عباس پژمان در نوشتاری از «بوف کور» نوشته است.
این مترجم که نگارش کتابی دربارهی رمان «بوف کور» صادق هدایت با عنوان «من و بوف کور» را در دست دارد، همزمان با 28 بهمنماه (سالروز صدونهسالگی صادق هدایت) نوشتاری از کتابش را در اختیار بخش ادب خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، قرار داده که در پی میآید. /font>>/>
«من و بوف کور» /font>>/>
«بوف کور» زبان خاصی دارد. اتفاقاتی که در این کتاب روایت میشود، از منطق عادی پیروی نمیکند. اما اینها دلیل آن نیست که چنین روایتی را بیمعنی بدانیم یا آن را هر طور که دلمان خواست، معنی کنیم. «بوف کور» معنای بسیار منسجمی دارد که خودش را به صورت اتفاقات و تصویرها درمیآورد. خود هدایت، در جواب اینکه آیا مطالب «بوف کور» کلید دارد، اینطور میگوید: /font>>/>
«چهجور هم! پر است! میخواهی برایت مثال بزنم؟ یکی دوتا نیست. همه، همه چیز را، سرسری میخوانند. مخصوصاً «بوف کور» را، که شاید از همهی معلوماتی که صادر کردهام، روشنتر است. هیچ چیزش عجیب و غریب نیست. کو چشم بینا؟ گیرم «بوف کور» حساب و کتاب دقیق دارد...» (به نقل از آشنایی با صادق هدایت، مصطفی فرزانه، نشر مرکز) /font>>/>
هدایت این را در آخرین اقامتش در پاریس به فرزانه میگوید و چند ماه بعد هم خودکشی میکند. اکنون 75 سال از چاپ «بوف کور» میگذرد. آیا در این مدت کسی بوده است که از «حساب و کتاب» او سردربیاورد؟ اگر بود، به هر حال اطلاع پیدا میکردیم. «بوف کور» خیلی بد خوانده شده است. چه معناها که برایش نساختهاند. بسیاری از اظهارنظرهایی که درباره این کتاب میشود، اعم از موافق و مخالف، هیچ استدلال محکمی ندارد. اما انگار لازم هم نیست همه چیزش را بدانی تا برایت زیبا شود. اینطور نیست؟ /font>>/>
«بوف کور» اولین رمانی است که من خواندهام! اولینبار که آن را خواندم، 17 سالم بود. از آن پس مقالات و تفسیرهایی هم دربارهاش خواندم. اما هیچیک از آنها جواب آن سؤالها را در خود نداشت که این کتاب در ذهن خوانندهاش برمیانگیزد. واقعاً چرا باید مردها و زنها انگشت سبابهشان را بجوند؟ آن پیرمرد کیست که کنار جوی آب نشسته است و خندهاش پشت راوی را میلرزاند؟ آن پیرمرد بعدی کیست که نعشکشی و قبرکنی میکند و آن گلدان راغه را به راوی میدهد؟ آیا آن گلدان معنای خاصی دارد؟ پیرمرد خنزرپنزری کیست؟ «بوف کور» درواقع از دو بخش یا دو روایت تشکیل شده. بعضی از سؤالها هم درباره همین میتواند باشد. این دو روایت چه ربطی به هم دارد؟ در روایت اول «زن اثیری» است که به دست راوی کشته میشود و در روایت دوم «زن لکاته». این دو زن چه نسبتی با هم دارند؟ اصلا آیا راوی این دوتا روایت یکی است؟ مگر راوی در اول کتاب نمیگوید اتفاق عجیبی برایش افتاده و دارد شرح آن را مینویسد؟ پس چرا، وقتی شرح آن اتفاق را تمام کرد، دوباره میگوید اتفاق عجیبی برایش افتاده و میخواهد شرح آن را بنویسد؟ راویها دوتا هستند؟ یکی هستند؟ اصلاً چرا سایه راوی در این کتاب آنطور است؟ چراغ راوی در بخش دوم پیهسوز است. در بخش اول هم باز از چراغهای قدیمی است. فوقش مثلاً نفتسوز است. چون در دو جا از روایت «دود میزند». اما وقتی راوی در نور این چراغ مشغول نوشتن است، سایهاش را میتواند ببیند، که «جلو چراغ به دیوار افتاده است»، یا «جلو روشنایی پیهسوز روی دیوار خم شده». آدم وقتی در نور یک چراغ پیهسوز یا نفتسوز دارد مینویسد، سایهاش جلو خودش میافتد؟ سایه که در این حالت باید پشت سر آدم بیفتد و او نتواند آن را ببیند. قبل از هدایت، خیلی از نویسندگان «سایه»شان را تصویر کردهاند، گوته، هوفمان، موسه، نروال، آندرسن، موپاسان، پو، اسکار وایلد، داستایوسکی، و خیلیهای دیگر، اما این سایه هدایت واقعاً از همه آنها زیباتر است. دیگر اینکه این سایهها همهشان شباهتهایی به همدیگر دارند؛ بنابراین یک مقدار از شباهتی که «بوف کور» با بعضی داستانها و رمانها دارد، از همینجا آب میخورد. همه اینها به سنتی تعلق دارند که قدمتش خیلی طولانی است و مخصوصاً در دوران رمانتیسم خیلی مورد توجه بود. پس بیخود نیست اگر در بعضی آثار سوررئالیستی هم آن را ببینیم؛ چراکه سوررئالیسم درواقع فرزند رمانتیسم بود. /font>>/>
باری، همه سؤالهایی که «بوف کور» در ذهن خوانندهاش برمیانگیزد، و تا حالا تقریباً همهشان بیجواب ماندهاند، جوابهای دقیقی دارند، که اتفاقاً فوقالعاده هم زیبا هستند. /font>>/>
دوتا اثر هست که «بوف کور» تحت تأثیر آنها نوشته شده؛ اما واقعاً بدون اطلاع از این موضوع هم میتوان «بوف کور» را خواند و معنایش را فهمید. در هرحال، یکی از اینها «نادیا»ی آندره برتون است. /font>>/>
«نادیا»ی آندره برتون در 1928 میلادی چاپ شد، که مطابق با 1308 هجری شمسی بود. « بوف کور» هفت سال بعد از این تاریخ چاپ میشود، یعنی در 1315 هجری شمسی یا 1936 میلادی. شواهد و مدارک نشان میدهد که هدایت با سوررئالیستها آشنایی داشته است. حتا گفتهاند که برتون ترجمه فرانسه «بوف کور» را هم خواند و طی یک سخنرانی علیحده از این رمان تعریف کرد. در هر حال، بدون این نوع مدارک و شواهد هم میتوان فهمید که صادق هدایت «بوف کور»ش را تحت تأثیر «نادیا»ی آندره برتون و با الهام از مکتب سوررئالیستها نوشته است. /font>>/>
هدایت چهار سال در پاریس اقامت داشت، از 1926 تا 1930. آن سالها دوران طلایی سوررئالیسم بود. بیانیه اول سوررئالیسم در سال 1924 منتشر شده بود. «نادیا» در سال 1928 چاپ شد. سوررئالیسم در آن سالها طرفداران پرشور بسیاری داشت. حتا یک روایت هست که هدایت هم «بوف کور» را در همان پاریس نوشت و با خودش به ایران آورد. در هرحال، مهم نیست که او «بوف کور» را در پاریس نوشت یا در تهران، یا حتا در بمبئی آن را نوشت؛ مهم این است که او هم یکی از شاهکارهای جهانی را با الهام از مکتب سوررئالیسم و زندگیاش در پاریس آن سالها خلق کرد. اما این را هم بگویم که هرچند که «بوف کور» نشانهایی از «نادیا» و سوررئالیسم را در خودش دارد، به هیچ وجه در تأیید همه عقاید برتون و مکتب او نیست. برتون عقیده خاصی درباره گذشته و آینده داشت. «بوف کور» این عقیده را به شدت رد میکند. میدانیم که نگاه و تفکر هدایت بیشتر به اگزیستانسیالیستها نزدیک بود تا به سوررئالیستها. /font>>/>
هدایت کسی نبود که بتواند فلسفه تاریخ هگل و تکامل انسان و «روح مطلق» را بپذیرد. فیالواقع فقط سه چیز از سوررئالیسم در «بوف کور» هست: سوررئال، زبان تصویری و «داستانی واقعی». این آخری البته حالت «جابهجایی» یا ترانسپوزیسیون پیدا میکند؛ یعنی خود را به شکل واقعیتی دیگر نشان میدهد. احتمالاً چون خیلی دردناک است، اینطور میشود. همه ما با این پدیده آشنا هستیم. وقتی واقعیتهای «تلخ» را به یاد میآوریم، سعی میکنیم آنها را به شکلهای دیگری دربیاوریم. هر چقدر که ذهن بیشتر در حالت ناخودآگاه باشد، مثلاً در خوابهایمان، این تغییرات هم با آزادی بیشتری صورت میگیرد. اما فقط فرار از «تلخی» نیست که علت این تغییر میشود. ذهن، مخصوصاً در حالت ناخودآگاهش، به علتهای دیگر هم این تغییرات را صورت میدهد، که البته شرحش مفصل است. /font>>/>
باری، اگر «نادیا» را تورق کنید، خواهید دید که در این کتاب پنج تا سطر نقطهچین دیده میشود. بدین صورت: /font>>/>
............................................................................................................... /font>>/>
اینها در «نادیا» به معنی حرفها یا توضیحاتی است که جایشان در روایت خالی مانده است. اما در متن «بوف کور» هم دقیقاً پنج تا سطر نقطهچین هست. یعنی ممکن است که این فقط حاصل تصادف باشد؟ واقعاً معنی خاصی ندارد؟ /font>>/>
برتون در سیوسومین سال زندگیاش بود که نادیا چاپ شد. هدایت هم در سیوسومین سال از زندگیاش «بوف کور» را چاپ کرد. او در 28 بهمن 1281 به دنیا آمده بود و «بوف کور» در 1315 چاپ شد. در آن سال او تا 28 بهمن در سیوسومین سال زندگیاش بود. این هم واقعاً معنی خاصی ندارد؟ /font>>/>
در هر حال، چه این چیزها معنای خاصی داشته باشد، چه نداشته باشد، شباهتهای زیادی بین «نادیا» و «بوف کور» هست که انکارشدنی نیست. /font>>/>
گفتم که «بوف کور» معنای بسیار منسجم و زیبایی دارد. مشغول نوشتن کتابی هستم تا این معنا را با تمام جزییاتش شرح دهم. اسم کتاب را هم «من و بوف کور» خواهم گذاشت.