اولین داستان را که میخوانی دیگر متوجه نمیشوی که نشستهای و داستانهای کوتاه مجموعه را در عرض یک ساعت تمام کردهای و حالا با وجود اینکه خیلی هم چیزی دستت را نگرفته درعوض ساعت خوش و بیخیالی را طی کردهای. یک چیز این داستان های کوتاه تو را میگیرد و آن رهایی و سادگی روایتهاست.
از خواب میترسم. هادی خورشاهیان. تهران: نشر آموت. چاپ اول: 1389. 1100نسخه. 110صفحه. 2000 تومان.
« نفس نفس میزدم و تپه را میرفتم بلا. وقتی مرده بود. سنگین تر شده بود انگار. تا وسط جنگل دوام آورد. اما آن قدر خون از بدنش روی برگها ریخت که دیگر توان نفس کشیدن هم نداشت. جنگل که تمام شد فهمیدم تمام کرده است. اما نمیتوانستم جنازهاش را بگذارم خرسها وگرگها بخورند. زنده که بود به خون هم تشنه بودیم. اما حالا دستش از دنیا کوتاه بود. جنازهاش را میبردم زن و بچهاش یک عمر چشم انتظارش نباشند. حتما میگفتند خودم زدهام کشتهامش ولی بالاخره ثابت میکردم من تیر نینداختهام.»{1}
کتاب را که دستت میگیری با خودت میگویی باز هم از این مجموعه داستانهای معمولی و کسل کننده همیشگی است. از آن مجموعه داستانهایی که نویسندهاش واقعا نه حرفی برای گفتن دارد و نه تکنیکی برای نوشتن. با این حال خیال برش داشته است نویسنده است و با وجود زوری که زده است هفت - هشت داستان کوتاه جور کرده و ریخته است توی یک مجموعه، داده است یکی از همین انتشاراتیهای دوست و بالاخره به جرگه نویسندهها پیوسته است. اما اولین داستان را که میخوانی دیگر متوجه نمیشوی که نشستهای و داستانهای کوتاه مجموعه را در عرض یک ساعت تمام کردهای و حالا با وجود اینکه خیلی هم چیزی دستت را نگرفته درعوض ساعت خوش و بیخیالی را طی کردهای. یک چیز این داستان های کوتاه تو را میگیرد و آن رهایی و سادگی روایتهاست. خیلی از آنها اصلا موضوع جذاب، یا داستان پیچیده و یا پیچ وتابهای دستوری و زبانی ندارد اما درهوای معلق و موجز خود گیرا و پر توان به کار میافتند و تاثیر خودشان را در ذهنت به جای میگذارند. از خواب که میترسم شامل 26 داستان کوتاه است که خیلی از این داستانها حتی به دو صفحه هم نمیرسد. نوشتن داستان کوتاه جذابی که واقعا یک برش کوتاه از یک لحظه زندگی است، بی شباهت به نوشتن یک شعر کوتاه نیست که هادی خورشاهیان تا حدودی توانسته است به آن دست یابد چرا که پیش از هر چیز شاعر است. از یک مجموعه داستان کوتاه هم بیش از این انتظاری نیست. برخی از داستانها در فضای سربازی و جنگ میگذرد. با یک روایت ساده و سر راست و بی غل و غش که نشان از هیچ نوع ایدئولوژی خاصی ندارد و همین باعث میشود بدون پیشداوری و واکنش به روایت آنها نزدیک شد و شخصیتها و فضا را لمس کرد.
« زنده که بودم، به قول خودت روی سرت جا داشتم، نه روی طاقچه توی قاب. حالا هم یک جو رهایی بالای سرت جا دارم. به خصوص وقتهایی که تا نصفه شب فوتبال نگاه میکنی و بعد میروی روی بالکن توی حیاط، آخرین سیگارت را دود میکنی و به درختها کمک میکنی آنها هم نصفه شبی چند دقیقهای به دود سیگار نگاه کنند و به چیزی فکر نکنند. بعد بر میگردی، به من شب به خیر میگویی و جلوی چشمهای من میخوابی.» {2}
نفس نفس میزدم و تپه را میرفتم بلا. وقتی مرده بود. سنگین تر شده بود انگار. تا وسط جنگل دوام آورد. اما آن قدر خون از بدنش روی برگها ریخت که دیگر توان نفس کشیدن هم نداشت. جنگل که تمام شد فهمیدم تمام کرده است.
خورشاهیان متولد 1352 گنبد کاووس است و لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی دارد.از وی تاکنون چهار کتاب «انسان پرنده است» (مجموعه شعر)، «پله ها را نشمرده آمدم بالا» (مجموعه شعر)، «توی اخبار رادیو» (مجموعه شعر نوجوان) و مجموعه داستان «باشد ایستگاه بعدی» منتشر شده است.
خورشاهیان جزو آن دسته نویسندگانی است که سعی میکند نوشتن را در فضاهای پست مدرن تجربه کند. او به همراه همسرش لیلا عباسعلی زاده یک زوج نویسنده را تشکیل میدهند. "به چیزی دست نزن" مجموعه داستانی است که از لیلا عباسعلی زاده منتشر شده است. خورشاهیان در یکی از مصاحبه هایش درباره مجموعه داستان از خواب میترسم میگوید: من در داستانهای کوتاه این مجموعه به پست مدرن فکر نمیکردم هر چند که گاهی نشانههایی از آن را میتوان در آنها دید.
در ادبیات مدرن برخلاف ادبیات پست مدرن با قطعیت روبهرو هستیم و فضای جدی بر متن حاکم است، در حالی که ادبیات پست مدرن معمولاً گرایش به طنز دارد همه این نشانهها شاید گاهی به داستانهای من هم وارد شود ولی حق بدهید که خیلی نمیتوانم پایبند این تقسیمبندیها باشم. اما من در به کار بردن نشانههای داستانی پست مدرن در این مجموعه عمد داشتهام. درست است که ما در فضای پست مدرن زندگی نمیکنیم و حتی شاید هیچ کشوری در چنین فضایی زندگی نکند اما در عین حال خیلی هم نمیتوانیم از این فضا فاصله بگیریم کمااینکه هیچ کشوری فاصله نگرفته ولی کاملاً هم به آن سمت نرفته است. ولی در کشور ما که هیچ عنصری از ادبیات مدرن را نمیتوان در آن یافت؛ پست مدرن نویسی به نوعی مضحک است. من در 26 داستان این مجموعه برشهایی از چندین زندگی را ارائه دادهام و به جرأت باید بگویم بیش از نیمی از این داستانها هم مصداق عینی و واقعی دارد و برای من و همسرم اتفاق افتاده است.
« اما نه، اگر قرار باشد واقعا جدی بگویم ماجرا از کجا شروع شد تقریبا وقتش است. اینها همه بهانهای بود برای این که داستان را از یک جایی شروع کنم. حالا میرویم سر اصل ماجرا. اینجا بندرعباس است. من و لیلا داخل یک لنج نشستهایم و همین که ناخدا از روی عرشه میرود روی ساحل تا یک بسته سیگار بگیرد، طناب را باز میکنیم و دنیا را بزرگ.»{3}
پی نوشت:
[1] پشت جلد
[2] صفحه 28
[3]صفحه 8
با خواندن کتابهای کورت ونهگات لذت بیپایانی را تجربه میکنید. طنز زیبا و فضاهای فانتزی ونهگات حتی در داستانهای کوتاه و یادداشتهای او نیز به خوبی نشان داده میشود. در واقع او استاد قلاب انداختن است.
خدا حفظتان کند دکتر کهوارکیان. کورت ونهگات جونیور. مترجم سید مصطفی رضیئی. تهران: نشر افراز. چاپ دوم: 1390. 1100نسخه. 110صفحه. 2500 تومان.
«تجربه امروز تقریبا مرگ کنترل شدهام یک جیگر واقعی بود! با جان براون مصاحبه کرم، کسی که بدنش در قبر در حال گندیدن است اما حقایقش هنوز جاریاند. یک صد و چهل سال پیش از این وقتی دوم اکتبر رسید او را به عنوان رهبر هجده متعصب مذهبی ضد بردهداری به جرم خیانت عیله ایالات متحده امریکا اعدام کردند ولی در حقیقت او به خاطر حمله به اسلحه خانه فدرال در هارپر فری ویرجینیا بازداشت شده بود. نقشه او؟ رساندن اسلحه به بردهها طوری که بتوانند اربابان خود را سرنگون کنند: خودکشی محض.»
همیشه با خودم میگویم خب، بگذار ببینم این بار ونهگات برایم چه داستانی سر هم میکند و بعد مینشینم پای داستانهای تخیلی و فانتزیاش و دمی نمیگذرد که میبینم دارم از ته دل میخندم.
با خواندن کتابهای کورت ونهگات لذت بیپایانی را تجربه میکنید. طنز زیبا و فضاهای فانتزی ونهگات حتی در داستانهای کوتاه و یادداشتهای او نیز به خوبی نشان داده میشود. در واقع او استاد قلاب انداختن است. در همان پاراگراف اول و در همان جمله آغازین کتاب، قلابش را به طرف خواننده میاندازد و کل ذهن او را به دام میکشد.
« تشکر ویژهای دارم از مارتی گولدن شاون در رادیوی دبلیو. ان. وای. سی. او سر دبیر پخش رادیویی گزارشگر ول گرد ما در زندگی آن دنیا بود. گولدن شاون گزارشگر، ما را مرتب تشویق میکرد تا به کنکاشهای بیشتری در داستانها دست بزند و رادیوی محلی را هم واداشت برای هر کلمه یک دلار به او پرداخت کند که پول خوبی برای یک جای دور افتاده و پرت مثل " بهشت " بود.»[1]
همین است که مترجمان ایرانی در به در دنبال ترجمه آثارش هستند. ونهگات در همه آثارش دوست داشتنی است. به خصوص در رمانهای بلندش که دست او برای فضا سازی دنیاهای فانتزی، خیالی و شیرین خیلی باز است.
ونهگات نویسنده پر کاری بود. به جز چهارده رمان بلند، تقریبا پنجاه داستان کوتاه و تعداد پرشماری یادداشت، مقاله، نمایشنامه و قطعه ادبی نوشته است. با وجود اینکه ونهگات خواننده را با خود به سفر در زمان، نقاشیهای طنز آمیز، شوخیها و فضاهای کودکانه و توصیف بشقاب پرندهها میبرد اما در عین حال او به تاثیرات جنگ و تسلیحات اتمی، نژاد پرستی، بی عدالتی، و نابودی محیط زیست میپردازد. نمونه بارز آن را در رمان "سلاخ خانه شماره پنج" میبیند. در این رمان با وجودی که داستان سراسر با شوخی و بزله گویی و ساده اندیشی همراه است اما موضوع اصلی آن نابودی کامل شهر "درسدن" آلمان است که نظامیان امریکایی آن هم برای آزمایش مانور نظامی خود در این شهر منفجر میکنند و در عرض یک ساعت تمامی شهر به خاکستر بدل میشود. داستانهای ونه گات این جمله را به یاد میآورد که "هر چه واقعه فاجعه بارتر باشد بیشتر به طنز تلخ بدل میشود تا تراژدی" فاجعه بزرگی چون تسلیحات هستهای و نابودی محیط زیست چنان ابعاد گستردهای دارد که مردم دنیا ترجیح میدهند درباره آن سکوت کنند و یا به شوخی و طنز در موردش حرف بزنند. چرا که تلخی آن چنان عمیق و جهانی است که هر ذهنی را دیوانه و پریشان میکند.
در داستان خدا حفظتان کند دکتر که وارکیان، ونه گات در نقش خبرنگاری ظاهر میشود که در یکی از مجهزترین زندانهای تگزاس در سالن بزرگی نیمه جان میشود، از تونل زمان میگذرد و به آن دنیا میرود تا با مردگان، درست دم در بهشت مصاحبه کند.
در داستان خدا حفظتان کند دکتر که وارکیان، ونه گات در نقش خبرنگاری ظاهر میشود که در یکی از مجهزترین زندانهای تگزاس در سالن بزرگی نیمه جان میشود، از تونل زمان میگذرد و به آن دنیا میرود تا با مردگان، درست دم در بهشت مصاحبه کند. ونهگات در این یادداشتها که همراه نقاشیهای او ارائه شده است، با شخصیتهای مهمی مصاحبه میکند. از ویلیام شکسپیر گرفته تا آدلف هیتلر.
« امیدوار بودم بتوانم نظر مری شلی را در مورد بمبهای اتمی بدانم که ما بر سر مردان، زنان و بچههای غیر مسلح هیروشیما و ناکازاکی انداخته بودیم. متعهد هستیم تا دوباره هم چنین کاری را انجام بدهیم. البته این بار، او فقط در حال سرودن شعرهای حماسی در مورد پدر و مادرش بود و البته دربارهی ویلیام و مری وال استون کرافت گودوین و دربارهی همسرش، پرسی بیشه شلی و دوستان همسرش و خودش: جان کیتس و لرد بایرون.
گفتم: بسیاری از آدمهای نادان فکر میکنند که " فرانکلین اشتاین" نام هیولا است و نه نام دانشمند خالق آن.
گفت: به هر حال آنها چندان هم احمق نیستند. توی داستان من دو تا هیولا وجود دارد، نه یکی و یکی از آنها آن دانشمند، واقعا نامش فرانکلین اشتاین است»[2]
در بخش پایانی کتاب زندگینامهی کوتاه ونه گات به قلم سوزان فارل را هم میخوانید که یکی از زندگینامههای تقریبا کامل از ونهگات است. در این زندگینامه میتوانید علاوه بر سیر و روند زندگی ونه گات، با کل آثار و البته اهمیت ادبی آنها آشنا شوید، بازخوردهای نوشتههای ونهگات در جامعه امریکا را ببینید و مهمتر از همه از یک زندگی کاملا ادبی لذت ببرید.
این کتاب در چاپ اول و دوم با دو ویراستاری متفاوت عرضه شد که فرصتی فراهم میکند تا متن را در ویراستاریهای متفاوت تجربه کرد.
کورت ونهگات جونیور در 11 سپتامبر سال 1922 در «ایندیانا پلیس» ایالت ایندیانا به دنیا آمد. در دانشگاه «کورنل» در ایتاچای نیویورک بیوشیمی خواند اما خیلی زود در هیئت تحریریه روزنامه «کورنل دیلی سان» کالج مشغول به کار شد، کاری که بیشتر از تحصیلاتش میپسندید. در نوامبر 1942 وارد ارتش میشود و در سال 1944 در نبرد «بلژ» و آخرین تهاجم عمده آلمانها در جنگ جهانی اسیر میشود. او و سربازان دیگر در سلاخ خانه بتنی مستقر میشوند و در همان جا است که از بمباران سال 1945 درسدن که متفقین جان سالم به در میبرد. بمبارانی که شهر را یکباره زیر خاکستر پنهان میکند. ونه گات و دیگر سربازانی که نجات پیدا کردند روز بعد برای پیدا کردن اجساد و سوزاندن آنها به کار گماشته شدند. گفتهاند در این بمباران 25000 نفر کشته شدند که مرگبارترین قتل عام مردمان عادی در طول تاریخ است. ونه گات این خاطرات را بیست سال بعد در رمان «سلاخ خانه شماره 5 » نوشت. وی پس از بازگشت از جنگ و به عنوان یک کهنه سرباز زخمی، تنها به نوشتن پرداخت. وی آپریل سال 2007 بعد از آسیبهای مغزی ناشی از سقوط در خانهاش در گذشت. یک سال پس از مرگش مجموعهای منتشر نشده از او توسط انتشارت پات نام به نام «آخر الزمان رو به قهقرا» به بازار آمد.
پی نوشت:
[1] صفحه 7 کتاب
[2] صفحه 54 کتاب
نگذارید که من اینقدر غمگین بمانم. زود به من بنویسید که او برگشته است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شازده کوچولو. آنتوان دو سنت اگزو پری. مترجم عباس پژمان. تهران: نشر کتابهای کیمیا وابسته به نشر هرمس. چاپ دوم: 1390. 3000نسخه. 130صفحه. 5000تومان. چاپ چهاررنگ، کاغذ گلاسه.
چاپ اول کتاب هم در 5000 نسخه و با جلد گالینگور در سال 1387 چاپ شده بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن دو بخش از شازده کوچولو همیشه اشک من را در می آورد. یکی دیدار او با روباه و اهلی کردن آن.
شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و ساعت جدایی نزدیک می شد.
روباه گفت: " آه من گریه ام خواهد گرفت."
شازده کوچولو گفت: " تقصیر خودت است. من که بد تو را نمی خواستم. خودت خواستی اهلی ات کنم."
روباه گفت: " درست است. "
شازده کوچولو گفت: " ولی می خواهی گریه کنی!"
روباه گفت: " درست است."
" پس در این کار هیچ سودی نمی بری! "
روباه گفت:" چرا. از رنگ گندمزارش سود می برم."
بعد هم گفت:
" برو باز هم آن گلها را ببین. خواهی دید که گل خودت مانندی در دنیا ندارد. وقتی برگشتی خداحافظی کنی٬ یک راز به تو هدیه خواهم کرد."
...
شازده کوچولو تکرار کرد تا در یادش بماند.
« چیزی که باعث می شود تا گل ات این قدر مهم شود عمری است که برایش صرف کرده ای.»
روباه گفت: " آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید آن را فراموش کنی. تو تا دنیا هست مسئول اهل کرده ی خودت هستی..."
شازده کوچولو تکرار کرد: " من مسئول گلم هستم."
و بخش دیگر بخش پایانی شازده کوچولو وقتی که می خواهد به سیاره اش بر گردد.
«آن شب من ندیدم کی رفت. بی سر و صدا گریخته بود. هر طور بود خودم را رساندم به او. تند و مصمم راه می رفت. فقط این را به من گفت:
" اوه! تو آمدی..."
و دستم را گرفت.
اما باز نگران شد:
" اشتباه کردی که آمدی. ناراحت خواهی شد. من ظاهرم طوری خواهد شد که یعنی مردهام. در حالی که این طور نیست..."
من چیزی نگفتم.
" میفهمی؟ خیلی دور است. این جسم را نمیتوانم تا آنجا ببرم. خیلی سنگین است."
من چیزی نگفتم.
" اما مثل این خواهد بود که لفافی کهنه را دور انداختهام. لفافهای کهنه را بد نیست دور بیندازی..."
من چیزی نگفتم. یک کم ترسید. اما باز کوشش کرد:
" وای، خیلی قشنگ خواهد شد. من هم به ستارهها نگاه خواهم کرد. همه ستارهها چاههایی خواهند شد با چرخهایی زنگ زده، همه آنها آب خواهند داد تا من بخورم."
من چیزی نگفتم.
"خیلی کیف خواهد داد! تو پانصد میلیون زنگوله خواهی داشت. من پانصد میلیون چشمه خواهم داشت."
و او هم دیگر چیزی نگفت. برای این که گریه میکرد"
" آنجاست. بگذار دیگر این یک قدم را تنها بروم."
و نشست٬ چون ترسیده بود. بعد هم گفت:
" خودت که می دانی ... گلم را می گویم ... من مسئولش هستم! و او هم که هم خیلی ضعیف هم خیلی ساده لوح! چهار تا خار پرپرک برای دفاع کردن از خودش در برابر دنیا دارد!..."
من نشستم زمین. چون دیگر نمی توانستم خودم را بر سر پا نگه دارم. او گفت:
" ها...همین دیگر..."
باز اندکی مردد ماند. بعد از جایش بلند شد. یک قدم رفت یه جلو. من نمی توانستم تکان بخورم.
فقط درخششی زرد در کنار قوزک پایش و همین. لحظه ای بی حرکت ماند. فریاد نزد. آرام مثل درختی که می افتد بر زمین افتاد. و شنها نگذاشت که افتادنش هم صدا دهد.»
شازده کوچولو از آن کتاب هایی است که حتما باید پیش از مرگ خواند.
من باید تکهای فلز در این یا آن گوشت فرو کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هملت ماشین. هایتر مولر. ترجمه ناصر حسینی مهر. نشر افراز .چاپ دوم. ۱۱۰۰ نسخه. ۲۵۰۰ تومان
خشونت، جنایت، ترس، خیانت، روانپریشی، زندان، شکنجه و فاشیسم مفاهیمی است که هاینر مولر در نمایشنامه پنج تابلویی و کوچک هملت ماشین با زبانی شاعرانه بیان میکند.
ناصر حسینی مهر تعبیر جالبی دارد. میگوید:مولر در مونولوگی آبستره- فلسفی خیالی گداخته از گذشته تلخ و تاریک کشورش آلمان دمکراتیک و همچنین دنیای ناامن سوسیالیستی – استالینیستی را به زمان حال نشت میدهد. باری هملت اینجا با تبر راسکولینف همه تجربههای اجتماعی٬ انقلابی و فرهنگی را بیرحمانه گردن میزند و در پایان در پس دود و آتش و کشتار مردم به تنهایی خود باز میگردد. درون پیکر خود، خون خود، مدفوع خود و به تعبیری بازگشت به هیچ خود. این دیگر هرگز هملت شکسپیر نیست. این نمایشنامه کوتاه با ساختاری بسیار متفاوت از همه نمایشنامه های مرسوم٬ تکان دهنده است. من آلمانی نمیدانم اما آن چه که از ترجمه ناصر حسینی مهر بر میآید به نظر میرسد این نمایشنامه به تعبیرهای شاعرانه تن میزند. مثلا این جمله : مادگیها باید دوخته میشد، جهانی خالی از مادران. یا: مغز سنگینم را چون گوژی بر پشت یک گوژپشت با خود میکشم.
صحنه دوم با نام اروپای زن، صحنه زیبایی است که افلیا با خود سخن میگوید.
تک گویی افلیا این طور شروع میشود: من افلیا هستم. کسی که جویبار او را در خود نگاه نداشت. زنی آویخته با طناب دار، زنی با رگهای از هم دریده، زنی که از فرط اعتیاد سپیدی برف بر لبانش نشسته، زنی سر فرو برده در اجاق. دیروز باز از خودکشی منصرف گشتم. من تنهایم، با پستانهایم، رانهایم و آغوشم. من اشیاء اسارتم را در هم میشکنم. صندلیام را، میزم را و تختم را. ویران میکنم نبردگاهی را که وطنم بود. درها را از هم میگشایم تا باد به درون آید و نیز فریاد جهان. پنجره را در هم میشکنم. با دستانی خونین عکسهای مردان را پاره میکنم. مردانی که عاشقشان بودم و مورد مصرفشان بر روی تخت، روی میز، روی صندلی، روی زمین. زندانم را به آتش میکشم. جامهام را در آتش میافکنم. سینه را میشکافم و ساعتم را بیرون میکشم. ساعتی که قلبم بود. من به خیابان میروم با تن پویشی از خون.
در این قطعه که من کامل نوشتم افلیا تمام تصویر ما از افلیای شکسپیر را زیر و رو میکند و به این نیز قناعت نکرده، به گونهای سخن میراند که ما سرکوب تاریخی زنان را به چشم ببینیم و احساس کنیم نه تنها افلیا که گویی تمام زنان تاریخ بر علیه سر نوشت شومشان با پا خاسته و دست به شورشی بی بدیل میزنند. حرکت افلیا به خیابان گویی موج حرکت زنان را در پشت سر خود به دنبال دارد. ضمن این که این قطعه به شدت ابژه گی زنانه را از خود دور میکند و به طغیان علیه این نگاه که زن صرفا ابژه میل مرد است، بر میخیزد. من این نمایشنامه کوتاه را خیلی دوست داشتم و پیشنهاد میکنم بخوانیدش.
اینبار کتاب دیگری از فیلسوف، نمایشنامهنویس، داستاننویس و منتقد اگزیستانسیالیست فرانسوی، ژان پل سارتر به بازار کتاب ایران راه یافت که نشر گلمهر فرآیند نشر آن را برعهده داشته است. «آن سبو بشکست» نام فیلمنامهای است که سال 90 توسط محمد کامران نه از زبان فرانسه، بلکه از روی ترجمهی آلمانی آن، به فارسی برگردانده شد.
آن سبو بشکست. ژان پل سارتر. ترجمهی محمد کامران. تهران: انتشارات گلمهر. چاپ نخست: 1390. 1100 نسخه. 176 صفحه. 4500 تومان.
«اولین فیلم من، "آن سبو بشکست"، اگزیستانسیالیستی نخواهد بود. کاملاً برعکس: اگزیستانسیالیسم بههیچوجه نمیگذارد همهچیز به پایان برسد. اعمال ما، حتی پس از مرگمان ادامه خواهند داشت. حتی زمانی که آنها، کاملاً برعکس منظور ما و در مسیری مخالف آنچه ما میخواستیم، تکامل بیابند باز هم ما در آنها زندگی خواهیم کرد. این یک واقعیت تاریخی است.
فیلمنامهی من در کل فرمی جبرگرایانه به خود گرفته است، چون بر این باور بودم که بالاخره من هم باید یک بار اجازهی بازی کردن با سوژه را داشته باشم.»[1]
اینبار کتاب دیگری از فیلسوف، نمایشنامهنویس، داستاننویس و منتقد اگزیستانسیالیست فرانسوی، ژان پل سارتر به بازار کتاب ایران راه یافت که نشر گلمهر فرآیند نشر آن را برعهده داشته است. آن سبو بشکست نام فیلمنامهای است که در سال 90 توسط محمد کامران نه از زبان فرانسه، بلکه از روی ترجمهی آلمانی آن، به فارسی برگردانده شد.
از آثار این نویسندهی فرانسوی که در سال 1964 جایزهی نوبل ادبیات را از آن خود کرد، میتوان به آنچه من هستم، ادبیات چیست؟، اگزیستانسیالیزم یا مکتب انسانیت، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، بنبست، تعلیق، تهوع، چرخدنده، خانوادهی خوشبخت، دربارهی نمایش، در دفاع از روشنفکران، دستهای آلوده، دیوار و زنان تروا و از همه مهمتر هستی و نیستی اشاره کرد.
در این فیلمنامه دو شخصیت اصلی به دست نزدیکان خود کشته میشوند، در زندگی پس از مرگ به هم میرسند و دوباره زندگی را از سر میگیرند.
نام سارتر با نام فلسفهی اگزیستانسیالیسم درهم آمیخته است و او را میتوان مهمترین نظریهپرداز این مکتب دانست. او در ژوئن 1905 در پاریس به دنیا آمد و در 15 آوریل 1980 درحالیکه مدتی پیش از مرگ بینایی خود را از دست داده بود، از دنیا رفت.
در این فیلمنامه دو شخصیت اصلی به دست نزدیکان خود کشته میشوند، در زندگی پس از مرگ به هم میرسند و دوباره زندگی را از سر میگیرند. اوا و پییر هیچگاه یکدیگر را ندیدهاند. اوا بیآنکه بداند، توسط همسر خود مسموم میشود و از سوی دیگر، پییر هم در همان روزی که اوا میمیرد، به دست دوست خود کشته میشود.
«مادهی صد و چهل: اگر بهخاطر اشتباهی که مسئولیتش یکطرفه بهعهدهی ریاست سازمان است، مردی و زنی که برای هم تعیین شده بودند، در دوران زندگیشان با هم برخورد نکنند، میتوانند تحت شرایط معینی تقاضا کنند که اجازه داشته باشند و به آنها داده میشود که به زمین بازگردند. با این هدف که آنجا عشق خود را تجسم بخشند و زندگی مشترکی را آغاز کنند که از آن بر خلاف قانون محروم مانده بودند.»[2]
نکتهای که در مورد این کتاب ناگفته مانده است و شاید حدیث کتابهای دیگری هم در حوزههای گوناگون باشد این است که اگرچه نام کتاب، درهرصورت در زبان مقصد تغییراتی خواهد کرد، ولی این به معنی بومیسازی نام کتاب نیست و بههیچوجه منظور مترجم در هر راستایی که باشد قابل پذیرش نخواهد بود. ترجمهی مفهومی، بومیسازی نامها و کارهایی از این دست، به کتاب و شهرت مترجم ضربه میرساند.
پی نوشت:
[1] صفحهی 173 کتاب
[2] صفحهی 84 کتاب
«سینما ادن» که در حال حاضر توسط ئهستیره مرتضایی به فارسی برگردانده شده و نشر افراز اقدام به انتشار آن کرده است، نخستینبار در بیستوپنجم اکتبر 1977 توسط گروه رنو- بارول در تئاتر اورسای به کارگردانی کلود رژی به اجرا درآمد.
سینما ادن. مارگاریت دوراس. ترجمهی ئهستیره مرتضایی. ویراستار: الهام ملکپور. تهران: انتشارات افراز. چاپ نخست: 1390. 1100 نسخه. 112 صفحه. 3500 تومان.
مارگریت دنادیو با نام هنری مارگریت دوراس، در میان ایرانیان، نویسندهی شناختهشدهای است. از آثار این نویسندهی شوریدهی فرانسوی که در خانوادهای فرانسوی در ویتنام جنوبی (هندوچین) زاده شد، ترجمههای گوناگون و متنوعی وجود دارد. از دوراس کتابهایی چون امیلی ال، باران تابستان، باغ گذر، بحر مکتوب، پلهای سنائو آز، حیات مجسم، مدراتوکانتابیله، عاشق، دریانورد جبلطارق، سدی بر اقیانوس آرام، شیدایی لول و اشتاین، لاموزیکا و لاموزیکا دوم، نایب کنسول و هیروشیما عشق من و شماری دیگر از آثار او به فارسی برگردانده شده است.
او که سرتاسر کودکی خود را در شرق آسیا گذرانده بود، در نوجوانی به فرانسه بازگشت و تحصیلات خود را در رشتهی علوم سیاسی، در دانشگاه سوربن ادامه داد.
سینما ادن که در حال حاضر توسط ئهستیره مرتضایی به فارسی برگردانده شده و نشر افراز اقدام به انتشار آن کرده است، نخستینبار در بیستوپنجم اکتبر 1977 توسط گروه رنو- بارول در تئاتر اورسای به کارگردانی کلود رژی به اجرا درآمد.
داستان سینما ادن ماجرای دو فرزند و مادری است که زندگی بهقدری آنها را خراش داده است که دیگر با هر زخمهای درد نمیکشند و به گونهای غریب با هر ناگواری برخورد میکنند. در ابتدای نمایشنامه، ژوزف و سوزان از مادر خود چنین یاد میکنند:
«ژوزف مادر در شمال فرانسه، در فلاندر فرانسه، ناحیهای بین معادن و دریا بهدنیا آمد. تقریبا صد سال پیش، او دختر زوج کشاورز فقیری بود، فرزند ارشد از بین پنج فرزند که در دشتهای شمالی اروپا بزرگ شده بود. ...
در هر صورت، اگر این نمایشنامه هم ماجرای سایگون و مرد چینی را دنبال میکند، ولی از ویژگیهای نوشتار دوراس تهی نیست و برای علاقهمندان کارهای دوراس و دیگر دوستداران ادبیات، خوشگوار خواهد بود.
سوزان بهحکم اداره در یک مدرسهی ابتدایی معمولی درس میداد. اولین محل کارش بندر دونکرک بود. آنزمان حدود بیستوسه تا بیستوپنج سال داشت. روزی متقاضی ورود به کادر آموزشی مستعمرات شد و در خواستش پذیرفته شد. به قسمت فرانسوی هندوچین فرا خوانده شد. باید سال 1912 بوده باشد. این بار مادر کسی بود که عازم شد. بسیار جوان بود که سرزمین مادریاش را بهسوی ناشناختهها ترک کرد. سفر از مارسی به سایگون با کشتی، یک ماه طول میکشید. [مکث] روزهای فراوانی را در قایق بهخاطر وارسی ایستگاههای مرغزار امتداد مکونگ سپری کرد. در این مرغزار وبا، جذام و طاعون بود و گرسنگی. طولی نکشید که مادر اینچنین بدعتی را پایه گذاشت: رهسپار شدن و ترک خانواده، بهخاطر سفر، جذام و گرسنگی.»
و به این طریق، متن نمایشنامه به همین شکل شعرگونه پیش میرود و چون موجهایی که هستی این خانواده را مدام تباه میکنند و باز هم بر روی سراب رویا میبافند، خواننده را با خود میرباید.
اگر خوانندهی این کتاب از طرفداران و علاقهمندان آثار مارگاریت دوراس باشد، ماجرای سایگون، مرد چینی، کشتزار کنار دریا و تباهی مستمر چیزی نیست که برایش تازگی داشته باشد. این ماجرا به نوعی در بسیاری از آثار دوراس، از جمله سدی بر اقیانوس آرام و عاشق نیز آمده است و روایتی نیست که دوراس از آن عبور کند و جایی دیگر و نه بر روی موجهای کنار کشتزار خانه بسازد.
در هر صورت، اگر این نمایشنامه هم ماجرای سایگون و مرد چینی را دنبال میکند، ولی از ویژگیهای نوشتار دوراس تهی نیست و برای علاقهمندان کارهای دوراس و دیگر دوستداران ادبیات، خوشگوار خواهد بود.