میان دو آتش
میان دو آتش / موضوعنگاری تولر. آلبرت اوسترمایر. ترجمهی علی عبداللهی. تهران: انتشارات افراز. چاپ نخست: 1390. 1100 نسخه. 104 صفحه. 2500 تومان.
«در فضای تداعی خیالی تولر گشوده میشود: تصور او از جنگ داخلی اسپانیا در مرحلهی واپسین که فرانکو پیروز میشود، همچنین شکست اقدامات مددکارانهی تولر برای کودکان گرسنهی اسپانیا. صحنه با حلقهای از تماشاگران احاطه شده، جایگاه تداعیکنندهی یک میدان گاوبازی هم هست. در میان تماشاگران هلهلهگر خوشحال از خونریزی در میدان، بیش از همه، کودکانی جلب نظر میکنند که محو بازی شدهاند. لباسهای تولکیرش زلمزیمبوی لباسهای گاوبازان سواره را دارد. تولر بیشباهت به گاو نری نیست که ضربت خورده دور خودش میچرخد. صحنه میتواند با تبدیل شدن به دوئلی پوچ مضمحل شود.»[1]
تولر در هتلی در آمریکا یک اتاق دارد. او این اتاق را و تمام شرایط را برای مرگ مهیا کرده است و در همان هتل، فردی به نام تولکیرش قصد دارد به او در این کار یاری برساند.
تولر میخواهد خود را دار بزند و در همان حال با هذیانگویی سعی میکند کار خود را توجیه کند. هذیانگوییهای او متن را به پیش میبرند و کلام را استعلا میبخشند. او راهی را برای توجیه عمل خود در پیش میگیرد که به متنی شاعرانه و گاه هستیشناسانه میانجامد.
این بار مترجم باسابقهی ادبیات آلمانی، بهسراغ نمایشنامهای متفاوت از آلبرت اوسترمایر شاعر رفته است. از عبداللهی پیش از این هم برگردانهای دیگری در زمینهی شعر وارد بازار نشر شده است که برای نمونه، به سکوت آیندهی من است، مجموعهی شعرهای عاشقانهی اریش فروید، اکنون میان دو هیچ از فردریش ویلهلم نیچه و ساعات و روایات عشق و مرگ که متعلق به ریلکه است، میتوان اشاره کرد. علی عبداللهی در زمینههای دیگر هم ترجمههایی دارد که در سطح خود قابل ملاحظه هستند. او در سال 1347، در یکی از توابع بیرجند به دنیا آمده است و بعد هم با تحصیل آکادمیک زبان آلمانی، راه خود را در دنیای ترجمه باز کرده است.
و اما آلبرت اوسترمایر که هرچه بنویسد، جوهری از شعر را با خود دارد، در سال 1967 در مونیخ دیده به جهان گشود. او از شاعران و نمایشنامهنویسان مطرح امروز آلمان است که از آثار دیگر او میتوان دل شعر افسانهها را نام برد.
تولر در هتلی در آمریکا یک اتاق دارد. او این اتاق را و تمام شرایط را برای مرگ مهیا کرده است و در همان هتل، فردی به نام تولکیرش قصد دارد به او در این کار یاری برساند.
این کتاب بخت آن را داشته است که نویسندهاش در کنار مترجم، آن را به جمع خوانندگان مشتاق ببرند و گروهی از خوانندگان نیز این شانس را داشتهاند که هم متن را به زبان اصلی بشنوند و هم نویسندهی نمایشنامه را از نزدیک ببینند؛ اگرچه همانطور که خود عبداللهی در ابتدای کتاب اشاره می کند، پروسهی چاپ و نشر کتاب بیش از آن چیزی که باید طول کشیده و دوستداران نمایشنامه را در انتظار گذاشته است. درهرحال، این کتاب با شیوهی خاص نگارشش، نبود علائم سجاوندی و همینطور نثر هذیانوار و پراکندهگوییهایش، هماکنون در بازار موجود است.
«نبردی که حواسَت را ضعیف میکند یک
نظم خودش را هم دارد
کشیده میشود با این
کشتی کوچک کاغذی دو
که تو کاغذش را از کتابها
میکنی میبلعی سه
با کلمات خشمآلود چهار
تا رودههایت طغیان میکنند پنج
چشمهایت سرسری میگذرند
از هر چه زبان شش
تو یک کودکی هفت
که به فرقهها دل میبندد هشت
برای انجام کاری کارستان نُه»[2]
نوشتار اوسترمایر در این نمایشنامه، اُپراگونهای سیال در دغدغههای چیستی موجودیت امروزین است. متن گاهی خسته کننده میشود، بس که شعار می دهد و آن قدر که در خود می پیچد، ولی این ها همه ی آن چیزی نیست که می توان در مورد این متن گفت؛ شوریدگی کلام، خواننده را به پیش می برد و آن چه در کلام نهفته است، دغدغه ای است که انسان معاصر با آن در جدال است.
پی نوشت:
[1] صفحهی 29 و 30 کتاب
[2] صفحهی 58 کتاب
شاهزادهخانم زشت و دلقک دانا. مارگارت گری. ترجمهی کتایون خلیلی. تهران: نشر نی. چاپ نخست: 1389. 1650 نسخه. 167 صفحه. 2000 تومان.
«روزی روزگاری، وقتی که فکر و ذکر همه مردم دنیا زیبایی بود و بس، در سرزمین دمپختک شاهزادهخانمی به دنیا آمد که حتی یک ذره هم خوشگل نبود. اینکه اعتبار دمپختک در بین سایر قلمروهای پادشاهی سقوط کرد و شاه آیروین و ملکه جولیا چطور توی ذوقشان خورد بماند... حالا شاهزادهخانم رُز خوب و دوستداشتنی ما میخواهد زیبا شود تا با شاهزاده جعفری خوشقیافه عروسی کند. جاسپر، دلقک دربار که در واقع خردمندی است در لباس مبدل (چون در این سرزمین خردمندان جایی ندارند) همراه با پری مادرخوانده به کمک رُز میآیند... نتیجهاش چه میشود؟»[1]
این کتاب مارگارت گری است که خواننده را با خود همراه میکند، داستان خوشخوان است و اگرچه شاید قابل پیشبینی ولی این پیشبینیپذیر بودن از جذابیت آن نمیکاهد. کتابی که برندهی جایزهی کریستوفر و برگزیدهی کتابخانهی مونیخ در سال 2003 شده است و حالا یکی از نشرهای باسابقهی ایرانی آن را به بازار ارایه کرده است، به خواننده اطمینان میدهد که ناراضی کتاب را نخواهد بست.
مارگارت گری سعی دارد در شاهزادهخانم زشت و دلقک دانا دو قطبیهای مرسوم را بر هم بزند و ذهنیت سنتی را به زیر بکشد تا تعریفی انسانیتر و مبتنی بر حقایقی کاراتر را پیش روی بگذارد. زیبایی و زشتی، خردورزی و سادهلوحی و همهی اینها دو گانههای مبهم و بیثباتی هستند که هیچ کمکی به درک حقیقت فردی نمیکنند. گاهی چیزهایی که در نظر ما امکان به نظر میرسند و تصور میشود با وجود این امکانها، چیزهایی دگرگون خواهد شد، در عینیت خود با تصور ما فاصلهی بسیار دارند. حالا شاهزادهخانم هم پس از عطش زیبایی این موضوع را دریافته و در پی چیزی راضیکنندهتر گام مینهد.
اما بعد از این که رز سیزده سالش شد، یعنی آخرین مهلت ممکن که آن روزها برای خوشگل شدن به کسی می دادند، هنوز هم هیچ اثری از زیبایی در او دیده نمی شد. البته دختر خیلی خوش اخلاقی بود، خیلی هم باهوش بود، و همه هم دوستش داشتند.
«اما بعد از این که رز سیزده سالش شد، یعنی آخرین مهلت ممکن که آن روزها برای خوشگل شدن به کسی می دادند، هنوز هم هیچ اثری از زیبایی در او دیده نمی شد. البته دختر خیلی خوش اخلاقی بود، خیلی هم باهوش بود، و همه هم دوستش داشتند. اما با این حال، دندان خرگوشی و استخوانی بود، با یک عالمه کک و مک و موهایی که آن قدر کوتاه بودند که نمی شد آن ها را به مدل های شیک و قشنگ مخصوص شاهزاده خانمهای زیبا درست کرد.»[2]
رز فرزند سوم پادشاه سرزمین دمپختک است که همه برای تولدش لحظه شماری می کردند، بعد که به دنیا آمد، همه را ناامید کرد. او از زیبایی برخوردار نبود و همه انتظار پری چهره ی ماهرویی را داشتند که بزرگ شود و با شاهزاده ی لایقی ازدواج کند، ولی زندگی چیز دیگری در آستین داشت. رز زیبا نبود و این مساله او را از چیزهای دست و پاگیر مربوط به زیبایی دور نگه داشته بود. او با جاسپر خردمندی که خود را دلقک جا زده بود دوست شد و از او برای خواندن کتاب گرفت. این شد که پس از آرزویی که رز زیبایی به خاطر ازدواج با شاهزاده ی سرزمین سبزیجات کرده بود و بعد از آن همه سختی که بعد آن آرزو کشیدن، سرزمین دمپختک به کمک جاسپر به جایی بهتر برای اهل خرد تبدیل شد و سرانجام هم، همان طور که می شد حدس زد، جاسپر و رز با هم ازدواج کردند.
پی نوشت:
[1] پشت جلد کتاب
[2] صفحهی 11 کتاب
حتی وقتی میخندیم. فریبا وفی. تهران: نشر مرکز. چاپ پنجم: 1388. 1600 نسخه. 92 صفحه. 2300 تومان.
«و فکر میکنم بالاخره دارد میفهمد که امروز مادرش را نمیبیند. موسیقی ریتم تندش را از دست میدهد و حالا ملایمتر شده است. این نواری است که حمید روزهای اول برایم داده بود. یاد بلوز زردی میافتم که آن روزها میپوشیدم و بیخودی میخندم. آن روزها، دختر نبود. به یادش نمیآورم فقط کوچولوی خوشپوشی بود که با یک شکلات به مامان میگفت و بغل هرکس راحت مینشست و انگار قصد نداشت بزرگ شود.»[1]
حتی وقتی میخندیم دومین کتاب از مجموعهداستانهای کوتاه فریبا وفی است که در سال 1378 برای نخستین بار به چاپ رسید و در عمق صحنه نخستین مجموعه از داستانهای کوتاه نویسنده است که به تاریخ 1385 به چاپ رسید. فریبا وفی را باید با پرندهی من شناخت؛ اثری که با استقبال منتقدان روبهرو شد، جایزهی بهترین رمان سومین دورهی جایزهی هوشنگ گلشیری را در سال 1381 از آن خود کرد، جایزهی دومین دورهی جایزهی ادبی یلدا را ربود و از سوی جایزهی ادبی مهرگان و جایزهی ادبی اصفهان مورد تقدیر قرار گرفت. از کتابهای دیگر او میتوان به رمان رویای تبت، ماه کامل میشود و ترلان اشاره کرد.
چیزی که فریبا وفی را از نویسندههای دیگر زن ادبیات ما جدا میکند، بیپیرایه بودن او و در عین حال عمیق بودن او نسبت به پیرامون خود است، نگاهی که زنانه است و بیشتر انسانی، نگاهی با تجربه که زندگی را آزموده است و راههای سخت را پیموده است.
در حتی وقتی میخندیم زاویهها خوب انتخاب شدهاند و شخصیتها بهنسبت، پرداختهای قابل قبولی دارند. با شخصیتها نه در نمای نزدیک بلکه در زیست آنها و با پوست و خون آنها روبهرو هستیم.
نویسندگان بیادعایی چون خانم وفی، با پروندهی کاریای که پیش روی مخاطب قرار میدهند، با ژرفای نگاهشان و ادبیات صمیمانه و زمینیشان، ما را به خود ما نشان میدهند، نه در ژستهایی در فراز از زندگی هر روزهمان، بلکه در جدال با زندگی و همهی آنچه در یک بیستوچهار ساعت معمولی جریان دارد.
مدام بهدنبال سوژههای ناب گشتن و تصویرها و فضاهای حیرتانگیز خلق کردن کار و بار نویسندهی ایرانی شده است، ولی فریبا وفی آن چرا که باید، مینویسد چراکه آن چراکه زندگی میکند دریافته است و جدی گرفته است.
«خندیدم. خیلی بلند. زخم مال وقتی بود که دوازدهساله بودم و شوهرم آن را بعد از سیزده سال زندگی میدید. آنقدر خندیدم که اشک از چشمانم سرازیر شد. حالا دیگر داشتم گریه میکردم. از خوشحالی. شوهرم مرا میدید. میخچهی کف پایم را و خالی که پشت گردنم بود.»[2]
گفتن از این چیزها آنقدرها هم که به سادگی اتفاق میافتند، آسان نیست. همیشه خواستن از گفتن در مورد چیزهای بهظاهر پیچدهتر، اقبال بیشتری نزد نویسندگان ما داشته است و دارد، مدام بهدنبال سوژههای ناب گشتن و تصویرها و فضاهای حیرتانگیز خلق کردن کار و بار نویسندهی ایرانی شده است، ولی فریبا وفی آن چراکه باید، مینویسد چراکه آن چراکه زندگی میکند دریافته است و جدی گرفته است. ویرجینیا وولف که در این زمینه خالقی توانا و ذاتی است، میگوید، از آنجا که زندگی روزمره بخش عظیمی از بودن ما را به خود اختصاص داده است پس پرداختن به آن ضروری بهنظر میرسد. این ضرورت را نویسندهی حتی وقتی میخندیم هم دریافته است و اینگونه است که به زندگیها و خانهها پا میگذارد و از آنچه هر روز از آن در فرار هستیم مینویسد.
پی نوشت:
[1] صفحهی 86 کتاب
[2] صفحهی 7 کتاب
آویشن قشنگ نیست. حامد اسماعیلیون. تهران: نشر ثالث. چاپ دوم: 1389. 1100 نسخه. 76 صفحه. 1600 تومان.
«مرا که میشناسی. اهل بازی کردن با گذشته و حسرت خوردن نیستم مثل بابای نازنین که برای مرغ ماشینی سفید همسایهی کچلشان توی سلسبیل روزی ده بار توی دستمالکاغذی فین میکند. حتمن اخلاق من را میدانی. اما یکجوری شدم. آخرین نامهات مهر هشت سال و نیم پیش را خورده بود. و یکدفعه کات. گفتم که اینها یکجوریاند و من خیلی فراموشکار. آن یک باری که زنگ زدی یک ماه مانده بود به اینکه من از این خانه بروم.»[1]
هیچگاه نویسندهای با یک کتاب نتوانسته است قدم به دنیای حرفهای نویسندگی بگذارد، همیشه باید صبور بود و منتظر تداوم حضور نویسنده در دنیای ادبیات ماند. باید صبر کرد و دید که یک نویسندهی جوان بعد از کتاب اول خود چقدر دوام میآورد و چقدر میتواند حضور خود را مسحکم کند. در عرصهی ادبیات ایرانزمین، کم نبودند نویسندگانی که کار اول آنها به بازار آمد و از میان آنها بودند کسانی که با کار اولشان خوش درخشیدند. از میان همین نویسندهها، میتوان به حامد اسماعیلیون اشاره کرد که با مجموعهداستان خود به نام آویشن قشنگ نیست وارد دنیای ادبیات رسمی شد و در سال 1388 توانست عنوان بهترین مجموعهداستان نهمین دورهی جایزهی بنیاد هوشنگ گلشیری را از آن خود کند، بعد هم در همان سال، از سوی جایزهی روزی روزگاری تقدیر شود، توجه منتقدان و دوستداران ادبیات داستانی را جلب کند و نقدهایی را در پی داشته باشد.
البته باید متذکر شد که معروف شدن یک کتاب و جایزه گرفتن آن با خوب بودن و درخشان بودن آن کتاب تفاوت دارد.
مجموعهداستان آویشن قشنگ نیست که بیشتر به یک رمان کوتاه میماند تا مجموعهداستان، از آن جهت که تمامی داستانها در یک خط روایی به هم پیوند میخورند، بهاندازهی کتابی که به این شکل مطرح میشود توقع خواننده را برآورده نمیکند؛ در جاهایی از متن، لغزش به چشم میخورد ولی میتوان در مجموع، با نوشتار آن کنار آمد و ارتباط گرفت.
آویشن قشنگ نیست از شش داستان تشکیل شده است که نام همهی داستانها، اسم افرادی است که روزگاری در کودکی، در یک مکان زندگی میکردهاند؛ همه ی آنها در کوچهی دولتشاهی که حالا آن کوچه نام شهید تویسرکانی را بر خود دارد، در زمان جنگ در کنار هم بودند. داستانها روایت روزمرهی نوجوانهای سابق است که حالا بزرگ شدهاند و هر کدام قصهی خود را دارند.
نمونهای از متن را میخوانیم:
«گفتم: "خیلی خوب. خیلی خوب، میگویم. آنوقتها سرویسی به کار نبود. هر کدام از جیبهایمان را که میگشتیم یک مشت پول خورد و بلیط اتوبوس تهش پیدا میشد. باران و برف و تگرگ، حتی چلهی تابستان که گاهی تجدید میآوردیم جایمان توی اتوبوس بود. آن روزی که من میگویم سر کوچه که رسیدیم از رادیو صدای آژیر بلند شد. تو نمیدانی آژیر قرمز چیست. میدانی؟»[2]
شاید اگر متن با بازبینی و ویرایش مختصری روانهی بازار میشد، قوام لحنها به کیفیت اثر یاری میرساندند. در هر صورت باید امید داشت که نویسندههای جوان راه را ادامه بدهند و هر روز تازهتر شوند. ادبیات فارسی بیش از کمیت و نویسندههای متعدد، به نوشتار جدی و نویسندهی حرفهای نیازمند است.
پی نوشت:
[1] صفحهی 68 کتاب
[2] صفحه ی 56 و 57 کتاب
شاهزادهی بی تاج و تخت زیرزمین. علیاصغر سیدآبادی. تهران: نشر چشمه (کتاب ونوشه). چاپ نخست: بهار 1389. 1500 نسخه. 128 صفحه. 2800 تومان.
«پینوکیو زد به شانهام و تا برگشتم به عقب کاغذ را دراز کرد بهطرفم، اما قبل از اینکه دست من برسد، دستی زنانه کاغذ را قاپید. خانم معلم بالای سرم ایستاده بود و کاغذ را باز میکرد. کاغذ را باز کرد و خواند:
وسایل مورد نیاز برای سفر به آمریکا
یک عدد کلنگ تیز (حتماً باید دستهی کلنگ کمتر از 30 سانتیمتر باشد.)
یک عدد بیل با دستهی کوچک (حتماً باید دستهی کلنگ کمتر از 30 سانتیمتر باشد.)
کلاه ایمنی
یک عدد سطل
طناب بهمیزان کافی
چراغقوه
توضیحات:
توجه داشته باشید که این سفر گروهی است و یکنفره نمیتوانید به این سفر بروید!»[1]
از علیاصغر سیدآبادی پیش از این کتابهایی چون عبور از مخاطبشناسی سنتی توسط نشر فرهنگها، خرس دانا چرا به این روز افتاده؟، مجموعهی شعرهای سپیدی برای کودکان با نام بادکنک به شرط چاقو هر دو بههمت نشر افق، خانم معلم و آقای نقاش، اسم تو چیست دخترکوچولو، هر دو توسط نشر شباویز و آثار قابل توجه دیگری در حوزهی ادبیات کودک و نوجوان در بازار کتاب کودک موجود است.
مسلم است که برگردان آثار برگزیدهی زبانهای دیگر، آسانتر، کمهزینهتر و با رسیکپذیری کمتری همراه است ولی نوجوان ایرانی به غیر از آشنایی با پهنهی گستردهی فرهنگ جهانی، به ادبیات خاص فرهنگ خود و دیدن زیست خود در جایی دیگر نیازمند است.
داستان شاهزادهی بی تاج و تخت زیرزمین! ماجرای پنج نوجوان در روستایی در زمانی پیش از انقلاب است، آنها به پیشنهاد یکی از آن پنج تن، شروع به کندن چاهی میکنند تا به قلب آمریکا نقب بزنند و تنها مشکل باقیمانده، توالت فرنگی و معضل استفاده از آن است!
حالا از این ماجرا بیست سال گذشته است و روایت از زبان قاسم، یکی از همان نوجوانهای بیست سال پیش بازگو میشود، به این طریق که وقتی او برای سفری کاری به آمریکا رفته است، ماجرا را برای دخترش از طریق اینترنت و ایمیل بازگو میکند.
در میان انبوهی از کتابهای ترجمه در هر حوزهای به ویژه در حوزهی ادبیات کودکان و نوجوانان، بهخصوص در هجوم تیراژهای بالای متنهای ادبیات فانتزی غرب، دیدن کتابهایی تالیفی چون شاهزادهی بی تاج و تخت زیرزمین! امیدوارکننده است. تالیف کتابهایی که از دل فرهنگ و جامعهی ایرانی بیرون میآیند و به فراخور زمانی که کودکان و نوجوانان ما در آن زندگی میکنند و با توجه به ساخت و شیوهی زندگی جدید آنها و همینطور دغدغهها و خواستهای متفاوتشان با نسلهای پیش از خود، ضرورتی اجتنابناپذیر است و این مقولهای است که باید جدیتر به آن پرداخت.
اینکه کتابهای تالیفی در این حوزه کم هستند و اینکه اقبال نویسندگان در این حوزه چشمگیر نیست، دلایل متفاوت و متنوعی دارد که در جای خود باید به آن پرداخته شود، ولی یکی از دلایل قابل ذکر و مهم در این زمینه، عدم حمایت مادی و معنوی ناشران از تالیف کتابهای کودکان و نوجوانان است. مسلم است که برگردان آثار برگزیدهی زبانهای دیگر، آسانتر، کمهزینهتر و با رسیکپذیری کمتری همراه است ولی نوجوان ایرانی به غیر از آشنایی با پهنهی گستردهی فرهنگ جهانی، به ادبیات خاص فرهنگ خود و دیدن زیست خود در جایی دیگر نیازمند است.
پی نوشت:
[1] صفحهی 33 کتاب
«کی اول شروع کرد؟
آقای آلبرت ریچاردسون در برابر دادگاه شهر سینسیناتی به جرم این که با بی شرمی و وقاحت به شامپانزههای باغ وحش این شهر توهین کرده، محاکمه شد. وکیل مدافع او مردی بسیار ماهر موفق شد او را تبرئه کند. او ثابت کرد که اول شامپانزهها شروع کرده بودند.»1
تماشاچی محکوم به اعدام نمایشنامهای است که از همان اول تماشاگر را در جایگاه مجرم مینشاند و در نهایت او را به حکم تماشاچی بودن محکوم میکند.
تماشاچی محکوم تماشاگری است که روی صندلیاش مینشیند و یک کلمه از خود دفاع نمیکند حتی هنگامی که او را به مرگ محکوم میکنند.
« وکیل مدافع: ...این مرد را جنایتکار خطاب کردند و او واکنشی نشان نداد. این مرد را تحقیر کردند و او عکسالعملی نشان نداد. لباسهایش را پاره پوره کردند، چترش را جر واجر کردند و او تکان نخورد. عکسهایش را بین مردم پخش کردیم و به او گفتند خوک پست و قورباغه و او تبسم کرد. هر تاری از وجودش تشریح شد، عکسبرداری شد، بررسی شد و در برابر همه روی تمام دیوارهای این دادگاه نمایش داده شد و او خاموش ماند. همه را با چشمانی خونسرد نگاه کرد و حتا انگشتی به نشانه اعتراض بلند نکرد. این مرد هرگز کوچکترین رایی در هیچ موردی نداشت و هنگامی که اسکناس به رویش پرت کردیم حتا از جای خود بلند نشد. او را از رده انسانیت حذف کردیم و هیچ کدام از عضلات چهرهاش تکان نخورد. من به هیچ عنوان قادر به دفاع از چنین بزهکاری نیستم... آقایان از قانون انتظار نداشته باشیم که برای چنین جنایت مهیبی حکم بدهد. چهره جنایت در برار ماست. قانونی برای تنبه چنین جنایتی هنوز وجود ندارد. منتظر قانونی که نمیتواند بیاید و نمیداند از کجا بیاید نباشیم. باید نابودش کنیم و بریم خونههامون. »2
اظهار نظر در برابر تماشاگری که در سکوت و خاموشی سالن بی صدا و چموش وار مینشیند بسیار است. تماشاگری که در هر حال ساکت است و یا نیشخند میزند و معلوم نیست در پس ذهن او چه میگذرد. چرا که سکوت میکند و حتی هنگامی که فرصت دفاع به او میدهند باز از این فرصت استفاده نکرده و به سکوت خود ادامه میدهد. در برابر چنین تماشاگری بازی کردن کار پر مخاطرهای است. جسارت بسیار لازم دارد که زیر نگاه نافذ و سوزنده تماشاگری زیرک و ساکت، در نور تندی که تمام حرکات و سکنات بازیگر را از همه زوایا عریان میکند بازی کرد.
« وکیل مدافع: ما اعلام میکنیم که وکیل مدافع و دادستان و منشی دادگاه هیچ کدام وجود خارجی ندارند. هیچ کدام از شاهدینی که این جا شهادتشان را شنیدین وجود ندارند. هیچ کدام از کلماتشون وجود نداشته. این نمایش وجود نداره. این تالار نمایش وجود نداره. این شبی که شما این جا گذروندین هرگز وجود نداشته. حتا شما. خانمها و آقایان هیچ کدوم از شما وجود ندارین»3تینوش نظم جو در مصاحبهای که در پایان کتاب آورده شده است از ماتئی ویسنی یک میپرسد. «انگیزه شما برای نمایشنامه نویسی چیست؟
ویسنی یک: من پیش از تئاتر شعر را کشف کردم... عاشق و کشته مرده شعر بودم و در مدت ده سال هزاران شعر نوشته بودم.» 4
ماتئی ویسنی یک در سال 1956 در رومانی به دنیا آمد. رشته تحصیلی او تاریخ و فلسفه است. اولین کتاب او یک مجموعه شعر است. و به راستی نمایشنامههایش از تصویر و احساس شاعرانه مملو است. بعد از آن او شروع کرد به نوشتن نمایشنامه اما رژیم کمونیست رومانی کلیه آثار نمایشی او را تو قیف میکند. وی در سن 35 سالگی رومانی را به قصد پاریس ترک میکند و پناهنده و تبعه کشور فرانسه میشود. وی بیش از بیست نمایشنامه نوشته که اکثر آنها در اکثر کشورهای جهان به اجرا در آمدهاند. ویسنی یک پس از سقوط رژیم کمونیستی رومانی یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان کشورش به حساب میآید. از مهم ترین نمایشنامههای او که به سبک رئالیسم جادویی در تئاتر نوشته شد و شهرت فراوانی برای او به ارمغان آورد نمایشنامه "داستان خرسهای پاندا" است. او هم اکنون در پاریس زندگی میکند و به حرفه خبر نگاری میپردازد.
تماشاچی محکوم به اعدام دهمین نمایشنامه از مجموعه دور دنیا نمایشنامه است که توسط نشر نی و به همت و گردآوری تینوش نظم جو منتشر شده است. از دیگر نمایشنامههایی که در مجموعه دور دنیا نمایشنامه منتشر شده است عبارتند از: چون آوایی از داوود، مزامیر داوود ترجمه تینوش نظم جو. سه روایت از زندگی اثر یاسمینا رضا، ترجمه فرزانه سکوتی. 5 تجربه های اخیر نوشته امیر رضا کوهستانی. در یک خانواده ایرانی نوشته محسن یلفانی ونمایشنامه های دیگر.
پی نوشت:
[1]صفحه 5
[2] صفحه 61-62
[3]صفحه 111
[4] صفحه 115