دوچرخه مرد محکوم
«نمایشنامههای آرابال سرشارند از خیال، ریشخند و شواهد تاریخی، اما هیچ ارتباطی به واقع گرایی بی روح و رویا پردازی اغراقآمیز ندارند. این آثار مخاطب را بر میانگیزند؛ دلیل جذابیتشان دقیقا همین است. آثاری عمیقا سیاسی و به طرز سر خوشانهای روشنبین، یاغی و بی قید که نشانههای روشنی از زمانهی ما را در خود دارند.»[1]
فرناندو آرابال را در گروه ابسوردها جای داداهاند گروهی که میتوان گفت خاستگاه مشخصی ندارند و هر کدام از نویسندگان مهم ابسورد در جایی و مکانی، بی این که پیوند مشخصی با هم داشته باشند شروع به نوشتن کردند. با این حال آثار تکان دهنده و ماندگاری پدید آوردند. از مهمترین نویسندگان ابسورد میتوان به ساموئل بکت اشاره کرد که در انتظار گودو او از معروفترین نمایشنامههای قرن حاضر شناختهشد. ابسوردها هیچ گاه یک گروه مشخص و هم پیوند نشدند. کسانی چون اوژن یونسکو، ساموئل بکت، هارولد پینتر، آرتور آدامف و فرناندو آرابال هر کدام در جایی و به زبان خاص خود ابسورد را پیش بردند. آرابال با اجرای نمایشنامه "پیک نیک در میدان جنگ" به شهرت رسید. او در شهر اسپانیا و در سال 1932 به دنیا آمد. درست در سالهایی که اسپانیا در گیر جنگ خونین داخلی بود. پدرش افسر ارتش بود و به دلیل سر پیچی از دستورات و شرکت نکردن در کودتای نظامی به مرگ محوک شد و پس از تحمل چند سال حبس از زندان فرار کرد و برای همیشه ناپدید شد. آرابال با خانواده به مادرید رفت و در آنجا اولین نمایشمامههایش را نوشت. "سه چرخه" دومین نمایشنامه او پس از پیک نیک در میدان جنگ است. او در مادرید به بیماری سل دچار شد که در تب شدیدی میسوخت. سپس با بورس تحصیلی که به او تعلق گرفت به پاریس رفت. به دلیل حاد شدن بیماریاش مجبور شد برای همیشه در پاریس بماند. وقتی که با لوس مورو استاد ادبیات فرانسه ازدواج کرد تمام نمایشنامههایش توسط همسرش به زبان فرانسه ترجمه شد. نمایشنامههایی چون ، نیایش، دو جلاد، فاندو و لیز و گورستان اتومبیلها. یک سال بعد از ازدواجش نمایش پیک نیک در میدان جنگ در پاریس به صحنه رفت. آرابال شروع به نوشتن رمان کرد. بعل بابل یا زنده باد مرگ را خود به زبان فرانسه نوشت. در سال 1962 همراه رولان توپور و الخاندرو ژودوروفسکی جنبش پانیک را پایه گذاری کرد. این کلمه به معنای ترس جمعی از یک خطر واقعی یا دست کم محتمل است. از این جهت پانیک را میتوان به وحشت یا اظطراب ترجمه کرد. نمایشنامههایی که پس از تشکیل گروه کوچک خود نوشت عبارتند از: آیین بزرگ، مراسمی برای یک ماده بز و ابر سیاه، تاجگذاری و کنسرت درون یک تخم مرغ.
وقتی آرابال نویسنده مشهوری شد و نمایشنامههایش در اکثر کشورهای مهم دنیا به روی صحنه رفت؛ به زادگاهش اسپانیا سفر کرد. دولت ژنرال فرانکو او را به جرم نوشتن آثار کفر آمیز و توهین به رژیم دستگیر کرد. اما حمایت جهانی هنرمندان و نویسندگان باعث شد او را آزاد کنند. نویسندگانی چون ساموئل بکت، فرانسوا موریاک، اوژن یونسکو و آرتور میلر در راس حامی او قرار داشتند. آرابال تا زمان مرگ فرانکو هرگز به زادگاهش بر نگشت. اما نامههای فراوانی به ژنرال فرانکو نوشت و نوشتههای زیادی درباره مبارزه های اسپانیا و فیدل کاسترو که در مطبوعات زمانش منتشر میشد. او در سال 1982 اعتراضی جهانی را سازماندهی کرد برای آزادی نویسندگان دربند کوبایی که به فرمان کاسترو زندانی شده بودند.
آرابال جوایزی زیادی گرفت. جایزه بزرگ تئاتر فرانسه، جایزه طنز سیاه، نشان شوالیه هنر و ادبیات فرانسه، و جایزه ملی ادبیات و تئاتر اسپانیا. آربال به زبان فرانسه نوشت اما دوران کودکی و نوجوانی خود را در اسپانیا و در قلب دیکتاتوری نظامی بزرگی به سر برد. آرابال در آثار خود زوال جامعه غرب را که به آن معتقد بود نشان میدهد. تئاتر آرابال تئاتری دیوانه وار، خشن، جنجالی و به طرز سر خوشانهای آشوبگر است. از این رو بعد از آرتورمیلر میتوان از نوع دیگری از تئاتر خشونت در آثار آرابل سخن گفت. او استاد خلق فضاهای غریب و متناقض است. خشونتی که او به تصویر میکشد بی ارتباط با شرایطی نیست که در دوران کودکی خود تجربه کرده است. ترسی که بر کودکی او سایه انداخت با آرمانهای گروه پانیک بی ارتباط نیست.
دوچرخه مرد محکوم و سه چرخه دو نمایشنامه از فرناندو آرابل است که در یک کتاب منتشر شده است. این نمایشنامهها جزو اولین نمایشنامههای او محسوب میشوند.
« ویلورو: وقتی بتونیم از این جا بریم، خیلی خوشبخت میشیم . بادنما، آینه و شمعهای چینیشو به ما میده. آره، من به خوشبختی و امواجش فکر میکنم.
تسلا: ولی واقعا میتونیم؟ میدونی که خروس برق گیر میخواد ایمدهای منو لخت کنه. من به این نشانه آعتقاد دارم. » 2
دو چرخه مرد محکوم پیانیستی را نشان میدهد که مدام در شکنجه نگاههای مردان متجاوزی است که میخواهند مانع پیانو زدن او شوند. عاقبت نیز توسط همانها کشته میشود.
«میتا: ولی من خیلی غمگینم.
کلیماندو: چه اتفاقی برات افتاده؟
میتا: هیچی.
کلیماندو: هیچی هیچی؟
میتا: آره هیچی هیچی.
یعنی هیچی هیچی هیچی؟
میتا: آره هیچی هیچی هیچی.
کلیماندو: اوه لالا!پس باید خیلی غمگین باشی!»3
در نمایشنامه سه چرخه آوارگانی را میبینیم که در عین معصومیت برای پرداخت قسط عقب افتاده سه چرخیای که خرج روزانهشان را تامین میکند آدم میکشند.
شخصیتهای اغلب نمایشنامههای آرابال و همین طور نمایشنامه سه چرخه، بدون هویت، بدون سن و اغلب در دل دنیایی خیالی هستند که نمیتوانند بر آن تسلط پیدا کنند. شبیه دن کیشوت اما دن کیشوتی سیاه و لبریز از جرم، بازیچهای در دست قانون، پدر و نظم اجتماعی.
پی نوشت:
[1]پشت جلد کتاب
[2] صفحه 31 از نمایشنامه دوچرخه مرد محکوم
[3]صفحه 61 نمایشنامه سه چرخه
"جان: شایدم چیزی به اسم خیال اصلا وجود نداشته باشه. کی می گه هس؟ یا انسان؟ ما همه مون یه خوابیم. کی میدونه ما هستیم؟ هیچکی نمیدونه. همه یه خوابیم. فقط داریم خواب میبینیم. یا چیزای دیگه - چیزای دیگه. چیزایی رو که میدونیم، چه جوری میدونیم؟ از کجا میدونیم؟ نمیدونیم چی واقعیه، فقط حرف شونو میزنیم. از کجا میآریمشون؟ اون چیزا برای همیشه همین جوری ادامه دارن؟ یا همین که به دنیا اومدیم، یا مردههایی که ناله میکنن. یا این که جهنمی هس. شایدم ما اونجاییم. شاید کسایی باشن که اونجا بودن. یا، یا این که چرا باید فکرشو بکنیم؟ این چیزیه که نمیدونم. شایدم همه چی حقیقت داره. شاید این که من اینجا نشستم حقیقت داره."{1}
نوشته رمزی در یک فضای رئال آغاز میشود اما به سبک خود پایدار نمیماند و ساز و کارهای رئالیسم را از درون ویران میکند. شخصیتها از کالبد رئال خود خارج نمیشوند اما روحی در سراسر نوشته حکمرانی میکند که تن به قواعد رئالیسم نمیدهد. قصه نیز میان فضای رئال و رمزی خود معلق میماند. در این نمایشنامه به نظر میرسد کش مکش واقعیای وجود نداشته باشد. انگار ماجرا در یک گیجی بعد از خواب اتفاق میافتد. جایی که به نظر میرسد بین دو شخصیت دانی و دل، کش مکشی رخ داده است به گونهای هدایت میشود که یک طرف ماجرا خود را تا پایان بحث درگیر نمیکند و تنها پایان بحث است که واکنش تند و او را میبینیم و بلا فاصله از ادامه بحث سر باز میزند و خود را کنار میکشد. کش مکش اصلی اما در درون این آدمهاست. شخصیتهای مامت خود را سر گرم میکنند، مدام از بحث و حرف سر باز میزنند، سکوت میکنند و اغلب با رفتارهایی به غایت رئال و روزمره در حال پنهان کردن پیچیدگیهای درونی خود هستند.
دانی و دل تلاش میکنند او را از سر خود باز کنند تا بتوانند بحث پوچ خود را ادامه بدهند اما جان سمج شده است و مدام وسط گفتگوی آن دو پیدایش میشود. در صحنه پایانی اما صدای کسی مانع از به خواب رفتن او میشود.
پایان بی سرانجام نمایشنامههای مامت در نوشته رمزی بیشتر از سایر نمایشنامههایش رخ مینماید. از همه مهمتر داستان سادهای است که به نظر میرسد اصلا داستان کاملی نیست یا به عبارتی، داستانی در میان نیست. ماجرای مهمی در نمایشنامه اتفاق نمیافتد. همهاش روزمرگی است و رفتارها و گفتارهای عادی چند نفر که خود را بیشتر از همه به خود مشغول میکنند. جان، فرزند دانی میخواهد با پدرش به سفری کوتاه برود و دارد وسایلش را آماده میکند. دل دوست خانواده، به او کمک میکند تا اسباب سفر زودتر جمع و جور شود و در این بین دیالوگهایی درباره سه اتفاق شوم بین آنها رد و بدل میَشود. جان خیال میکند پتویی را که برای سفر برداشته پاره کرده چون صدای پاره شدن آن را شنیده است. اما دانی مادرش او را متقاعد میکند پتو از سالهای پیش پاره بوده است. چاقویی که در انباری پیدا میشود نیز ماجرای مشابهی دارد که به همین اندازه میتواند رمزی تلقی شود. اما در صحنه دوم تنها باعث به هم خوردن رابطه صمیمانه دانی و دل میشود. سفر جان اما هیچ وقت پیش نمیآید چرا که پدر مرده است. فرزند اما منتظر کیست؟ جان بیمار و کسل است و خواب به چشمش نمیآید. دانی و دل تلاش میکنند او را از سر خود باز کنند تا بتوانند بحث پوچ خود را ادامه بدهند اما جان سمج شده است و مدام وسط گفتگوی آن دو پیدایش میشود. در صحنه پایانی اما صدای کسی مانع از به خواب رفتن او میشود.
"جان: خوابم نمیبره.
دل: دیگه به خودت مربوطه.
جان: من یه صداهایی میشنوم. منو صدا میکنن.
دانی: آره مطمئنم. همینطوره.
جان: صدام میکنن.
دل: چاقو رو وردار برو.
جان: اسم منو صدا میکنن. مامان. اسم منو صدا میکنن."{2}
صحنه همین جا تمام میشود و این سوال بزرگ را به وجود میآورد که آیا باز هم باید حرف جان را به حساب توهمات و هذیانهایش بگذاریم؟ مبهوتی دل و دانی در صحنهپایانی باور آن دو را برای رخ دادن اتفاقی عجیب تقویت میکند. اما نویسنده هیچ الزامی نمیبیند که برای پایان بی سرانجام نمایشنامهاش پاسخی در چنته داشته باشد.
زبان این نمایشنامه نیز همچون نمایشنامههای دیگر مامت از ساختاری کلاسیک بر خوردار نیست و مدام روند قصه را از هم میپاشاند. قطع دائمی کلام توسط شخصیتها، مکثهای طولانی، توسل به تکرار، و نیمه تمام ماندن کلام مشخصه اصلی دیالوگ نویسی مامت است. تکنیکی که از زبان مرسوم نمایشنامه نویسی آشنایی زادیی میکند.
مامت در سال 1947 در شیکاگو متولد شد. ده ساله بود که پدر و مادرش از هم طلاق گرفتند. کارش را با پیشخدمتی در شیکاگو آغاز میکند اما به زودی وارد گروههای تئاتری میشود و بازی و نمایشنامه نویسی را آغاز میکند. او تاکنون جوایز زیادی از جمله جایزه اوبی، جفرسون و جایزه انجمن تاتر وستآند را برای نمایشنامههایش کسب کرده است. مامت خیلی زود به سمت فیلمنامه نویسی و کارگردانی نیز کشیده شد و چندین فیلم ساخت. فیلمنامه "خانه بازیها" جایزه گلدن گلوب را ازآن خود کرد. "چیزها تغییر میکند" و "زندانی اسپانیایی" فیلمهایی است که مامت به تنهایی کارگردانی کرده است. مهمترین و جنجالیترین نمایشنامه او "گلن گری گلن راس" است که در بیشتر کشورها اجرا شد و توسط سام مندز نیز به فیلم درآمد. نمایشنامه "اولئانا" توسط هارولد پینتر در لندن کارگردانی و اجرا شد. در نمایش " بوفالوی امریکایی" که در لندن به روی صحنه رفت آل پاچینو برای او بازی کرد. رمان" پستچی دو بار زنگ میزند" به کارگردانی باب رافلسون اولین فیلمنامه اوست که به فیلم در آمد. در حال حاضر دیوید مامت یکی از برجسته ترین نمایشنامه نویسان دنیا است.
پی نوشت:
[1]صفحه 44 کتاب
[2]صفحه78 کتاب
آد و غول های یخی. نیل گیمن. ترجمه ی فرزاد فربد. تصویرساز: برت هلکوئیست. تهران: انتشارات کتاب پنجره (کتاب های پریان). چاپ نخست: 1390. 1100 نسخه. 88 صفحه. 0300 تومان.
«نیل گیمن کتاب های زیادی نوشته است بعضی برای بزرگسالان؛ "خددایان آمریکایی"ٰ "ج مثل جادو"ٰ بعضی برای همگان؛ "کتاب گورستان" و بعضی برای کودکان؛ "روزی که پدرم را با دو ماهی قرمز عوض کردم" و "گرگ های توی دیوار". او همیشه مشغول نوشتن داستان است و هر وقت باران بند بیاید به پیاده روی می رود.»[1]
گیمن نویسندهی معروف و بزرگی ست و شاید پیش از آنکه خودش بداند، کلاسیک شده است. داستان اونزهای خوب او، بهمدت هفده هفته در فهرست پرفروشترینهای لندن قرار داشت. علاوهبر آن، داستانهای بلند سرزمین ناشناخته و گرد و غبار ستارهای در سال 1999 بهعنوان بهترین رمان بزرگسال، جایزهی «میث اوپیک» و در سال 2001 کتاب اسطورههای آمریکایی در فهرست پرفروشترین داستانهای بلند آمریکا قرار گرفت.
آد و غول های یخی با ترجمه ی فرزاد فربد، در هشت فصل پیش روی نوجوانانی ست که می خواهند زندگی در سرزمین هایدیگری را هم تصور کنند که چون سرزمین خودشان نیستند. تصور زندگی در جایی که هر گوشه اش تکه یخی غول پیکر جلوی رو قرار می گیرد کمی برای نوجوان ایرانی سخت است، سخت تر از آن تصور جایی ست که زمستان های طولانی تنها فصل سال است.
آد در چنین جایی زندگی می کند. در سرزمین وایکینگ ها و در این داستان، ماجرای پسربچه ای روایت می شود که پس از از دست دادن پدرش و بعد هم صدمه دیدن پایش از خانه بیرون می آید و به کلبه ی جنگلی پدر می رود و با سه حیوان عجیب و سخن گو مواجه می شود. با آن ها قدم به ماجرایی شگفت می گذارد. او غول های یخی را شکست می دهد و با خدایان دوست می شود.
«چشمان سرد و آبی غول که بزرگ تر از هر پنجره ای بود به آد دوخته شد. "چرا باید اهمیت بدهم؟" غول آد را روی دیوار دور آسگارد گذاشت. دیواری که برادرش ساخته بود. آن بالا باد می وزید و آد به چوب زیر بغلش تکیه داد مبادا باد او را با خود ببرد و از دیوار بیندازد و بکشد. به پشت سر نگاهی انداخت و وقتی دید خانه ی خدایان خیلی شبیه روستای خودشان است چندان تعجب نکرد. البته بزرگ تر بود. اما با همان الگو – با یک تالار جشن و ساختمان هایی کوچک تر در اطرافش.
آد گفت "باید اهمیت بدهی چون به زیبایی اهمیت می دهی. زیبایی از بین خواهد رفت. همه چیز خواهد مرد.»[2]
آد و غول های یخی در سطح استانداردی ازکیفیت چاپ قرار دارد؛ قطع مناسب و صفحه بندی خوب از ویژگی های قابل توجه و برجسته ی این کتاب هستند ولی نکته هایی در متن کتاب وجود دارند که باید به آن ها توجه بیشتری شود و برای بالا رفتن کیفیت اثر باید با حساسیت و وسواس بیشتری با آن ها برخورد کرد.
گروه سنی ای که مخاطب عمده ی این کتاب هستند فارسی را بیش از هر چیز از رسانه های در دست رس خود فرا می گیرند؛از کتاب هایی که می خوانند، از مجله ها و رسانه های تصویری و نوشتاری و هر آنچه با آن در ارتباط هستند. حال اگر صاحبان رسانه برای نسل آینده ی فارسی زبان خوراک خوب به هر لحاظ فراهم نبیند چگونه می توان به ادامه ی حرکت و زیست زبان فارسی امید داشت؟
واِژه گزینی ها، انتخاب کلمه ها و زمان فعل ها، انتخاب قید ها و سایر موارد با دقت و حوصله صورت نگرفته است. شاید با صرف کمی وقت و یا با یاری گرفتن از نیروی کارآمد و فارسی دان کتاب بهتری را از آن چه پیش روی این نسل می گذاریم به آن ها عرضه می کردیم.
در هر حال آد و غول های یخی کتاب خوبی ست و تجربه ی این فضا و همراهی با نوجوانی که دغدغه ها و دردسرهای زندگی اش کمی متفاوت است، تجربه لذت بخشی می باشد.
پی نوشت:
[1] پشت جلد کتاب
[2] صفحه ی 64 کتاب
نام تو زخم من است (شعر فارسی-قرن 14). آزاده طاهایی. تهران: انتشارات مروارید. چاپ نخست: 1390. 1100 نسخه. 112 صفحه 2800 تومان.
«جمله کلمه کم می آورد
برای یافتن کلمات
کتاب ها لال اند
جمله های ژنده
فقیر،
مثل فقر که زیر پل ها پرسه می زند
یا فقر که دلقک می شود
و در چهارراه ماژنتا
روزی صد بار
در انتظار سبز شدن صد چراغ
کلاه کهنه اش را
پیش روی ماشین های عنق
از سر برمی دارد
تا شاید
کلمه ای بلند شود1»
در اولین نگاه به شعرها می توان دریافت که کتاب نام تو زخم من است کتاب یک دستی نیست؛ گوشه کناری سطرها و شعرهای خوب خود را به ما نشان می دهند طوری که این امید را زنده می دارند که دست های شاعری در کار است و می توان به این دست ها دست داد، ولی در همه ی این صد و دوازده صفحه که تقریبا شصت شعر را دربر می گیرد این اتفاق نمی افتد. گاهی با دلنوشته هایی رو به رو هستیم که بعید به نظر می رسد بتوانند پیشنهادی حرفه ای برای خواندن شعر باشند، گاهی زبان آوری ها و تصویر سازی های تکراری و از شکل افتاده در مواجهه با دیدار ما از شعر قرار می گیرند، گاهی خستگی های کلامی به چشم می خورند ولی گاهی هم شاعر ما را غافلگیر می کند و این امید را زنده میدارد که از خواندن این دفتر شعر ناامید نشویم.
آزاده طاهایی پیش از این هم در سال 1387 مجموعه ای به نام «روی پل آلما چه میکنید خانم؟» را توسط نشر آهنگ دیگر به حافظه ی شعری زبان فارسی سپرد.
خارج از فضای شعری و ساختار نحوی موجود در کلیت کتاب، گاهی موتیف ها و زاویه ی دید شاعر حکایت از دیدی خود بسنده و قائل به فضای ذهنی شخصی خود دارد. برای نمونه در شعر «انتقام» پرتاب می شویم به فضایی کاملا امروزی و ملموس که در محیط شعر رسمی، با صراحت کمتری به آن پرداخته شده است.
آزاده طاهایی پیش از این هم در سال 1387 مجموعه ای به نام روی پل آلما چه میکنید خانم؟ را توسط نشر آهنگ دیگر به حافظه ی شعری زبان فارسی سپرد.
شاید نتوان گفت که شعرهای این کتاب از استاندارد بالایی برخوردارند گرچه در رفتار نزدیک با بعضی از شعرها چیزهای دندان گیری هم هست، ولی این را می توان گفت که گاهی در میان سطرها شاعری خودش را و نوع نگاه دیگرش را نشان می دهد. شاعری که ضرباهنگ کلامش از نظم خاصی پیروی نمی کند و از قله ی بلاغت تا سراشیب بیهوده گویی مدام در حرکت است.
می توان این مجموعه را برای در دست گرفتن در خیل عظیمی از کتاب هایی که هر روزه در حوزه ی شعر منتشر می شوند پیشنهاد داد. کتابی که دست کم می توان آن را ورق زد گاهی هم طعم شعر زیر زبان حس می شود.
«...
با هم
دتا یادم است،
در جیب ما
چند کلید،
سحر درهای بسته را
باطل می کرد
روزهایی بود
که سکوتت مرا می کشت.
من پشت دهان بسته ات می نشستم
و با کلیدهای اشتباه
می خواستم،
ذهنت را بگشایم
آن روزها برایم
کلمه ها می شدند کلید،
زمان قفل می شد»2
پی نوشت ها:
[1] صفحه ی 23 کتاب – شعر کلمه در چهارراه
2 صفحه ی 17 و 18 کتاب – شعر کلید آخر
برنده ی مقام اول بخش ترجمه ی نمایشنامه در نخستین جشنواره ی تئاتر افراز در سال 1389، برنده ی جایزه ی پولیتزر نمایشنامه نویسی در سال 2001، برنده ی جایزه ی تونی بهترین نمایشنامه ی سال 2001، برنده ی جایزه ی درامادسک برای بهترین نمایشنامه ی جدید سال 2001، برنده ی جایزه ی حلقه ی منتقدان نیویورک برای بهترین نمایشنامه ی سال 2001 و در نهایت برنده ی جایزه ی لوسیل لورتل برای نمایشنامه ی برجسته ی سال 2001 و ... همه ی این جایزه ها از آن کتابی ست که در زمستان 1390 به همت نشر افراز وارد بازار شده است.
برهات نوشته ی دیوید اوبورن با ترجمه ای از امیرحسین طاهری به همراه مقدمه ای به قلم مترجم کتاب در همین ماه اخیر به دوستداران نمایشنامه و ادبیات عرضه شده است.
«دیوید ابورن، نمایشنامه نویس امریکایی، متولد سال 1970 در شیکاگو است. او در دانشگاه شیکاگو ادبیات انگلیسی خواند و بعد از آن دوره ی دو ساله ی نمایشنامه نویسی را در نیویورک گذراند و از اساتیدی چون مارشا نورمن و کریستوفر دورانگ استفاده برد. نخستین نمایشنامه ی بلندش با نام ؛آسمان خراش ها در سال 1997 در برادوی به روی صحنه رفت؛ اما او به خاطر نمایشنامه ی برهان (2000) به شهرت رسید که تمام جوایز معتبر سال 2001 را به خود اختصاص داد. پس از این موفقیت، اقتباسی سینمایی از آن نوشت که در سال 2005 به روی پرده رفت.»[1]
یکی از شخصیت های این نمایشنامه، روح رابرت، پدر مرده ی کاترین است. این نمایشنامه چهار شخصیت دارد که سه تای آن ها ریاضی دان هستند و نویسنده برای هر صحنه موقعیتی دو نفره را می سازد. شاید بتوان گفت موتیف این کار هول محورهای عشق، جنون و نبوغ در رفت و آمد است و فضایی از جامعه ی آمریکایی را به تصویر می کشد که شاید کمی برای ما ناآشنا باشد.
یکی از شخصیت های این نمایشنامه، روح رابرت، پدر مرده ی کاترین است. این نمایشنامه چهار شخصیت دارد که سه تای آن ها ریاضی دان هستند و نویسنده برای هر صحنه موقعیتی دو نفره را می سازد. شاید بتوان گفت موتیف این کار هول محورهای عشق، جنون و نبوغ در رفت و آمد است و فضایی از جامعه ی آمریکایی را به تصویر می کشد که شاید کمی برای ما ناآشنا باشد.
برهان نمایشنامه ی خوش خوان ولی با ریتمی کند است که البته توانایی این را دارد که خواننده را با خود همراه کند و او را تحت تاثیر فضای هر چند ناآشنای کار قرار دهد.افت و خیز و چرخش رفتاری و عاطفی شخصیت های کار کمی به ضرب آهنگ متن کمک می رساند ولی این به خودی خود راهگشا نیست.
با تمام این احوال برهان کار خوبی است و قابلیت فضا سازی خوبی دارد و یک کارگردان خوب به همراه بازیگران خلاق می توانند خلاقیت و ایده های فردی خود را در آن بگنجانند.
از جذاب ترین قسمت های این نمایشنامه گفت و گوهایی ست که میان کاترین و رابرت در می گیرد. بخشی از گفته های رابرت خطاب به کاترین در ادامه می آید.
«من در مورد الهام آسمانی حرف نمی زنم. این جوری نیست که از عرش به سرم سرازیر بشه و از اون جا روی کاغذ بیاد. برای این که بشه بهشون شکلی داد کار لازمه؛ من نمی گم که حجم کار وحشتناک نخواهد بود. حجم کار قطعا وحشتناک خواهد بود. آسون نیست ولی ماده ی خامش اون جاست. مثل اینه که تا حالا داشتم توی ترافیک رانندگی می کردم و کم کم حالا داره راه جلوم باز می شه و می تونم سرعت بگیرم. دارم تمامی چشم انداز رو می بینم... جاهایی که تحقیقاتم می تونه پیش بره شگردهای جدید احتمالات انقلابی... دارم به جایی می رسم که همه ی شاخه های ریاضیات رو به گفت و گو با هم واردارم. من.. ببخشید من همش دارم از خود می گم. دانشگاه چطوره؟»[2]
پی نوشت:
[1] پشت جلد کتاب
[2] صفحه ی 121 و 122 کتاب
«لوئیجی پیراندلو در سال 1867 در جزیرهی سیسیل به دنیا آمد. از دوران جوانی نویسندگی را آغار کرد. ابتدا با نوشتن داستان کوتاه و سپس رمان و نمایشنامه. او جمعا دویست و چهل و سه داستان کوتاه، هفت رمان و چهل و چهار نمایشنامه نوشته است. او در سال 1934 برندهی جایزهی ادبی نوبل شد.
شش شخصیت در جستوجوی نویسنده اولین از مجموعه برگزیدهی نمایشنامههای لوئیجی پیراندلو و معروفترین اثر نمایشی اوست. نمایشنامههای پیراندلو تقریبا در تمام دنیا به نمایش درآمده و به او شهرت جهانی بخشیده است.»[1]
لوئیجی پیراندلو: با یک نویسندهی حرفهای روبهرو هستیم؛ کافی ست شمار آثار او را تصور کنید، به تنهایی برای کار چند سال یک انتشارات کافی به نظر میرسد. او مدتها در دانشگاه رم به تدریس سبکشناسی میپرداخت و جالب است بدانیم که شهرت او بهسبب همین نمایشنامهی شش شخصیت در جستوجوی نویسنده ایجاد شد؛ نمایشنامه ای که ابتدا در شهر رم، با هیاهوی تماشاگران مواجه شد و بعد به میلان رفت و موفقیت خود را از آن شهر شروع کرد.
لوئیجی پیراندلو نویسندهای حرفهای است، از همان دست نویسندههایی که به همان نسبت که در اروپا و کشورهای غربی حضور دارند، در ایران انگشتشمارند. نه به این دلیل که نویسندگان ما توان حرفهای شدن ندارند، بلکه دلیل صرفا چرخهی معیوب و نادرستی ست که در حوزهی کتاب و نوشتن وجود دارد و یک نویسنده را مختص به نوشتن و نوشتن نمیگرداند.
«شش شخصیت در جستوجوی نویسنده» در دل خود از نمایشنامهی دیگر لوئیجی پیراندلو به نام «بازی طرفین» سود جسته است و با تکیه بر آن نمایشنامه، بازیها و تقابل افراد درون صحنه را پیش میبرد. روایت نمایشنامه گروهی را به تصویر میکشد که در تلاش برای آماده کردن یک نمایش بهجهت اجرای عمومی هستند، در واقع میخواهند نمایشنامهی «بازی طرفین» را بهروی صحنه ببرند.
بهمن فرزانه بههمت کتاب پنجره، ترجمههای ارزندهای را از زبان ایتالیایی به فارسی روانهی بازار کرده است. البته باید به طرح جلدهای قابل ستایش مریم سادات منصوری هم اشاره کرد که این کتابها را خواستنیتر و دردستگرفتنشان را دلپذیرتر کرده است و همینطور باید به این موضوع پرداخت که این کتاب میتوانست دارای متن پالودهتر و سلیستری باشد اگر بر روی زبان بیشتر تاکید میشد و وقت بیشتری گذاشته میشد. زبان یکدست نیست، کلمهها با هم برخورد میکنند و در کنار هم خوب نمینشینند و جاهایی هم مسائل نحوی به چشم میآید.
شش شخصیت در جستوجوی نویسنده در دل خود از نمایشنامهی دیگر لوئیجی پیراندلو به نام بازی طرفین سود جسته است و با تکیه بر آن نمایشنامه، بازیها و تقابل افراد درون صحنه را پیش میبرد. روایت نمایشنامه گروهی را به تصویر میکشد که در تلاش برای آماده کردن یک نمایش بهجهت اجرای عمومی هستند، در واقع میخواهند نمایشنامهی بازی طرفین را بهروی صحنه ببرند. اینکه در پشت صحنهی یک کار باشی و از ریزهکاری و مسائل دیگر سردربیاری شاید به همانقدر که جالب و مهیج باشد، همانقدر هم میتواند کسلکننده و ملالانگیز باشد. در جایی از متن نمایشنامه لوئیجی پیراندلو در مورد نمایشنامهی بازی طرفین و همینطور خودش چنین میگوید:
«... مضحک! مضحک! مگر تقصیر من است که دیگر نویسندگان فرانسوی نمایشنامهی خوبی تحویل ما نمیدهند. در نتیجه به این روز افتادهایم که اجباراً نمایشنامه پیراندلو را روی صحنه بیاوریم. البته کسانی که اهل فن هستند میگویند که ایشان نمایشنامه نویس بسیار خوبی است. ایشان نمایشنامههایی مینویسد که نه بازیگران راضی هستند، نه منتقدین و نه تماشاچیان این را میگویند. نمایشنامهنویس خوب...
... اگر راستش را بخواهید خود من هم چیزی از آن سرم نمیشود. بههرحال ادامه میدهم، آخر سر همه شما مرا تمجید خواهید کرد!...»[2]
پی نوشت:
[1] پشت جلد کتاب
[2] صفحهی 15 و 16 کتاب