جشن بی معنایی . میلان کوندرا. برگردان قاسم صنعوی. نشر بوتیمار. چاپ پنجم. تهران: 1393. 1000 نسخه.144صفحه. قیمت: 11500 تومان.
"
میلان کوندرا در آوریل ۱۹۲۹، در شهر "برنو" ایالت "بوهمیا" چکسلواکی به دنیا آمد.
وی پس از جنگ جهانی دوم و پیش از شروع تحصیلات دانشگاهی، مدتی به عنوان کارگر و نوازنده ی جاز کار می کرد. سپس وارد دانشکده شد و به مطالعه ی موسیقی، فیلم، ادبیات و زیبایی شناسی در دانشگاه "چارلز" شهر "پراگ" پرداخت. پس از پایان تحصیلاتش نیز مدتی به عنوان دستیار و سپس به عنوان استاد دانشکدهی فیلم فرهنگستان هنرهای نمایشی "پراگ" به کار پرداخت و در همان زمان، سرودهها، مقالهها و نمایشنامههای خود را منتشر نمود و بعدها به جمع نویسندگان مجلههای ادبی همچون "لیترارنی نوین" و "لیستی" پیوست. وی در سال ۱۹۴۸ مانند بسیاری از روشنفکران آن زمان، به حزب کمونیست پیوست و در سال ۱۹۵۰، به دلیل گرایشهای فردگرایانه از حزب بیرون انداخته شد؛ اما بار دیگر، از ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۰ به این حزب روی آورد.
کوندرا در سال ۱۹۵۲، به عنوان سخنران ادبیات جهانی در آکادمی فیلم گمارده شد. وی در سال ۱۹۵۳، نخستین کتابش را که مجموعهی شعری با نام "انسان، باغ بزرگ" بود، منتشر کرد و در سالهای دههی ۵۰، به کار ترجمه، مقاله نویسی و نمایشنامه نویسی پرداخت.
در حقیقت، کوندرا پس از انتشار مجموعهی سه بخشی اشعارش با نام "عشقهای خنده دار"، مشهور شد."عشقهای خنده دار"، تلاش در نشان دادن روی دیگر مناسبات عاشقانه در جامعهای پر از آشوب دارد و به فردگرایی متهم میشود. بدین ترتیب، وی از سال ۱۹۵۸، نوشتن رمانهای کوتاه را آغاز کرد.
بیشتر رمانهای کوندرا مبتنی بر رابطهی فرد با اجتماع بوده و قربانی شدن افراد را در رژیمهای توتالیتر بررسی میکند.
در سال ۱۹۶۸ و پس از اشغال چکسلواکی به دست نیروهای شوروی، انتشار و عرضهی کتابهای این داستان نویس در تمام کتابخانهها ناروا دانسته شد. وی در طول این مدت، با نوشتن طالع بینیهای بی سر و ته که ناشی از تخیلش بود، خرج خود را درمیآورد. این طالع بینیها که با نام میلان کوندرا به چاپ نمیرسیدند، پس از مدتی، بسیار محبوب شدند.
رمان "زندگی جای دیگر است"، در سال ۱۹۷۳ در فرانسه منتشر شد و جایزهی "مدیسی" برای بهترین رمان خارجی را به دست آورد. وی پس از چاپ این رمان و دشواریهایی که در مورد همین کتاب برایش ایجاد شد، به فرانسه مهاجرت کرد.
کوندرا، رمانهای "والس خداحافظی"، "خنده و فراموشی"، "بار هستی"، "جاودانگی "، "هویت" و "جهالت" را در دوران تبعید نوشته است.
وی بر این باور است که در قرن هیجدهم، رمان سرگرم مىکند، شگفتى مىآفریند و خواننده را با رویاهاى غیر ممکن و رخدادهای پیش بینىناپذیر روبرو مىسازد.
رمانهاى میلان کوندرا آزمایشگاهى است که انسان در آن کالبدشکافى مىشود. رمان کوندرا ماهیت حقیقی بشر و انگیزهی اصلى کارهاى او را در سایهی پیشداوریها، شادمانیها، ظاهرسازىها، سادهدلىها و... پنهان نمىسازد.
در اندیشهی کوندرا، پندار و گمان واهى، همچون سدى باشکوه، انسان را از شناخت خویش و جهان خویش باز مىدارد.
برخی از منتقدان ادبی، آثار کوندرا را فلسفی و برخی این ویژگی را نقطهی ضعف آثار او دانستهاند. اما آنچه مشخص است، کوندرا در آثارش پرسشهایی را بیان میکند و در پیوند با روند داستان، پاسخهایی به آن میدهد که حوزهی فرهنگی اروپا برای آنها یافته است. این پرسشها گاه چنان بار معنایی ژرفی مییابند که وارد حوزهی پدیدارشناسی فلسفی میشوند. اما در کل، همگی تفکر برانگیزند و در محدودهی پرسش از وجود قرار میگیرند.
میلان کوندرا یکی از نویسندگان شناختهشده و پرطرفدار در ایران است که تاکنون آثار زیادی از این نویسنده به فارسی ترجمه شده و در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
اخیرا رمان «جشن بیمعنایی» این نویسنده با ترجمه قاسم صنعوی روانه بازار کتاب شده است و در همین مدت مخاطبان استقبال خوبی از این رمان داشتهاند. پس از گذشت چهارده سال از چاپ آخرین رمان میلان کوندرا، این نویسنده بزرگ جهان که بارها از او به عنوان نامزد جایزه نوبل ادبیات نام برده شده، این رمان را منتشر کرده است.
جشن بی معنایی چیزی دور از تمامی مواضع فکری و ادامه شیوه نوشتاری میلان کوندار نیست. این کتاب نیز دارای خط داستانی مشخصی نیست. رمان در چند روز ماه ژوئن میگذرد و از حوالی پارک لوکزامبروگ در مرکز پاریس آغاز می شود. این رمان دارای هفت بخش است که عبارتند از: قهرمانها معرفی میشوند، نمایش عروسکی، آلن و شارل غالبا به مادرانشان فکر میکنند، همه در جستوجوی خوش خلقیاند، پر کوچکی زیر سقف شناور بود، سقوط فرشتگان، جشن بیمعنایی. بخشهای کتاب، خود زیرمجموعههای دیگری دارند که بخشهای کوچکتری از این رمان را تشکیل میدهند. کتاب تشکیل شده از بخش های کوچک که هرکدام یک تا یک صفحه و نیم است. در یکی از قطعه ها شخصیتی به نام داردلو دو هفته به روز تولدش به مطب پزشک می رود و متوجه می شود که خطر بیماری سرطان رفع شده است. همان روز در راه با زنی به نام رامون مواجه می شودسراسر جذب او می شود. اما به دروغ به او می گوید دچار بیماری سرطان است ولی باید زندگی کرد.
در فصل بعدی راوی به تحلیل دروغ داردلو می پردازد و به این نتیجه می رسد که سرطان خیالی داردلو خیلی ساده، بی آنکه علتش را بداند او را شاد می کند.
فصل بیست و چهار کبک با روایتی از استالین آغاز می شود. استالین روزی تصمیم می گیرد به شکار برود. او در راه کبک هایی می بیند که روی درختی نشسته اند. آنها بیست و چهار عدد بودند و استالین فقط 12 فشنگ با خود آورده بود. او 12 کبک را می کشد. اما 1 کیلومتر راه خانه را بر می گردد و با خود فشنگ کافی می آورد تا سر انجام همه کبک ها را می کشد. بعدها قاطعانه اعلام می کند کبک ها همانطور نشسته بودند تا او برگردد. خروشچف تنها کسی است که در می یابد استالین با تعریف این داستان شوخی کرده است. و هیچ کس نفهمدیده بود شوخی یعنی چه. بدین ترتیب مرحله بزرگی از تاریخ آغاز شد.اسامی برخی از بخش های کوتاه کتاب عبارتند از: آلن راجع به ناف فکر می کند، رامون در باغ لوکزامبورگ گردش می کند، سرطان نخواهد بود، جاذبه های پنهان یک بیماری جدی، دروغ توضیح ناپذیر، خنده توضیح ناپذیر، رامون در دیدار با شارل و ... در جشن بی معنایی رامون و دادالو با هم به دیدار یک نمایش خیابانی کودکان می روند. در آنجا رامون به داردالو می گوید: اینجا در پارک بی معنایی با تمام قطعیتش با تمام معصومیتش با تمام زیبایی اش حضور دارد... بچه هایی که می خندند بدون اینکه بدانند چرا می خندند، این زیبا نیست؟ داردالو دوست من نفس بکشید. این بی معنایی را که احاطه مان می کند فرو دهید. این بی معنایی کلید فرزانگی است.
«نه تنها برای کالیبان که در آن دست انداختن دیگر هیچگونه خوشمزگی نمییافت، بلکه برای تمام شخصیتهایم، آن شبنشینی را اندوه میپوشاند: برای شارل که دریچهی دلش را بابت بیمی که از لحاظ بیماری مادرش حس میکرد به روی آلن گشوده بود؛ برای آلن به هیجان آمده بر اثر این عشق به مادر که خودش هرگز تجربه نکرده بود، همچنین تحت تاثیر تصویر پیرزنی روستایی و متعلق به دنیایی که برای او ناشناخته بود ولی به همان نسبت در او دلتنگی بیدار میکرد. بدبختانه، وقتی میل داشت به گفتوگو ادامه دهد، شارل عجله داشت و میبایست گوشی را بگذارد. آنوقت آلن موبایلش را برداشت تا با مادلن حرف بزند اما تلفن زنگ زد و زنگ زد؛ فایدهای نداشت. مثل بیشتر وقتها در چنان ساعتی، نگاهش را متوجه ژسی آویخته به دیوار کرد. در استودیوی او ژسی وجود نداشت مگر همان یکی: چهرهی زنی جوان؛ مادرش» .
مردی که هیچ نبود. مرتضی احمدی. انتشارات هیلا. چاپ اول. تهران: 1393. 1650 نسخه.96صفحه. قیمت: 5000 تومان.
« کار شاغلام پخت و پز و فروختن جغور پغور « حسرت الملوک» بود. بعد از ظهر تا شب سر چارراه گمرک امیریه چسبیده به دکون نونوایی سنگکی آق الیاس بساط میکرد و با اون صدای خوشش میزد زیر آواز،" دل دارم قلوه دارم کباب سرخ کرده دارم.." »
مرتضی احمدی که بود؟ آذر ماه امسال مرتضی احمدی هنرمند پیشکسوت و بازیگر شناخته شده و قدیمی سینما و تلویزیون از میان رفت. حالا کتاب "مردی که هیچ بود" بعد از خاموشی وی به بازار کتاب عرضه شده است. دغدغه او مردم بود. مردم کوچه و بازار. زبان عامه، فرهنگ عامه، تهران قدیم، کوچههای قدیمی، دوستیهای قدیمی از کف رفته و خانههای ایرانی ویران شده. دغدغه او زندگی جاری و ساری و صمیمی ایرانیان بود. رد پای این عشق را میشود در کتابهای کهنههای همیشه نو، که ترانههای تخته حوضی است، من و زندگی که برگزیده خاطرات او از سالهای جوانی و زندگی در محلههای قدیمی شهر تهران است، پرسه که در اختصاصا درباره تهران و آداب و رسوم تهرانیها است، فرهنگ بر و بچههای ترون که ضرب المثلها و تکیه کلامهای تهرانیها است، پیش پرده و پیش پرده خوانی که درباره نمایشهای سنتی ایرانی است و حالا در مردی که هیچ بود به تماشا نشست.
نگاه ناصر تکمیل همایون جامعه شناس، تهران شناس و تاریخ دان درباره مرتضی احمدی
ناصر تکمیل همایون در رونمایی کتاب مردی که هیچ بود درباره مرتضی احمدی میگوید: خانواده مرتضی احمدی اصالتا تفرشی بود. سابقه حضور این تفرشیها در تهران به عهد فتحعلیشاه و حتی عهد کریمخانی میرسد. در آن زمان که تعداد باسوادهای هر ایالت به اندازه انگشتان دست بود، منطقه تفرش، آشتیان و گرکان تعداد بیسوادهایش به انگشتان دست میرسید. از دوره فتحعلیشاه به بعد سیاست فرهنگی دولت قاجار مبتنی بود بر جذب این طبقات باسواد و تحصیلکرده و سکنی دادن آنان در گوشه و کنار شهر تهران. به این ترتیب بسیاری از مستوفی الممالکها و منشی الممالکهای قاجار و پهلوی اول همین تفرشیها بودند. این تفرشیها در همه زمینهها جلودار بودند. ما دانشجو که بودیم مرحوم عبدالعظیم خان قریب استاد گرامر ما بود و ما آن چنان او را احترام کرده و دوست میداشتیم که قبل از رسیدن اتومبیل شخصیاش به محوطه دانشگاه صف میکشیدیم وگاه برای باز کردن در ماشین برای وی و مشایعتش تا بالای پله، بچهها به جان هم میافتادند. خوب او یک گرکانی بود. مرحوم عبدالکریم قریب استاد مسلم و بدیل زمینشناسی ایران بود. جناب پروفسور حسابی و پدرشان هم از همین دست بودند. مرتضی احمدی هم در ادامه همین افراد است و این بار یک بچه ترونیه تفرشیالاصل پیدا و وارد عرصه مردمنگاری، مردمشناسی و آنتروپولوژی میشود!
داستان و رویه نوشتاری رمانمردی که هیچ بود درباره مردمان شهری است که در این هیاهوی ساخت و سازها و نوسازیها گم شدهاند. در این داستان تهران روایت میشود. کوچه پس کوچههای قدیمیاش، آدمهایش، عشقها و جنگهایشان، زبانشان، فرهنگشان، مرامشان، آداب و رسومشان روایت میشود. اما کمتر میتوان این مکانها و این آدمها را جایی از تهران امروزی سراغ بگیرید. به همین دلیل مردی که هیچ بود مرثیهای ایست برای شهری از دست رفته. مردی که هیچ بود درباره زندگی جاهلی است از مشکین شهر که در تهران رشد پیدا کرده و بزرگ شده است و به آداب و سنت و زبان این مردمان مسلط است. از همان جنس است با ادبیات خاص تهران و حتی شوخیهای رایج در آن زمان و طنز ملایمی که در کل کتاب جریان دارد. بیوک آقا از ده دوازه سالگی پدر و مادرشو از دست میدهد و خودش میشود نان آور خانه. او که حسرت بچه دار شدن دارد، دو بار ازدواج میکند اما بچهای نمیآورد و برای همین تنها زندگی میکند. او کافهای میزند و به کار مشغول میشود. زهرا و محمود دیگر شخصیتهای داستان هر کدام سرگذشتی دارد، یکی به جرم سیاسی به زندان میافتد و دیگری به خاطر قتل کمیسری که به کودکی تعرض کرده است. زهرا بعد از آزادی به کافه بیوک آقا میرود و مشغول کار میشود و محمود نیز که حسابی عوض شده است تصمیم میگیرد با زهرا ازدواج کند. اما شب عروسی آنها را دوباره دستگیر میکنند و برای هر کدام چندسالی زندانی میبرند و... در پایان بیوک آقا که دیگر پیر شده، مدیریت کافه را به محمود و زهرا که حالا دیگر از زندان آزاد شدهاند میسپرد.
این رمان چنین آغاز میشود:
آیا میدانید بامداد هاوانا با گدایانی که همیشه خدا کنار ساختمان میخوابند و حتی پیش از آن که واگنهای حامل یخ دم در کافه برسند، چه شکلی است؟ راستش ما از میدان لنگرگاه به سمت کافه فرانسیسکو، واقع در خیابان پیرل رفتیم تا قهوهای بخوریم. فقط یک گدا بیدار بود و داشت از فواره، آب میخورد. وارد کافه که شدیم و نشستیم، سه نفر منتظرمان بودند. یکی از آنها سمت ما آمد و گفت:"خب."
داشتن و نداشتن داستان زندگی است. داستان خطر، داستان انسانی است که برای گذران زندگی اش دست به خطر می زند، از همه چیز می گرد. از مرزهای امنیت و ناامنی، از مرز عقل و بی خردی، از مرز تهور و شجاعت، از مرگ و زندگی و مرز داشتن و نداشتن. داشتن و نداشتن مرزها را ویران می کند. انسانی را نمایش می دهد که می تواند خود را از مرزی بگذراند و به منطقه خطر برود.
داستان مردی است که زندگی، فقر، بی کسی و کار سخت و جانفرسا وادارش می کند تهور را برای شیوه و شکل زیستش برگزیند. داشتن و نداشتن نمایشی است از داشتن و نداشتن. داستان ماجراجویی در مرزهای ناممکن زندگی و هستی است.
درست مثل خود نویسنده که سراسر عمرش را به ماجراجویی پرداخت. زخمی شدنش در جنگ جهانی اول و برخورد 200 تکه ترکش به بدن او و سفرهای توریستی به حیات وحش آفریقا نمونه هایی از ماجراجویی های نویسنده است.
اما موضوع داستان گرچه درباره تهور و ماجراجویی یک ماهیگیر است اما بیش از هر چیز نقدی است بر سیاست های روز جامعه، نقدی است بر اقتصاد بیمار زمانه نویسنده و بیشتر تاثیر سیاست را بر زندگی اقتصادی مردم نمایش می دهد که می تواند با انسان ها کاری کند که دیگر وجود مرز را درنیابند و سر به جنون گذاشته مرزها را طی کنند و خودشان را میدان جنگی مرگ آور بکشانند.
داشتن و نداشتن زندگی هری مورگان را روایت می کند که پیش از این به زندگی فقیرانه ماهیگیری می پرداخت و روزی که دیگر نمی تواند خانواده اش را تامین کند، بی اینکه متوجه باشد چه تغییراتی دارد در زندگی اش رخ می دهد آرام آرام به کار دیگری می پردازد. او ناگهان خودش را یک قاچاقچی انسان می یابد. داستان نمایش مردمی است که گرفتار خطاها و زیاده خواهی های عده ای سیاستمدار شده اند. هری مورگان یکی از آنها است که نمی خواهد زیر بار نداشتن برود. دوست ندارد دست خالی به خانه برگردد و شرمنده خانواده اش باشد. می خواهد از همه توانش برای زندگی بگذارد و در سیستمی فاسد که در آن زندگی می کند تنها یک راه دارد و آن این که به سمت کارهایی برود که تهور فراوان نیاز دارد و در جایی پا بگذارد که از قاعده هایش زیاد باخبر نیست اما به زودی می تواند با هوشی که دارد قانون بازی را دریابد و به یک آدم کش بدل شود.
کسانی که داستان پیرمرد و دریا را از همین نویسنده خوانده باشند با سبک و سیاق نوشتاری وی آشنایند و می دانند همینگوی استاد جزیی نگاری است. استاد توصیف و تفسیر تمامی واقعه. داستان روایت زندگی یک ماهیگیر ساده است که با کرایه دادن کشتی خود به دیگران، زندگی می گذارند. او گه گاهی جنس قاچاق می کند. اما بر اثر رخداد و تیر خوردن توسط قاچاقچیان زندگی او شکل دیگری به خود می گیرد و داستان پرماجرای وی آغاز می شود.
در طول داستان با شرایط سیاسی و اجتماعی امریکا نیز آشنا می شویم.
ارنست میلر همینگوی نویسنده برجسته امریکایی برنده جایزه نوبل ادبیات است. وی از پایه گذاران سبک وقایع نگاری ادبی است. وی در جنگ جهانی اول بر اثر ترکش زخمی می شود و در خط مقدم جنگ داخلی اسپانیا شرکت می کند. سپس به سفرهای توریستی می رود و سری به حیات وحش می زند. ماهیگیری و شکار حیوانات وحشی و سپس زندگی در کوبا وی را به کلی متفاوت می کند. همینگوی درسال 1961 با یک اسلحه شکاری به مغز خود شلیک می کند و به زندگی اش پایان می دهد. از مهمترین رمان های وی پیرمرد و دریا، زنگ ها برای که به صدا در می آیند، تپه های سبز آفریقا، مردان بدون زنان و وداع با اسلحه است.
این داستان در 18 فصل و سه بخش بهار پاییز و زمستان روایت می شود. فصلی که مورگان هنوز معصومیت خود را دارد فصل بهار است. فصل پاییز در دو بخش کوتاه روایت می شود و عمده داستان اختصاص دارد به فصل سرد زمستان که شخصیت الی در این فصول با سختی های فراوان و ماجراهای پیچیده ای دست به گریبان است.
شب ظلمانی فراموش شدگان. ماری دیدیه. مترجم: پرویز شهدی. نشر کتاب پارسه. چاپ اول. تهران: 1392. 1100 نسخه.168 صفحه. قیمت: 7500 تومان.
«طی آن مدت قحطی و گرسنگی بیداد میکند. جیره نان دیوانهها باز هم کاهش مییابد. اندک نانی را که صبح به آنها میدهند بی درنگ میخورند و بعد در تمام روز آه و نالهشان به خاطر گرسنگی از همه سلولها به گوش میرسد. تو و مارگریت به رغم تلاشی که برای بهبود سوپ میکنید این وضعیت برایتان تحمل ناپذیر میشود.»[1]
ماری دیدیه پیش از این که نویسنده باشد یک پزشک است. وی در درمانگاههای گوناگون و درشهرهای گوناگون از جمله الجزیره و تولوز طبابت کرده است. اما روانشناسی رشته مورد علاقه وی است. به همین دلیل هم به جستجو و تحقیق درباره کسانی میپردازد که سنگ زیربنای دانش روان شناسی امروز است. او در این کتابش از آدمی معمولی بهره میبرد. یک آدم گمنام که شاگرد بی سواد یک دباغی است. یک انسان بیسواد ومعمولی که در لابه لای صفحات تاریخ گم شده و ناشناس مانده است.
ماری دیدیه در مطالعاتش به نام او بر میخورد، این شخص نه پزشک است و نه روانشناس، بلکه دستیار دکتری است که نامش در تاریخ آمده ولی از او هیچ اثری و نشانی باقی نیست. سرگذشتش به اندازه موسسهها، بیمارستانها و تیمارستانهای کهنه پاریس قدیمی است. مطالعه سرگذشت حیرت آورش نویسنده را به شگفتی وا میدارد و از بی انصافیای که در برابر زحماتی که کشیده دربارهاش روا داشتهاند، آشفته میشود. بنابراین درصدد بر میآید او را از زیر خاکستر فراموشی بیرون بکشد و به مردمان این زمان معرفی کند تا اگر ارزش و احترامی برایش قائل نمیشوند، دست کم بدانند چه تلاشهایی کرده و زندگیاش را به چه کارهای انسانی اختصاص داده که امروز مورد قبول همه روانشناسان و روانکاوان است.
ماری دیدیه خودش راوی است. او میرود در دورانی که این شاگرد دباغ زندگی میکرده و به زبانی ساده و شیوهای روان و خودمانی، دورههای گوناگون زندگی او را شرح میدهد. سبک و شیوه ای که تازگی و طراوتش خواننده را با او و با آن شاگرد دباغ گمنام همدل و همراه میکند.
راوی، یعنی نویسنده درباره شاگرد فقیر یک دباغ خانه صحبت میکند و داستان زندگی و بیماریاش را شرح میدهد. راوی در تمام داستان بیمار را خطاب قرار داده و زندگیاش را مرور میکند. در جایی از داستان که مینویسند: گواهیای مبنی بر علاج ناپذیر بودن بیماریات به تو دادهاند، گواهیای که به دستور وزیر صادر شده و در آن تایید شده این گواهی مربوط به شخصی است که مورد مداوا قرار گرفته، ولی معالجهها موثر واقع نشده و داروها اثر نبخشیده است.
بیمار قرار نیست بمیرد اما گفته میشود هرگز هم مداوا نخواد شد و با شرایط فقری که در آن دست و پا میزند تنها در نوانخانه بیستر که ناکجا آباد نفرین شده ایست که پشت هر کسی را به لرزه در میآورد بستری میشود. جایی که بسیاری از بیماران در حال پوسیدن هستند. این شاگرد بیسواد دباغی در این نوانخانه تلاش میکند بداند و بخواند. او تلاش میکند به هر ترتیبی شده بخواند و بنویسد و آموزگار بچهها شود. پسر بچههای نوانخانه که اغلب در خانوادهای پر گرفتاری به سر میبردهاند یا اصلا خانوادهای ندارند و اکثرا بزهکارند. پسر بچه پانزده سالهای که برای دزدیدن تکه ای مس از مغازهای باید روزی دو بار شلاق بخورد و یا بچه سیزده سالهای که یک ساعت و نیم از شانههایش به تیری در میدان عمومی مصلوب شده و محکوم به حبس ابد است.
نویسنده در خلال بین داستان و سرگذشت این مرد جوان افکار و مطالعات خود را نیز از دورهای که قهرمان داستان در آن میزیسته بیان میکند. در این داستان و از خلال خاطرات یک شاگرد دباغ شرایط زندگی کودکان بزه کار و همچنین بیماران روانی آن دوره بررسی میشود و به شکل داستانی در این کتاب ارائه میگردد. به جز شرایط دیوانهخانههای آن دوران موقعیت اجتماعی و سیاسی فرانسه نیز بررسی میشود. در نهایت این مرد گمنام رییس بیمارستان میشود و دیوانهها را که تا آن روز به قفل و زنجیر بسته شده و همچون حیوانات نگه داری میکردند آزاد میکند تا هوای آزاد استشمام کنند و طعم رهایی را بچشند و در شرایط دیگرگونه و همچون یک انسان به زندگی ادامه بدهند.
«تو قبلا هم به این جهنم آمده بودی. یک روز فقط یک روز در آنجا ماندی چون فردای آن روز بردنت به هتل دیو پایس و در آنجا چندین هفته بیهوده کوشیدند با درمان هایی بی نتیجه غده های هنوز چرکین گردنت را مداوا کنند. پس از آن ، سال ها به همین وضع سرگردان بودی»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 88 کتاب
[2] پشت جلد کتاب
« حس اینکه بخشی از خاطره هایش مثل تکه ای بریده شده از نوار کاست گم و گور شده آزارش می داد. کاش می شد روی غم های قدیمی چیزهای شاد تازه ضیط کرد. این جمله را بارها به همه گفته بود. کاش حافظه نوار کاست بود. آن وقت می شد دورش انداخت. این جمله را هم بارها با خودش تکرار کرده بود. یادش می آمد که ده سال پیش ذهنش نوارها را جمع می کرد و می پیجاند. گاهی میرعماد را می دید که گرمکن آبی رنگ معلم ورزش را به تن کرده و با کورنومتری در دست کنار خط پایان منتظر است دویدن بهرام تمام شود.»[1]
پل ها مجموعه داستانی است از احمد ابوالفتحی. برخی از داستان های این مجموعه بر اساس الهام از شخصیت های تاریخی و یا شخصیت های معاصر نوشته شده است. همچون میرعماد، خوشنویس مشهور خط نستعلیق و هوشنگ سیحون معمار معاصر. نویسنده کتاب تلاش دارد این شخصیت ها را از ورای ذهن شخصیت های اصلی داستانش به زمانی جلوتر برساند و معاصرشان کند.
داستان اول این مجموعه گرفتگی نام دارد که درباره میرعماد است. این داستان با روایت یکی از شاگردان میرعماد پیش می رود. شخصیت اصلی که بهرام جلایر نام دارد خود یکی از شاگردان ممتاز میرعماد بوده است که سال ها دود چراغ خورده و کتاب ها خطاطی کرده است. اما این روزها با پا گذاشتن به سن پیری کارش نیز از رونق افتاده است و حالا باید برای ورزشگاه پارچه نویسی کند. او هم خودش پارچه نویسی را انجام داده و هم می خواهد خودش آنها را سر در استادیوم نصب کند. اما در عین حال در همه مراحل کار یک لحظه از فکر استادش میر عماد بیرون نمی آید. در میانه راه به یکی از آخرین شاگردهایش بر خورد می کند که به کلی از کار خوشنویسی بیرون رفته و ساز دیگری اختیار کرده است. یاد عشق دوران جوانی در دلش زنده می شودو تفکرات یک بار دیگر غرقش می کند. اما بهرام جلایر باز از هر تصویری دوباره به میرعماد هدایت می شود. او که جنازه استادش را جلوی حمام پیدا کرده بود و آن را به گور سپرده بود، هنوز هم پیش خودش زمزمه می کرد فراموش می کنی اما فراموشی دیگر معنایی نداشت. یادش می افتد به آخرین روزی که استاد را دیده بود و پس از دوره انزوا که نتوانسته بود رازی را که در خطوط نهفته بود پیدا کند، به حمام می رود و بعد بهرام جنازه اش را کنار حمام پیدا می کند که چاقو خورده است. یاد دختر میرعماد و گریزش از اصفهان، یاد چاقو خوردن میرعماد و یا مقصود بیک قزوینی که چاقو را به پهلوی میرعماد فرو کرده بود همه اینها در ذهن بهرام دور می زند و بهرام ناگهان روی زمین پخش می شود. او از همان روزهای مرگ میرعماد صرع و سرگیجه گرفته است. این داستان به خوبی زوال هنر خوشنوسی را به تصور می کشد. گذشته ای که از یاد رفته و جامعه ای که دیگرگون شده است دیگر به هنری همچون خوشنویسی بهایی نمی دهد و بهرام اما دل در گرو این تاریخ دارد و به همین خاطر نیز تنها است. چرا که دل در گرو گذشته سپردن یعنی در نوستالژی ای غرق شدن که دیگران از آن رد شده و پشت سر گذاشته اند. بهرام اما در آن هنوز حقیقتی می بیند. همان چیزی که وقتی گم می شود دیگر به این سادگی یافت نخواهد شد و آن هویت است. تنهایی بهرام جلایر در دنیای امروزی به خوبی نشان داده شده است و وقایع تاریخی با وقایعی که برای بهرام جلایر اتفاق می افتد به هم می پیوندند تا داستانی جذاب و خواندنی بسازند.
داستان شیربان با الهام از شیر سنگی همدان و به یاد ایران دخت میر هادی و مهندس هوشنگ سیحون است. در این داستان هم شیر سنگی کلیدی است که راوی را با خود به گذشته می برد و دوباره به امروز باز می گرداند. پدر معتقد است شیر سنگی با آدمها حرف می زند و پسر تا سال ها به این داستان می اندیشد و در خواب ها و کابوس هایش و حتی در بیداری از شیر سنگی وحشت دارد. پسر در بزرگسالی دیگر اعتقادی به این حرف ها ندارد اما پدر تا روزی که هنوز می تواند سخن بگوید معتقد است شیر سنگی تنها یک بار با هر کدام از جوان ها حرف می زند و اگر گوش نکنیم به قصه هایش دیگر هرگز حرفی نخواهد زد. غم شیر سنگی می تواند یک شهر را ویران کند. در این داستان روایت حمله دیلمیان به همدان را تشریح می کند و شیر سنگی شاهد قتل عام مردم است. از همین رو است که سخن می گوید و گریه می کند.
داستان های کوتاه این مجموعه هر کدام به حسرت گذشته، فراموشی تاریخ، از یاد بردن تجربه گذشتگان و اندوهی برای فرهنگ پیچیده ای است که با ورود ساختارهای مدرن از میان رفته و یا بی هویت شده اند. نستالژی گذشته و اندوه از کف دادن ها، تنهایی، جدا سری ، آشفتگی نسل تازه ، مشخصه اغلب داستان ها است.
داستان های این مجموعه روایت سرراستی نیز ندارد. اغلب در فلاش بک هایی به گذشته و بازگشت به زمان حال در چرخش هستند. گیرایی داستان ها نیز به همین تکنیکی است که در اثر رعایت می شود.
مجموعه داستان پل شامل 7 داستان است که عبارتند از: گرفتگی، داوود و میم هایش، کداممان تنها تریم؟ شیربان، پل ها لب های آویزانند. خرابه های ری، مرگ و زندگی ولادیمیر ایلیچ.
پی نوشت:
[1] از متن کتاب : داستان گرفتگی
از شما چه پنهان. احمد طالبی نژاد. نشر چشمه. چاپ اول. تهران: 1393. 1300 نسخه.192 صفحه. قیمت: 13000 تومان.
" روزی در ملاقاتی با سید محمد بهشتی به او گفتم قصد فیلم سازی دارم. او لبخندی زد و گفت مبارک است. پرسیدم چرا خوشحال شدید؟ گفت اگر فیلم ات خوب از کار درآمد ما سرمان را بالا می گیریم و می گوییم همه منتقدان فیلم سازان بدی نیستند. این یکی خوب بود که ما کشفش کردیم. اگر هم بد درآمد می گوییم منتقدان فیلم سازان خوبی نمی شوند. این یکی را که خیلی هم ادعا می کرد ما بی آبرو کردیم. اگر چه شوخی تلخی بود ولی بسیار هشدار دهنده بود."[1]
از شما چه پنهان خاطرات احمد طالبی نویسنده و منتقد قدیمی سینما است که خود می گوید نوشتن آن را با الهام از کتاب های "شما که غریبه نیستید"زندگی هوشنگ مرادی کرمانی و " کودکی نا تمام" زندگی نامه کیومرث پور احمد نوشته است.
احمد طالبی نژاد در ابتدای کتابش توضیح کوتاهی از دلیل دست به قلم شدنش می نویسد و در این مقدمه یادآور می شود نوشتن خاطرات نوعی خودافشاگری است. درست است که فرد بزرگ و مشهوری نیست اما به نظرش در این سال ها شاهد اتفاقاتی بوده است که یادآوری اش می تواند برای تاریخ نویسان سینما و مطبوعات سه دهه گذشته مفید باشد.
هوشنگ گلمکانی منتقد سینما نیز یادداشتی در ابتدای کتاب آورده که در آن به طنز نوشته است طالبی نژاد روز اولی که به مجله فیلم آمده نیز حالتی اعتراض گونه داشت تا حدی که عباس یاری دست و پایش را گم کرده بود و شاید هم از ذهنش گذشته بود که شرط عقل است اگر به کلانتری محل هم خبر دهد.
گلمکانی از اولین همکاری طالبی نژاد با مجله فیلم می نویسد و از نثر و بیان ساده و بی تکلف وی. در پایان یادداشت هم از توضیحاتی که به طالبی نژاد کرده برای نوشتن کتاب سخن می گوید. از جمله اینکه گفته است جزییات را بنویسد چون خوانندگان کلیات را خودشان می دانند و یا اینکه زیاد هم به حافظه اش اعتماد نکند و در برخی مواقع تحقیق هم انجام بدهد و در پایان به خاطراتش جنبه ادبی و آرایه های ادبی نیز بیفزاید تا روایتی از یک زندگی در قالب ادبی هم بشود.
احمد طالبی نژاد که در نایین به دنیا آمده است و دوران نوجوانی اش را در این شهر گذرانده، از دوران نوجوانی اش آغاز می کند. وی که خود خواسته به سمت سینما و ادبیات کشیده شده است می نویسد که در شهر کوچکشان روزی از مدرسه در می رود و در راه که به دوچرخه سواری مشغول بوده است برای اولین بار با مجله ای سینمایی رو به رو می شود که سخت مجذوبش می کند. بعدها متوجه می شود آن مجله نصفه نیمه ای که توی کوچه پیدا کرده است مجله فیلم و هنر بوده است. طالبی نژاد برای اولین بار سینما را در سینما میامی میدان فوزیه ( امام حسین ) فعلی تجربه می کند. روزی که امیر ارسلان نامدار بر پرده بوده است. سینما مراد، ژاله و سیلوانا سینماهای بوده اند که طالبی را برای اولین بارها غرق رویا کرده و عشق سینما را در دلش نهاده اند. وی در سال 52 در رشته ادبیات دانشگاه اصفهان پذیرفته می شود و زندگی حرفه ای اش در زمینه نوشتن آغاز می گردد. در فوق برنامه های دانشگاه به تئاتر می پردازد. ریاست اداره فوق برنامه خانم ناهید دایی جواد بوده است که یکی از خوانندگان سنتی مشهور اصفهان است. در آن سال ها انقلاب هم آغاز شده بود و طالبی عشق به سینمایش را با ساختن یک فیلم کوتاه سیاسی آغاز می کند. در آنجا با چنگیز حقیقت و زاون قوکاسیان آشنا می شود. کارگردان فیلم "من بن لادن نیستم" در ادامه کتابش از فعالیت هایش در زمینه سینما و نقد در شهر اصفهان می گوید و اینکه چگونه شد که وارد فضای سینما و تئاتر تهران می شود و راهش به مجله فیلم باز می شود. ماجراها و خاطرات و نقدهایش در مجله فیلم در ادامه کتاب است تا اینکه خود مجله هفت را باز می کند و مدیر مسئول آن می شود. طالبی نژاد به طور مفصل از ماجراهایی که در مجله فیلم شاهدش بوده است سخن می گوید و سپس دلایلش را برای باز کردن ماهنامه هفت بیان می کند که از میان این گفته ها می تواند به حقایقی پی برد و اتفاقات جالب پشت پرده ای را فهمید. "سال صفر" نخستین رمان طالبی نژاد نیز در سال 1379 منتشر می شود و سپس کتاب "گفتگو با ناصر تقوایی" و چگونگی تدوین آن در ادامه می آید.
در پایان کتاب نیز عکس های او از دوران نوجوانی و بعدها با هنرمندان و نویسندگان مختلفی از جمله زاون قوکاسیان، ناصر تقوایی اسفندیار منفرد زاده و دیگران ضمیمه شده است. همچنین عکس هایی از نمایش ها و پشت صحنه های تئاتر و دفتر روزنامه که می تواند برای خواننده جذاب و جالب باشد.
از شما چه پنهان خاطرات احمد طالی نژاد شامل پیشگفتار و یادداشتی به نام حدیث غمبار آرزومندی ما به قلم هوشنگ گلمکانی و سیزده فصل است که عبارتند از: از کی شروع شد؟ عاشق شدن، فقط عشق کافی نیست، سیاست و چند چیز دیگر، دوزخ، برزخ، بهشت، که عشق آسان نمود اول، و دیگران، در پی استقلال، خرافات، پایان همان آغاز است، زندگی و دیگر هیچ، ناگهان چه زود دیر شد، عشق پیری، اولین نوشته ها، و پی نوشتی در پایان کتاب ضمیمه شده است.
[1] صفحه 133 کتاب