجود ندارد.
میشل: خب حالا که تصمیم گرفته شد، حتی نمی خوام دیگه یه لحظه هم این جا بمونم. تو به رئیس خبر بده.
سیلوی: باشه ، حتما...
میشل سبد کاغذ باطله را بر می دارد که وسایل کمدش را جمع کند. حرکاتش غمناک و کند هستند.
میشل: شش سال...شش سال از یک زندگی توی یه کمد. این همه خاطره ... این همه مداد... و این آدامسی که دوسش داشتم... چسبونده بودمش این جا ... برام شانس می آورد... ببین، می دونی چیه؟
سیلوی: نه؟
میشل: دوست دارم بدمش به تو...»[1]
مجردها داستان زن و شوهری است که در یک بنگاه رو به انحطاط همسر یابی مشغول به کارند. زن و شوهری که شبانه روز خود را صرف دختران و پسران مجردی می کنند که قصد تشکیل زندگی دارند و به دنبال همدم و همراهی برای زندگی می گردند. این دو اما زندگی را فراموش کرده اند. همدیگر را فراموش کرده و از همه مهم تر خود را نیز به فراموشی سپرده اند و همچون بنگاه رو به انحطاط بوی کهنگی و فرسودگی می دهند. آنها روز را با کارشان شروع می کنند. به رتق و فتق امور جزیی تمام نشدنی می پردازند و شب هنگام خسته از کار و خسته از هم به خواب می روند.
انوش سیپتون کارگردان این نمایش می نویسد:" آنها همدیگر را نگاه می کنند، جستجو می کنند و زمان کش می آید. این داستان ، داستان بسیار ساده ای است با خواسته های ساده، حرکات ساده، عادات ساده. مشکل ارتباطی، شخصیت ها را آسیب پذیر کرده است. آنها به محض این که می خواهند با هم ارتباط بگیرند دچار افراط می شوند و همه چیز متزلزل می شود و این جاست که در کمدی خالص قرار می گیریم. " دو شخصیت در طول نمایشنامه تلاش می کنند برای به دست آوردن خوشبختی به جستجوی همدیگر بپردازند و به زندگی کسالت بارشان روح ببخشند.
نویسنده درباره این نمایشنامه می نویسد:" در حرفه نویسندگی ام کتاب به کتاب دچار دلسردی شدم چون نمی توانستم زندگی فیزیکی آدم ها را ببینم. نقطه شروع انگیزه من همین جا بود. ایده خلق یک جهان و دیدن شکوفایی آن. سعی کردم در دنیای فانتزی بمانم و گاهی تا مرز ابزورد پیش رفتم و شرایط اولیه این امکان را به من داد. یک بنگاه همسر یابی در مرز ورشکستگی. آدم هایی که از لحاظ اجتماعی به روز نبودند یک دیگر را کشف می کردند. "
در این نمایش صحنه ای وجود دارد که بازیگران در تاریکی مطلق با هم سخن می گویند. انگار شرم حضور تماشاگران به آنها اجازه نمی دهد با هم آن راحتی خیال را که می خواهند داشته باشند. خود نویسنده درباره این صحنه می گوید:" می خواستم کاری کنم که تماشاگر بهتر شخصیت ها را درک و باور کنند و بدانند آنها خجالتی هستند و دلشان می خواهد راحت باشند."همین صحنه جذابیت نمایشنامه را دو چندان می کند. کندی و کسالتی که در این نمایش وجود دارد با سادگی بیش از حدی این دو شخصیت نوعی خنده ابزورد به بار می آورد و از این جهت فضای کار را به نوعی رفتارهای کمیک از سر ساده لوحی می کشاند.
مجردها نخستین و تنها نمایشنامه فوئنکینو است که به زبان فارسی ترجمه شده است. فوئنکینو با این که در دانشگاه سوربن موسیقی خوانده است اما یکی از رمان نویسان معاصر فرانسوی است که در سال 2011 به عنوان یکی از پنج نویسنده مطرح فرانسوی معرفی شد. این نویسنده تاکنون برنده 6 جایزه ادبی از جمله جایزه فرانسوا موریاک شده است. فوئنکینو با اقتباس از یکی از رمانهایش یک فیلمنامه نوشت که توسط برادرش کارگردانی شد، این فیلمنامه در سال 2012 جایزه سزار در فیلمنامهنویسی را به خود اختصاص داد. از جمله رمان های وی می توان به «لطافت» اشاره کرد که در سال 2009 کاندید جایزه گنکور شد.
ساناز فلاح فرد پیش از این نمایشنامه خدای کشتار نوشته یاسمینا رضا را ترجمه کرده بود که از طرف نشر نیلا به بازار کتاب عرضه شد. هم اکنون خدای کشتار با ترجمه و کارگردانی کوشک جلالی روی صحنه تئاتر شهر است که علاقه مندان می توانند به تماشای این نمایش بروند. فلاح فرد هم اکنون درحال ترجمه دو کتاب « می لرزم» اثر ژوئل پومبرا و « اگر انسان ها گربه ها را ببینند» نوشته آرلت ستا است که به زودی منتشر خواهد شد.
«میشل: اگه بدونی همیشه چقدر برام عزیز بودی! حتی گاهی بیشتر از خودم دیدمت... من احساس خلا و پوچی می کنم... روزا منگ ام و همین که به تو فکر کنم کافیه تا یادم بیاد زندگی وجود داره... درون سیلوی، کلمه زندگی جریان داره و...
سیلوی: (حسابی قرمز شده) و...
میشل: (خودش را جمع و جور می کند) و این که فراموش کردم الان تو یه رستوران هستیم.( اطراف را نگاه می کند) انگار ما رو فراموش کرده ن.
سیلوی: چیزی که گفتی خیلی قشنگ بود.
سیلوی: ( می خواهد موضوع را عوض کند) واقعا که، ده دقیقه ست که این جا منتظریم... حتی سایه یه گارسون هم پیدا نیست... زنده باد فرانسه!»[2]
پی نوشت:
[1]صفحه 33 کتاب
[2]صفحه 47 کتاب
هیاهوی کوهسار.فریبا منتظر ظهور: انتشارات مروارید. چاپ اول.تهران:1391.1100نسخه.176صفحه.4500تومان.
«آن روز را خوب به یاد دارم، همان دفعه که شهاب قاشق و چنگالش را کوبید روی میز. گفت" تحمل بی ادبی و توهین را ندارم. احترام گذاشتن، توی خونه و بیرون خونه نداره." بعد لباس پوشید و رفت بیرون. نپرسیدم کجا می رود. اولین اختلاف ما بود. می دانستم نقطه شروع است، شروعی که هیچ پیش بینی ای از سرانجامش نداشتم.»[1]
هیاهوی کوهسار رمانی است که می شود خواند و خیلی هم زجر نکشید. داستانی درباره روزهای پر هیاهوی دهه پنجاه. این رمان روایتش را خیلی ساده و سر راست بیان می کند، از پیچیدگی های تصنعی دوری می جوید، از ایجاد فضای روشنفکری مرسوم چنین روایت هایی پرهیز می کند. سعی ندارد از شخصیت های داستان قهرمان سازی کند، سعی نمی کند بیش از حد ممکن به آن تاریخ پر هیاهوی دهه پنجاه بپردازد و خلاصه قصه همانطور که خود در پشت جلد می نویسد "درباره انسان هایی با دنیای ذهنی متفاوت است. آن گاه که کنار هم قرار می گیرند، روزهای پر هیاهویی را تجربه می کنند. آنها که ممکن بود زندگی آرامی داشته باشند، در مسیر پر فراز و نشیبی قرار می گیرند." هیاهوی کوهسار مجموعه ای از یادداشت های زنی است که می توانست زندگی آرام و بی دغدغه ای را طی کند اما روحیه جستجوگری و سرکشش باعث می شود به مسیر دیگری پرتاب شود. او به شوق کتابخوانی با گروهی سیاسی آشنا شده و با مخالفت شدید همسر سرهنگش رو به رو می شود. سرانجام هم به خاطر نگه داری کتاب های ممنوعه به زندان می افتد و در آنجا وضع حمل کرده دختری به دنیا می آورد که همسرش خیلی زود آنها را از هم جدا می کند و زن را در تنهایی و فقر تنها می گذارد. زن در یک گردش کوه نوردی از کوه پرت می شود. واقعه ای که بعدها دخترش به واقعیت داشتن آن شک کرده و به خودکشی تعبیرش می کند.
داستان توسط سه نفر روایت می شود هر چند بار اصلی روایت بر دوش همان یاد داشت هایی است که شخصیت اصلی بعد از مرگش به جا می گذارد و بعد ها به دست دخترش بهار می افتد. با این حال تمام روایت ها از یک بیان و زبان برخوردارند. باید گفت اغلب رمان های معاصر فارسی در یک چیز مشترک هستند و آن روایت کردن است. متاسفانه تقلیل دادن رمان به خط داستانی که باید تعریف شود ساده کردن رمان و داستان است. این که کسی بتواند به خوبی قصه، روایت رخداد یا واقعه ای را برای دیگران تعریف کند و یا با آوردن یکی دو راوی دیگر باز به تعریف همان روایت بپردازد و آن را روی کاغد بیاورد الزاما نویسنده نیست و الزاما داستان را نمی شناسد. و متاسفانه اغلب رمان های این روزها صرفا یک روایت ساده بیش نیست. تصویر، تاثیر، بار تراژیک، بار دارماتیک، تعلیق، شوک، فضا، بافت، و بسیاری چیزها فدای خط داستان شده و رمان را به یک روایت ساده تقلیل داده است. هیاهوی کوهسار نیز از این آسیب در امان نیست.
فریبا منتظر ظهور پیش از این مجموعه داستان«هر از گاهی بنشین» را نوشته و منتشر کرده است. وی به زودی رمان «آنیش» را از طرف نشر روزنه منتشر خواهد کرد. این رمان با محوریت زن نوشته شده است و درباره رادیولوژیستی است که از تهران به منظقه آذربایجان می رود اما روحیه عاصی وی در آن سرزمین برای او مشکلاتی را به وجود می آورد. منتظر ظهور معتقد است سبک داستان هایش سبکی شهری است و رمان هایش همواره در فضای شهر می گذرد و فرهنگ آن شهر نیز در آن منعکس است هر چند به قول "سید مصطفی رضیی" مترجم و روزنامه نگار، شهری که در رمان های منتظر ظهور توصیف می شود در واقع هیچ شهری نیست تنها نام مکان هایی است که می توان جا به جا کرد و به بدنه و فضا سازی داستان هیچ لطمه ای نخورد. در واقع این که فضا و مکان در رمان های منتظر ظهور آن گونه که باید و شاید ساخته نمی شود و رمان و روایت وابسته و پیچیده به شهری که نامش در داستان آورده می شود نیست.
« تصمیم گرفته ام من هم هدیه ای برای عادل بخرم. او مدام برای من و بهار هدیه آورده و من هیچ کاری برایش نکرده ام. با خودم فکر می کنم به چیزی که عادل را خوشحال می کند. کیف پول... خودکار... شال گردن... یا کلاه... بله کلاه! تصمیم گرفته ام کلاه بخرم. بعد از ساعت کار، می روم به فروشگاه لباس های مردانه. کلاه ها را یکی یکی نگاه می کنم» [2]
پی نوشت:
[1]صفحه 39 کتاب
[2]صفحه 128
چشم انداز خانم منستی. داستان های کوتاه انگلیسی. برگردان. فریبا شهلایی: انتشارات ناصرالدین. چاپ اول.تبریز:1391. 1000نسخه.152 صفحه.3900 تومان.
«زن خیره به سایه های بالای سرش، در کوپه ی خواب دراز کشیده بود. هجوم صدای حرکت چرخ ها در سرش، رفته رفته خواب را از او می ربود و او را هر چه بیشتر در چرخه ی بیداری می نهاد. واگن خواب در سکوت شبانه فرو رفته بود.»[1]
چشم انداز خانم منستی بیش از هر چیز چشم اندازی از داستان کوتاه نویسان انگلیسی زبان ارائه می کند. هر چند بسیاری از این نویسندگان نه اهل انگلیس که امریکایی هستند. همچون کیت شوپن و ادیت وارتن. این کتاب مجموعه داستان کوتاه هایی است که عمدتا درباره زنان و باز عمدتا به قلم زنان نوشته شده است. در گیری های ریز و درشت زنان که اغلب از چشم انداز مردانه پیش پا افتاده و جزیی می نماید. چیزی که در این داستان ها قابل رد گیری است نقد نگاه مردسالارانه ای است که زن را در چار چوب بسته خود محدود می کند. از همین جا می توان فهمید جنبشی که موسوم به جنبش زنان در سراسر دنیا به پا شده است هنوز در قدم های اولیه خودش گام بر می دارد و قصد دارد زنان سراسر دنیا را هم گام خود کند. از داستان های کتاب چشم انداز خانم منستی می شود فهمید نه تنها زنان جهان سومی که زنان اروپا و امریکا هم از نوع برخورد دست دومی مردان در امان نیستند و در این مهم با هم شریک اند. خوشبختانه داستان های این کتاب با هدف موعظه کردن، نوشته نشده اند. تنها به روایت بخشی یا برشی از زندگی زنان در جامعه مدرن قناعت می کنند. لحن و بیان هر داستان از تراژیک کردن و همچون ستم دیده ترین قشر نشان دادن زنان می گریزد. داستان ها زنانی را به نمایش می گذارند که خیلی ساده زندگی می کنند. محدودیت ها را می بینند لمس می کنند و واکنش نشان می دهند. حتی گاه این واکنش ها نه در جهت مثبت که برعکس در جهت وادادن و پذیرش وضعی است که روایت خود را بر همه چیز مسلط می کند.
در داستان اول کتاب به نام تحول، شخصیت زنی روایت می شود که دلش می خواهد فرزندش را خودش تربیت کند و اگر شکست می خورد یا پیروز می شود مسئولیتش را خودش به گردن بگیرد. اما مادر شوهرش مسلما از او دانا تر و توانمند تر است و راه تربیت فرزند را بهتر می شناسد و با تجربه ای که دارد می تواند طوری مدیریت کودک را به عهده بگیرد که آب از آب تکان نخورد. این زن در همان ابتدای داستان ناگهان با همه نارضایتی که دارد میدان را ترک می کند و همه چیز را بر عهده خانواده شوهرش قرار می دهد. او حتی بعد از مدتی شغل خودش را هم ترک می کند و کم کم علاقه هایش را هم ترک می کند و تنها به تولید فرزندانی کمر می بندد تا به دست های پر توان مادر شوهر بسپارد و خود خانه نشینی کند. با این حال اصلا از این وضعیت ناراضی نمی نماید و در پایان داستان اعلام می کند ازدواج کردن و بچه آوردن خیلی آسان است به شرطی که راهش را پیدا کنید.
در داستان های این کتاب چندان خبری از زنان توانا و سرکش و عصیان گر نیست. داستان چشم انداز خانم منستی زنی را روایت می کند که چهارده سال تنها زندگی می کند و تنها دلخوشی اش چشم اندازی است که از پنجره اش می بیند .
در داستان های این کتاب چندان خبری از زنان توانا و سرکش و عصیان گر نیست. داستان چشم انداز خانم منستی زنی را روایت می کند که چهارده سال تنها زندگی می کند و تنها دلخوشی اش چشم اندازی است که از پنجره اش می بیند . چشم اندازی که به زودی قرار است با ساخت برج بلندی برای همیشه از بین برود. خانم منستی اما با شروع ساخت و ساز می میرد.
چشم انداز خانم منستی شامل ده داستان کوتاه است که برخی از آنها عبارتند از: تحول نوشته شارلوت پرکینز گیلمن، روح های قدیمی نوشته ا.ج. مکنا، افسوس نوشته کیت شوپن، صدای پا نوشته کریستل اریو گاست ، سفر نوشته ادیت وارتن و... . اغلب این اسامی نویسندگان مطرحی هستند مثل ادیت وارتن که عصر بی گناهی او پیش از این به فارسی برگردانده شده است. وی برنده جایزه پولیتزر است که هم پای جایزه نوبل ادبیات است. یا کیت شوپن که نویسنده قدیمی و مطرحی است.
ترجمه این مجموعه داستان که توسط فریبا شهلایی برگردانده شده است به نظرترجمه یک دستی نمی آید و البته ویراستاری دقیقی هم بر آن اعمال نشده است. با این حال کتابی است که با همه کم و کاستی هایش قابل خواندن و لذت بردن است.
« فضای خانه را عبارتی ناگفته پر کرده بود.:" پول بیشتر! پول بیشتر!" هر چند این کلمات بر زبان کسی جاری نمی شد. بچه ها تمام مدت آن را می شنیدند. حتی در کریسمس وقتی اسباب بازی های گران قیمت و بی نظیر اتاق بچه ها را پر کرده بود.»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 128 از داستان سفر
[2] صفحه 71 از داستان اسب چوبی