کتابان

مروری بر کتاب های منتشر شده سال

کتابان

مروری بر کتاب های منتشر شده سال

فراموش شدگان

فراموش شدگان


آنها آنقدر از احساسات خود برای زندگی دیگران صرف کرده اند که خودرا به فراموشی سپرده اند. همدیگر را نگاه می کنند، جستجو می کنند و زمان کش می آید.

مجردها.

مجردها.دوید فوئنکینو. برگردان. ساناز فلاح فرد.انتشارات افراز. چاپ اول.تهران:1391.1100نسخه.64صفحه.3000تومان.

«میشل:... من باید موسسه رو ترک کنم... راستش دلم می شکنه...اما هیچ چیز بیشتر از این که بدونم تو بیکاری قلبم رو نمی شکنه...و می دونم که در شرایط مشابهی، تو هم همین کار رو برای من خواهی کرد...

سیلوی: وای میشل... نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم.

میشل: اما...

سیلوی: تو می دونی که چقدر به این کار نیاز دارم.

میشل: ولی...

سیلوی: واقعا ممنون...

میشل می فهمد که دیگر راه بازگشتی وجود ندارد.

میشل: خب حالا که تصمیم گرفته شد، حتی نمی خوام دیگه یه لحظه هم این جا بمونم. تو به رئیس خبر بده.

سیلوی: باشه ، حتما...

میشل سبد کاغذ باطله را بر می دارد که وسایل کمدش را جمع کند. حرکاتش غمناک و کند هستند.

میشل: شش سال...شش سال از یک زندگی توی یه کمد. این همه خاطره ... این همه مداد... و این آدامسی که دوسش داشتم... چسبونده بودمش این جا ... برام شانس می آورد... ببین، می دونی چیه؟

سیلوی: نه؟

میشل: دوست دارم بدمش به تو...»[1]

مجردها داستان زن و شوهری است که در یک بنگاه رو به انحطاط همسر یابی مشغول به کارند. زن و شوهری که شبانه روز خود را صرف دختران و پسران مجردی می کنند که قصد تشکیل زندگی دارند و به دنبال همدم و همراهی برای زندگی می گردند. این دو اما زندگی را فراموش کرده اند. همدیگر را فراموش کرده و از همه مهم تر خود را نیز به فراموشی سپرده اند و همچون بنگاه رو به انحطاط بوی کهنگی و فرسودگی می دهند. آنها روز را با کارشان شروع می کنند. به رتق و فتق امور جزیی تمام نشدنی می پردازند و شب هنگام خسته از کار و خسته از هم به خواب می روند.

انوش سیپتون کارگردان این نمایش می نویسد:" آنها همدیگر را نگاه می کنند، جستجو می کنند و زمان کش می آید. این داستان ، داستان بسیار ساده ای است با خواسته های ساده، حرکات ساده، عادات ساده. مشکل ارتباطی، شخصیت ها را آسیب پذیر کرده است. آنها به محض این که می خواهند با هم ارتباط بگیرند دچار افراط می شوند و همه چیز متزلزل می شود و این جاست که در کمدی خالص قرار می گیریم. " دو شخصیت در طول نمایشنامه تلاش می کنند برای به دست آوردن خوشبختی به جستجوی همدیگر بپردازند و به زندگی کسالت بارشان روح ببخشند.

دو شخصیت در طول نمایشنامه تلاش می کنند برای به دست آوردن خوشبختی به جستجوی همدیگر بپردازند و به زندگی کسالت بارشان روح ببخشند.

نویسنده درباره این نمایشنامه می نویسد:" در حرفه نویسندگی ام کتاب به کتاب دچار دلسردی شدم چون نمی توانستم زندگی فیزیکی آدم ها را ببینم. نقطه شروع انگیزه من همین جا بود. ایده خلق یک جهان و دیدن شکوفایی آن. سعی کردم در دنیای فانتزی بمانم و گاهی تا مرز ابزورد پیش رفتم و شرایط اولیه این امکان را به من داد. یک بنگاه همسر یابی در مرز ورشکستگی. آدم هایی که از لحاظ اجتماعی به روز نبودند یک دیگر را کشف می کردند. "

در این نمایش صحنه ای وجود دارد که بازیگران در تاریکی مطلق با هم سخن می گویند. انگار شرم حضور تماشاگران به آنها اجازه نمی دهد با هم آن راحتی خیال را که می خواهند داشته باشند. خود نویسنده درباره این صحنه می گوید:" می خواستم کاری کنم که تماشاگر بهتر شخصیت ها را درک و باور کنند و بدانند آنها خجالتی هستند و دلشان می خواهد راحت باشند."همین صحنه  جذابیت نمایشنامه را دو چندان می کند. کندی و کسالتی که در این نمایش وجود دارد با سادگی بیش از حدی این دو شخصیت نوعی خنده ابزورد به بار می آورد و از این جهت فضای کار را به نوعی رفتارهای کمیک از سر ساده لوحی می کشاند.

مجردها نخستین و تنها نمایشنامه فوئنکینو است که به زبان فارسی ترجمه شده است. فوئنکینو با این که در دانشگاه سوربن موسیقی خوانده است اما یکی از رمان نویسان معاصر فرانسوی است که در سال 2011 به عنوان یکی از پنج نویسنده مطرح فرانسوی معرفی شد. این نویسنده تاکنون برنده 6 جایزه ادبی از جمله جایزه فرانسوا موریاک شده است. فوئنکینو با اقتباس از یکی از رمان‌هایش یک فیلمنامه نوشت که توسط برادرش کارگردانی شد، این فیلمنامه در سال 2012  جایزه سزار در فیلمنامه‌نویسی را به خود اختصاص داد. از جمله رمان های وی می توان به «لطافت» اشاره کرد که در سال 2009 کاندید جایزه گنکور شد.

ساناز فلاح فرد پیش از این نمایشنامه خدای کشتار نوشته یاسمینا رضا را ترجمه کرده بود که از طرف نشر نیلا به بازار کتاب عرضه شد. هم اکنون خدای کشتار با ترجمه و کارگردانی کوشک جلالی روی صحنه تئاتر شهر است که علاقه مندان می توانند به تماشای این نمایش بروند. فلاح فرد هم اکنون درحال ترجمه دو کتاب « می لرزم» اثر ژوئل پومبرا و « اگر انسان ها گربه ها را ببینند» نوشته آرلت ستا است که به زودی منتشر خواهد شد.

«میشل: اگه بدونی همیشه چقدر برام عزیز بودی! حتی گاهی بیشتر از خودم دیدمت... من احساس خلا و پوچی می کنم... روزا منگ ام و همین که به تو فکر کنم کافیه تا یادم بیاد زندگی وجود داره... درون سیلوی، کلمه زندگی جریان داره و...

سیلوی: (حسابی قرمز شده) و...

میشل: (خودش را جمع و جور می کند) و این که فراموش کردم الان تو یه رستوران هستیم.( اطراف را نگاه می کند) انگار ما رو فراموش کرده ن.

سیلوی: چیزی که گفتی خیلی قشنگ بود.

سیلوی: ( می خواهد موضوع را عوض کند) واقعا که، ده دقیقه ست که این جا منتظریم... حتی سایه یه گارسون هم پیدا نیست... زنده باد فرانسه!»[2] 

 

پی نوشت:

[1]صفحه 33 کتاب

[2]صفحه 47 کتاب


هیاهوی کوهسار

هیاهوی کوهسار


انسان هایی با دنیای ذهنی متفاوت،آنگاه که کنار هم قرار می گیرند، روزهای پر هیاهویی را تجربه می کنند. آنها که ممکن بود زندگی آرامی داشته باشند در مسیر پر فراز و نشیبی قرار می گیرند. هیاهوی کوهسار عدم درک متقابل در خانواده ای از جامعه ی پر تنش دهه ی پنجاه را روایت می کند.

هیاهوی کوهسار

هیاهوی کوهسار.فریبا منتظر ظهور: انتشارات مروارید. چاپ اول.تهران:1391.1100نسخه.176صفحه.4500تومان.

«آن روز را خوب به یاد دارم، همان دفعه که شهاب قاشق و چنگالش را کوبید روی میز. گفت" تحمل بی ادبی و توهین را ندارم. احترام گذاشتن، توی خونه و بیرون خونه نداره." بعد لباس پوشید و رفت بیرون. نپرسیدم کجا می رود. اولین اختلاف ما بود. می دانستم نقطه شروع است، شروعی که هیچ پیش بینی ای از سرانجامش نداشتم.»[1]

هیاهوی کوهسار رمانی است که می شود خواند و خیلی هم زجر نکشید. داستانی درباره روزهای پر هیاهوی دهه پنجاه. این رمان روایتش را خیلی ساده و سر راست بیان می کند، از پیچیدگی های تصنعی دوری می جوید، از ایجاد فضای روشنفکری مرسوم چنین روایت هایی پرهیز می کند. سعی ندارد از شخصیت های داستان قهرمان سازی کند، سعی نمی کند بیش از حد ممکن به آن تاریخ پر هیاهوی دهه پنجاه بپردازد و خلاصه قصه همانطور که خود در پشت جلد می نویسد "درباره انسان هایی با دنیای ذهنی متفاوت است. آن گاه که کنار هم قرار می گیرند، روزهای پر هیاهویی را تجربه می کنند. آنها که ممکن بود زندگی آرامی داشته باشند، در مسیر پر فراز و نشیبی قرار می گیرند." هیاهوی کوهسار مجموعه ای از یادداشت های زنی است که می توانست زندگی آرام و بی دغدغه ای را طی کند اما روحیه جستجوگری و سرکشش باعث می شود به مسیر دیگری پرتاب شود. او به شوق کتابخوانی با گروهی سیاسی آشنا شده و با مخالفت شدید همسر سرهنگش رو به رو می شود. سرانجام هم به خاطر نگه داری کتاب های ممنوعه  به زندان می افتد و در آنجا وضع حمل کرده دختری به دنیا می آورد که همسرش خیلی زود آنها را از هم جدا می کند و زن را در تنهایی و فقر تنها می گذارد. زن در یک گردش کوه نوردی از کوه پرت می شود. واقعه ای که بعدها دخترش به واقعیت داشتن آن شک کرده و به خودکشی تعبیرش  می کند.

هیاهوی کوهسار رمانی است که می شود خواند و خیلی هم زجر نکشید. داستانی درباره روزهای پر هیاهوی دهه پنجاه. این رمان روایتش را خیلی ساده و سر راست بیان می کند، از پیچیدگی های تصنعی دوری می جوید، از ایجاد فضای روشنفکری مرسوم چنین روایت هایی پرهیز می کند.

داستان توسط سه نفر روایت می شود هر چند بار اصلی روایت بر دوش همان یاد داشت هایی است که شخصیت اصلی بعد از مرگش به جا می گذارد و بعد ها به دست دخترش بهار می افتد. با این حال تمام روایت ها از یک بیان و زبان برخوردارند. باید گفت اغلب رمان های معاصر فارسی در یک چیز مشترک هستند و آن روایت کردن است. متاسفانه تقلیل دادن رمان به خط داستانی که باید تعریف شود ساده کردن رمان و داستان است. این که کسی بتواند به خوبی قصه، روایت رخداد یا واقعه ای را برای دیگران تعریف کند و یا با آوردن یکی دو راوی دیگر باز به تعریف همان روایت بپردازد و آن را روی کاغد بیاورد الزاما نویسنده نیست و الزاما داستان را نمی شناسد. و متاسفانه اغلب رمان های این روزها صرفا یک روایت ساده بیش نیست. تصویر، تاثیر، بار تراژیک، بار دارماتیک، تعلیق، شوک، فضا، بافت، و بسیاری چیزها فدای خط داستان شده و رمان را به یک روایت ساده تقلیل داده است. هیاهوی کوهسار نیز از این آسیب در امان نیست.

فریبا منتظر ظهور پیش از این مجموعه داستان«هر از گاهی بنشین» را نوشته و منتشر کرده است. وی به زودی رمان «آنیش» را از طرف نشر روزنه منتشر خواهد کرد. این رمان با محوریت زن نوشته شده است و درباره رادیولوژیستی است که از تهران به منظقه آذربایجان می رود اما روحیه عاصی وی در آن سرزمین برای او مشکلاتی را به وجود می آورد. منتظر ظهور معتقد است سبک داستان هایش سبکی شهری است و رمان هایش همواره در فضای شهر می گذرد و فرهنگ آن شهر نیز در آن منعکس است هر چند به قول "سید مصطفی رضیی" مترجم و روزنامه نگار، شهری که در رمان های منتظر ظهور توصیف می شود در واقع هیچ شهری نیست تنها نام مکان هایی است که می توان جا به جا کرد و به بدنه و فضا سازی داستان هیچ لطمه ای نخورد. در واقع این که فضا و مکان در رمان های منتظر ظهور آن گونه که باید و شاید ساخته نمی شود و رمان و روایت وابسته و پیچیده به شهری که نامش در داستان آورده می شود نیست.

« تصمیم گرفته ام من هم هدیه ای برای عادل بخرم. او مدام برای من و بهار هدیه آورده و من هیچ کاری برایش نکرده ام. با خودم فکر می کنم به چیزی که عادل را خوشحال می کند. کیف پول... خودکار... شال گردن... یا کلاه... بله کلاه! تصمیم گرفته ام کلاه بخرم. بعد از ساعت کار، می روم به فروشگاه لباس های مردانه. کلاه ها را یکی یکی نگاه می کنم» [2]

 

پی نوشت:

[1]صفحه 39 کتاب

[2]صفحه 128


چشم اندازی برای زنان

چشم اندازی برای زنان


این کتاب شامل ده داستان کوتاه از نویسندگان انگلیسی زبان درباره زنان است که بیشتر چشم اندازی از ادبیات امروز جهان ارائه می کند.  


چشم انداز خانم منستی

چشم انداز خانم منستی. داستان های کوتاه انگلیسی. برگردان. فریبا شهلایی: انتشارات ناصرالدین. چاپ اول.تبریز:1391. 1000نسخه.152 صفحه.3900 تومان.

«زن خیره به سایه های بالای سرش، در کوپه ی خواب دراز کشیده بود. هجوم صدای حرکت چرخ ها در سرش، رفته رفته خواب را از او می ربود و او را هر چه بیشتر در چرخه ی بیداری می نهاد. واگن خواب در سکوت شبانه فرو رفته بود.»[1]

چشم انداز خانم منستی بیش از هر چیز چشم اندازی از داستان کوتاه نویسان انگلیسی زبان ارائه می کند. هر چند بسیاری از این نویسندگان نه اهل انگلیس که امریکایی هستند. همچون کیت شوپن و ادیت وارتن. این کتاب مجموعه داستان کوتاه هایی است که عمدتا درباره زنان و باز عمدتا به قلم زنان نوشته شده است. در گیری های ریز و درشت زنان که اغلب از چشم انداز مردانه پیش پا افتاده و جزیی می نماید. چیزی که در این داستان ها قابل رد گیری است نقد نگاه مردسالارانه ای است که زن را در چار چوب بسته خود محدود می کند. از همین جا می توان فهمید جنبشی که موسوم به جنبش زنان در سراسر دنیا به پا شده است هنوز در قدم های اولیه خودش گام بر می دارد و قصد دارد زنان سراسر دنیا را هم گام خود کند. از داستان های کتاب چشم انداز خانم منستی می شود فهمید نه تنها زنان جهان سومی که زنان اروپا و امریکا هم از نوع برخورد دست دومی مردان در امان نیستند و در این مهم با هم شریک اند. خوشبختانه داستان های این کتاب با هدف موعظه کردن، نوشته نشده اند. تنها به روایت بخشی یا برشی از زندگی زنان در جامعه مدرن قناعت می کنند. لحن و بیان هر داستان از تراژیک کردن و همچون ستم دیده ترین قشر نشان دادن زنان می گریزد. داستان ها زنانی را به نمایش می گذارند که خیلی ساده زندگی می کنند. محدودیت ها را می بینند لمس می کنند و واکنش نشان می دهند. حتی گاه این واکنش ها نه در جهت مثبت که برعکس در جهت وادادن و پذیرش وضعی است که روایت خود را بر همه چیز مسلط می کند.

در داستان اول کتاب به نام تحول، شخصیت زنی روایت می شود که دلش می خواهد فرزندش را خودش تربیت کند و اگر شکست می خورد یا پیروز می شود مسئولیتش را خودش به گردن بگیرد. اما مادر شوهرش مسلما از او دانا تر و توانمند تر است و راه تربیت فرزند را بهتر می شناسد و با تجربه ای که دارد می تواند طوری مدیریت کودک را به عهده بگیرد که آب از آب تکان نخورد. این زن در همان ابتدای داستان ناگهان با همه نارضایتی که دارد میدان را ترک می کند و همه چیز را بر عهده خانواده شوهرش قرار می دهد. او حتی بعد از مدتی شغل خودش را هم ترک می کند و کم کم علاقه هایش را هم ترک می کند و تنها به تولید فرزندانی کمر می بندد تا به دست های پر توان مادر شوهر بسپارد و خود خانه نشینی کند. با این حال اصلا از این وضعیت ناراضی نمی نماید و در پایان داستان اعلام می کند ازدواج کردن و بچه آوردن خیلی آسان است به شرطی که راهش را پیدا کنید.

در داستان های این کتاب چندان خبری از زنان توانا و سرکش و عصیان گر نیست. داستان چشم انداز خانم منستی زنی را روایت می کند که چهارده سال تنها زندگی می کند و تنها دلخوشی اش چشم اندازی است که از پنجره اش می بیند .

در داستان های این کتاب چندان خبری از زنان توانا و سرکش و عصیان گر نیست. داستان چشم انداز خانم منستی زنی را روایت می کند که چهارده سال تنها زندگی می کند و تنها دلخوشی اش چشم اندازی است که از پنجره اش می بیند . چشم اندازی که به زودی قرار است با ساخت برج بلندی برای همیشه از بین برود. خانم منستی اما با شروع ساخت و ساز می میرد.

چشم انداز خانم منستی شامل ده داستان کوتاه است که برخی از آنها عبارتند از: تحول نوشته شارلوت پرکینز گیلمن، روح های قدیمی نوشته ا.ج. مکنا، افسوس نوشته کیت شوپن، صدای پا نوشته کریستل اریو گاست ، سفر نوشته ادیت وارتن و... .  اغلب این اسامی نویسندگان مطرحی هستند مثل ادیت وارتن که عصر بی گناهی او پیش از این به فارسی برگردانده شده است. وی برنده جایزه پولیتزر است که هم پای جایزه نوبل ادبیات است. یا کیت شوپن که نویسنده قدیمی و مطرحی است.

ترجمه این مجموعه داستان که توسط فریبا شهلایی برگردانده شده است به نظرترجمه یک دستی نمی آید و البته ویراستاری دقیقی هم بر آن اعمال نشده است. با این حال کتابی است که با همه کم و کاستی هایش قابل خواندن و لذت بردن است.

« فضای خانه را عبارتی ناگفته پر کرده بود.:" پول بیشتر! پول بیشتر!" هر چند این کلمات بر زبان کسی جاری نمی شد. بچه ها تمام مدت آن را می شنیدند. حتی در کریسمس وقتی اسباب بازی های گران قیمت و بی نظیر اتاق بچه ها را پر کرده بود.»[2]

 

پی نوشت:

[1] صفحه 128 از داستان سفر

[2] صفحه 71 از داستان اسب چوبی

ارباب هارولد و پسرها

ارباب هارولد و پسرها


ارباب هارولد و پسران یک بار دیگر به ما یاد آوری می کند که نگاه ارباب بنده ای هنوز در زیر لایه های زیرین ذهن انسان امروزی که به حقوق بشر و حقوق برابر می اندیشد وجود دارد و ریشه دوانده است.

ارباب هارولد و پسرها

ارباب هارولد و پسرها. اثول فوگارد. مترجم.داود زینلو.تهران: نشر افراز. چاپ اول:1391. 1100نسخه. 104صفحه.3800 تومان.

« تو روی زمین نشستی و همون طور که داری صفحه و مهره های شطرنج رو برای بازی می چینی، برای ویلی هم در مورد یه بازنده خوب بودن سخنرانی می کنی. بعد می ری سمت تخت ویلی، پتو رو میزنی کنار و وادارش می کنی اول اون با تو بازی کنه چون می دونی برنده می شی، و این باعث می شه به بازی دوم با من برسی.»[1]

بر اساس یک اتفاق ساده همه چیز می توانست شکل دیگری به خود بگیرد. جایگاه ها می توانست زیر و زیر شود و خیلی ساده آن که ارباب است بنده و آنکه بنده است در جایگاه ارباب بنشیند. آنکه اما بر جایگاه ارباب تکیه زده است کافی است یک دم به خود آید و ببیند بارگاه، بارگاه متزلزلی است. واقعیت کدام است؟ بالایی و پایینی چه تعریفی دارد به جز آنچه انسان ها بین خود قرارداد می کنند و یک عده قراردادهای خود را به همه دنیا تسری می دهند؟ اندیشه تا چه حد بر پایه واقعیت بنا می شود؟

وقتی به قول سوسور زبانشناس سویسی، زبان بازنمود واقعیت نیست یعنی اندیشه و تمام ساز و کارهای آن با آنچه در بیرون از ما اتفاق می افتد رابطه ای ندارد. اندیشه برتری نژادی و در پی آن اندیشه بنده و ارباب هم از همان قراردادهایی است که بر مبنای تفکر اندیشمندانی پایه ریزی شده است که اندیشه خود را بر روح و زندگی و تمام ساختارهای انسانی حاکم کرده اند.

عمدتا نیز نگاه نگاه غربی است. یعنی دوالیته دکارتی. رابطه سوژه با ابژه در نگاه دکارتی قطع است و از نظر چنین تفکری آنچه بیرون از خود می بیند همواره در جایگاه ابژه تعریف می شود. هر چه بیرون از اروپا است ابژه ای بیش نیست و به همین دلیل ساده از جایگاه فروتری برخوردار است و می باید به استثمار در آید. ابژه عموما از انسانیت تهی است.  سیاه در برابر سفید نماد تیرگی و پستی است در مقابل روشنایی و بلندی و همین ساختاری را به وجود می آورد که به سفید پوستان حق برتری می بخشد. این برتری از کجا می آید؟ و اگر دیر زمانی اندیشه دوآلیته دکارتی یعنی ابژه گی و سوژه گی به شکل های علنی در روابط اجتماعی خود را بروز می داد و به استثمار غرب از شرق و انگلیسی ها از سرخ پوستان و بردگی سیاهان منتهی می شد و جنگ ها و خون ریزی های بسیار به دنبال داشت، امروز اما این نگاه آرام و نرم به زیر پوست سرایت کرده است و تنها می شود با تمام اندام انسانی خود آن را حس کرد بی آنکه چندان تن به بیان دهد.

سم و ویلی دو سیاه پوستی هستند که در چایخانه یک سفید پوست کار می کنند. هالی پسر صاحب کافه در کنار سم بزرگ شده است و تلاش می کند نگاه از بالا به پایین مرسوم جامعه سفید پوستان به سیاه پوستان را کنار بزند اما نمی تواند از امیتازهایی که این نوع نگاه برایش به ارمغان می آورد چشم پوشی کند.

ارباب هارولد و پسرها به همین نوع روابط زیر پوستی حقارت آمیز اشاره دارد.

سم و ویلی دو سیاه پوستی هستند که در چایخانه یک سفید پوست کار می کنند. هالی پسر صاحب کافه در کنار سم بزرگ شده است و تلاش می کند نگاه از بالا به پایین مرسوم جامعه سفید پوستان به سیاه پوستان را کنار بزند اما نمی تواند از امیتازهایی که این نوع نگاه برایش به ارمغان می آورد چشم پوشی کند. سم نیز تلاش کرده است هالی را طوری بار بیاورد که ایده اربابی آخرین ایده ای باشد که هالی به سراغ آن می رود. تقابل این دو نگاه شرایطی را به وجود می آورد که روباط را مخدوش و به هم ریخته می کند بدون این که دو طرف بتوانند به طور واضح احساس و خواست خود را به زبان آورند و ناچار با نشانگان رفتاری و زبانی بازی می کنند.

فوگارد به خوبی نشان می دهد که رابطه دوستانه هالی و سم وقتی از شکل برابر و دوستانه خارج شود چطور می تواند رابطه ای مریض و بیمارگونه بیافریند و دوستی را به دشمن خویی بدل کند. اشخاص داستان درصدد تمرین برنامه ای هستند که قرار است در مهمانی شب انجام شود و این برنامه به نشانه عملی ناموزون در روابط بدل می شود. برنامه ای که قرار است در آن هماهنگی و لذت باشد، به ناهماهنگی و برخورد منجر می شود.

آثول فوگارد نمایشنامه نویس و بازیگر بود که در افریقای جنوبی زندگی می کرد. ارباب هارولد و پسرها اولین نمایش وی بود که خارج از آفریقای جنوبی با کارگردانی خودش به اجرا در آمد. از دیگر آثار فوگارد می توان به «پیوند خونی»،«سیزوه بنزی مرده است» و«راه مکه» اشاره کرد.

ارباب هارولد و پسرها برنده چند جایزه مهم از جمله بهترین نمایشنامه اونینگ استاندارد لندن و بهترین نمایشنامه حلقه منتقدان تئاتر لندن شده است.

در مقدمه کتاب زندگی نامه نویسنده تحت عنوان درباره نویسنده به زندگی و آثار فوگارد می پردازد و موخره کتاب نیز شامل یک مصاحبه با فوگارد و یک تفسیر نمایشنامه است که خواندنش به فهم بیشتر اثر کمک شایانی می کند.

«سم: قشنگه چون ما می خوایم زندگی این طوری باشه، اما در عوض همون جور که تو گفتی، هالی، ما همش با هم برخورد می کنیم. به امروز بعدازظهر و خودمون سه نفر یه نگاهی بنداز: من با ویلی برخورد کردم، ما دو تا با تو برخورد کردیم، تو با مادرت برخورد کردی، اون با بابات برخورد کرد... تازه این فقط مساله ما نیست... تمام دنیا همین کارو می کنن. یه روزنامه باز کن، چی می خونی؟ امریکا با روسیه برخورد می کنه، ادم ثرتمند با آدم فقیر برخورد می کنه. اینا برخوردای بزرگیه هالی.»[2]

پی نوشت:

[1] صفحه 47 کتاب

[2] صفحه 73 و74 کتاب

هشتمین روز هفته

هشتمین روز هفته  


احمد پروین شاعر بی ادعایی است که تا کنون چهار کتاب شعر منتشر کرده است بی آن که کتاب های شعرش به درستی به دیده نظر آید. این نه به دلیل بد بودن شعر اوست دلیلش را باید در بنگاه های نشر ادبیات پایتخت جستجو کرد.

هشتمین روز هفته

روز هشتم هفته. احمد پروین. کرج: انتشارات فراگاه. چاپ اول. تهران:1390. 1800نسخه.72 صفحه.1800 تومان.

«دوران خواب برفی ما سر رسیده است

نارنجی طلوع مقدر رسیده است

همتای ماه می شود ای آسمانیان

برق نگاه ماه که به ساغر رسیده است»[1]

وضعیت شعر، وضعیت نابسامانی است. گاه شاعر یا مجموعه شعری چنان پرهیاهو به ساحت ادبیات ورود پیدا می کند که اصلا پرسش از خاستگاه و چند و چونی اش موضوعیتی پیدا نمی کند و گاه چنان در محاق می ماند که در برخورد اتفاقی همچون  یک رخداد می نماید. هستند کتاب های شعری پرشماری که هنوز صد جلد اولشان هم به بازار کتاب راه پیدا نکرده و جز به مثابه هدیه به خانه دوستان و آشنایان راه نیافته و از سوی دیگر کتاب های شعری پرشماری که این روزها با ناباوری عجیبی به چاپ های دوم و چندم می رسد و این پرسش را پیش می کشد که شعر مخاطب دارد یا نه؟ پس این همه از نبود مخاطب دم زدن چیست؟ و از سوی دیگر این کمیت شاعران که دم به دم بر آن افزوده می شود چیست؟ اما این همه آیا در چنین فضایی بر کیفیت چیزی افزوده می شود؟ شعر چیست و نشان شعر کدام است که هر چه بر کاغذ می آید به نام شعر قلب می خورد و هر چیز شعری است که قرار است امروز نامفهوم و نا مکشوف بماند تا مخاطب خود را در جایی دیگر و زمانی دیگر بیاید و با همین استدلال است که ساز و کار تولید شعر و شاعر به کار خود ادامه می دهد. احمد پروین نام آشنایی نیست. احمد پروین با چهار کتابی که تا کنون منتشر کرده است نام آشنایی نیست. احمد پروین شاعر خراسانی کم نامی است که البته نام شاعر است هم زمان. احمد پروین چهار کتاب خود را در خراسان و شهر های دیگری چون رفسنجان منتشر کرده است. این که نام یک شاعر نا آشنا می ماند و اشعارش به دیده نمی آید به دلیل بد بودن شعر نیست الزاما بل در رفتاری است که بنگاه های نشر ادبیات در پایتخت پیشه کرده و بر انتشار و پخش کتاب سلطه یافته و معمولا هر کتابی که در شهرستان ها منتشر شود زیر این سایه سنگین گم می شود و کم کم از یاد ها می رود. نام سه کتابی که این شاعر شهرستانی  پیش از این منتشر کرده عبارتند از: «رقص جادو»، «همسفر با یاس»، و« جام جادو».

خواندن دوبیتی های احمد پروین خالی از لطف نیست. هر چند کتاب شعر دوبیتی های او در انتظار مخاطب نیست و به قول خودش در همان صفحه برای مخاطبی می نویسد که روز هشتم هفته خواهد آمد.

«سر رفت به دار و دست بردار نشد

بیدل شد و بیخیال دلدار نشد

دنیا نشود ردیف با هر چه غزل

گفتند همه که شاعری کار نشد»[2]

پروین غزل سرا و دوبیتی گو است. از آن غزل سراهای مستقل که می نویسد برای مخاطب رویاهای محالش که روز هشتم هفته خواهند آمد. از دوبیتی های پروین زندگی سر ریز می شود چرا که نه در کارگاه فلان رفت و آمد دارد و نه در مجله بهمان.فارغ از تمامی دغدغه های موجود جامعه ادبیات. احمد پروین را می شود شاعری شهرستانی نام برد. شاعری که فارغ از سوگیری های پایتختی به نوشتن می پردازد و به قول نیما کار کردن و تجربه اندوختن را مهم تر از بیانگری صرف می داند. پروین روز هشتم هفته را اما با انتشارات فراگاه کار می کند که به مدیریت ناهید سرشگی، شاعر و نقاشی است که چهره ای آشنا در ادبیات پایتختی است. دوبیتی های این مجموعه خواندنی و قابل باور است زیرا که شاعر تلاش نکرده است از کلمات و لغات به ارث رسیده ادبیات کلاسیک وام گیرد و در عین حال همچون داعیان غزل پست مدرن هر کلمه امروزی را بی ربط و با ربط به کار نگرفته است. بل شاعر تلاش کرده بر حسب احساس و بیان شعری اش دست به انتخاب کلمات بزند و اجازه دهد کلمات خودشان حضورشان را در متن پیدا کنند. خواندن دوبیتی های احمد پروین خالی از لطف نیست. هر چند کتاب شعر دوبیتی های او در انتظار مخاطب نیست و به قول خودش در همان صفحه برای مخاطبی می نویسد که روز هشتم هفته خواهد آمد. پیش از این که این گزاره نشان از ادعایی داشته باشد که بخواهد خود را فراتر از درک مردم امروز و این مکان بداند، رابطه ای است بی خیال با مخاطب فرضی. او مخاطب را فرا نمی خواند. تنها بر سر راه او می ایستد و دمی او را برای خواندن دعوت می کند. بی اصراری. در نهایت مخاطب است که خواهد گفت مخاطب ماندگاری خواهد شد یا خیر؟

« عمری نوشته ام تو فقط خط کشیده ای

یکسر به هر درست و غلط خط کشیده ای

حالا شبیه پوشش زندانیان شدم

از بس کنار این همه خط خط کشیده ای»[3]     

 

پی نوشت:

[1] صفحه 24 کتاب

[2] صفحه 56

[3] صفحه 23 کتاب

ارباب هارولد و پسرها

ارباب هارولد و پسرها


ارباب هارولد و پسران یک بار دیگر به ما یاد آوری می کند که نگاه ارباب بنده ای هنوز در زیر لایه های زیرین ذهن انسان امروزی که به حقوق بشر و حقوق برابر می اندیشد وجود دارد و ریشه دوانده است.

ارباب هارولد و پسرها

ارباب هارولد و پسرها. اثول فوگارد. مترجم.داود زینلو.تهران: نشر افراز. چاپ اول:1391. 1100نسخه. 104صفحه.3800 تومان.

« تو روی زمین نشستی و همون طور که داری صفحه و مهره های شطرنج رو برای بازی می چینی، برای ویلی هم در مورد یه بازنده خوب بودن سخنرانی می کنی. بعد می ری سمت تخت ویلی، پتو رو میزنی کنار و وادارش می کنی اول اون با تو بازی کنه چون می دونی برنده می شی، و این باعث می شه به بازی دوم با من برسی.»[1]

بر اساس یک اتفاق ساده همه چیز می توانست شکل دیگری به خود بگیرد. جایگاه ها می توانست زیر و زیر شود و خیلی ساده آن که ارباب است بنده و آنکه بنده است در جایگاه ارباب بنشیند. آنکه اما بر جایگاه ارباب تکیه زده است کافی است یک دم به خود آید و ببیند بارگاه، بارگاه متزلزلی است. واقعیت کدام است؟ بالایی و پایینی چه تعریفی دارد به جز آنچه انسان ها بین خود قرارداد می کنند و یک عده قراردادهای خود را به همه دنیا تسری می دهند؟ اندیشه تا چه حد بر پایه واقعیت بنا می شود؟

وقتی به قول سوسور زبانشناس سویسی، زبان بازنمود واقعیت نیست یعنی اندیشه و تمام ساز و کارهای آن با آنچه در بیرون از ما اتفاق می افتد رابطه ای ندارد. اندیشه برتری نژادی و در پی آن اندیشه بنده و ارباب هم از همان قراردادهایی است که بر مبنای تفکر اندیشمندانی پایه ریزی شده است که اندیشه خود را بر روح و زندگی و تمام ساختارهای انسانی حاکم کرده اند.

عمدتا نیز نگاه نگاه غربی است. یعنی دوالیته دکارتی. رابطه سوژه با ابژه در نگاه دکارتی قطع است و از نظر چنین تفکری آنچه بیرون از خود می بیند همواره در جایگاه ابژه تعریف می شود. هر چه بیرون از اروپا است ابژه ای بیش نیست و به همین دلیل ساده از جایگاه فروتری برخوردار است و می باید به استثمار در آید. ابژه عموما از انسانیت تهی است.  سیاه در برابر سفید نماد تیرگی و پستی است در مقابل روشنایی و بلندی و همین ساختاری را به وجود می آورد که به سفید پوستان حق برتری می بخشد. این برتری از کجا می آید؟ و اگر دیر زمانی اندیشه دوآلیته دکارتی یعنی ابژه گی و سوژه گی به شکل های علنی در روابط اجتماعی خود را بروز می داد و به استثمار غرب از شرق و انگلیسی ها از سرخ پوستان و بردگی سیاهان منتهی می شد و جنگ ها و خون ریزی های بسیار به دنبال داشت، امروز اما این نگاه آرام و نرم به زیر پوست سرایت کرده است و تنها می شود با تمام اندام انسانی خود آن را حس کرد بی آنکه چندان تن به بیان دهد.

سم و ویلی دو سیاه پوستی هستند که در چایخانه یک سفید پوست کار می کنند. هالی پسر صاحب کافه در کنار سم بزرگ شده است و تلاش می کند نگاه از بالا به پایین مرسوم جامعه سفید پوستان به سیاه پوستان را کنار بزند اما نمی تواند از امیتازهایی که این نوع نگاه برایش به ارمغان می آورد چشم پوشی کند.

ارباب هارولد و پسرها به همین نوع روابط زیر پوستی حقارت آمیز اشاره دارد.

سم و ویلی دو سیاه پوستی هستند که در چایخانه یک سفید پوست کار می کنند. هالی پسر صاحب کافه در کنار سم بزرگ شده است و تلاش می کند نگاه از بالا به پایین مرسوم جامعه سفید پوستان به سیاه پوستان را کنار بزند اما نمی تواند از امیتازهایی که این نوع نگاه برایش به ارمغان می آورد چشم پوشی کند. سم نیز تلاش کرده است هالی را طوری بار بیاورد که ایده اربابی آخرین ایده ای باشد که هالی به سراغ آن می رود. تقابل این دو نگاه شرایطی را به وجود می آورد که روباط را مخدوش و به هم ریخته می کند بدون این که دو طرف بتوانند به طور واضح احساس و خواست خود را به زبان آورند و ناچار با نشانگان رفتاری و زبانی بازی می کنند.

فوگارد به خوبی نشان می دهد که رابطه دوستانه هالی و سم وقتی از شکل برابر و دوستانه خارج شود چطور می تواند رابطه ای مریض و بیمارگونه بیافریند و دوستی را به دشمن خویی بدل کند. اشخاص داستان درصدد تمرین برنامه ای هستند که قرار است در مهمانی شب انجام شود و این برنامه به نشانه عملی ناموزون در روابط بدل می شود. برنامه ای که قرار است در آن هماهنگی و لذت باشد، به ناهماهنگی و برخورد منجر می شود.

آثول فوگارد نمایشنامه نویس و بازیگر بود که در افریقای جنوبی زندگی می کرد. ارباب هارولد و پسرها اولین نمایش وی بود که خارج از آفریقای جنوبی با کارگردانی خودش به اجرا در آمد. از دیگر آثار فوگارد می توان به «پیوند خونی»،«سیزوه بنزی مرده است» و«راه مکه» اشاره کرد.

ارباب هارولد و پسرها برنده چند جایزه مهم از جمله بهترین نمایشنامه اونینگ استاندارد لندن و بهترین نمایشنامه حلقه منتقدان تئاتر لندن شده است.

در مقدمه کتاب زندگی نامه نویسنده تحت عنوان درباره نویسنده به زندگی و آثار فوگارد می پردازد و موخره کتاب نیز شامل یک مصاحبه با فوگارد و یک تفسیر نمایشنامه است که خواندنش به فهم بیشتر اثر کمک شایانی می کند.

«سم: قشنگه چون ما می خوایم زندگی این طوری باشه، اما در عوض همون جور که تو گفتی، هالی، ما همش با هم برخورد می کنیم. به امروز بعدازظهر و خودمون سه نفر یه نگاهی بنداز: من با ویلی برخورد کردم، ما دو تا با تو برخورد کردیم، تو با مادرت برخورد کردی، اون با بابات برخورد کرد... تازه این فقط مساله ما نیست... تمام دنیا همین کارو می کنن. یه روزنامه باز کن، چی می خونی؟ امریکا با روسیه برخورد می کنه، ادم ثرتمند با آدم فقیر برخورد می کنه. اینا برخوردای بزرگیه هالی.»[2]

پی نوشت:

[1] صفحه 47 کتاب

[2] صفحه 73 و74 کتاب