سوگ مغان.محمد علی علومی. انتشارات آموت. چاپ اول. تهران:1389. 1100نسخه.245 صفحه.5000 تومان.
«همه چیز در پیرامون ما، در آن روز پنج شنبه، در کافه ای کوچک و زیبا در درکه، دلنشین و شوق بر انگیز بود. و ... من از کجا می دانستم که با پذیرش پیشنهاد دکتر کریمی دارم نا خواسته و خود به خود پا به بزرگ ترین خوفناک ترین و حتی مهمترین ماجرای زندگی خود می گذارم؟ ماجرایی که تا حالا شب ها و روز های زیادی مرا دچار کابوس کرده است.»[1]
سوگ مغان آخرین رمان محمد علی علومی است که بن مایه های اسطوره ای منطقه بم کرمان را دستمایه کار خود قرار داده است.
راوی «سوگ مغان»، که به نظر میآید دچار ناراحتی شدید روانی شده است، به توصیه روانکاو به زادگاهش، «بم»، میرود تا شاید در آنجا به آرامش برسد. همزمان با سفر تعدادی از نشانههای رمزی ترسناک شروع میشوند. درویشی بیابانگرد و مارگیر حضور که در کوزه قدیمی خود دست بریدهای را حمل میکند و... راوی داستان در سفر خود به مکانی ما قبل تاریخ میرسد و در آنجا با موجودی اهریمنی آشنا میشود. در «بم» راوی سوگ مغان با دوستان خود از ستمهای مکرر کسانی مثل اسکندر و آغامحمد خان و اربابان محلی صحبت میکند و هر بار در فاجعههای بزرگ، راوی، مغان را میبیند که با آدابی خاص و اندوهی فراوان سوگوار هستند.
سوگ مغان با زبانی آشنا و مرموز از زمان حال به گذشته و از گذشته به حال سرایت می کند. در نهایت متوجه می شویم تمامی روایت از زبان کسی است که خود در زلزله بم فوت کرده و روایت در واقع از دنیای پس از مرگ است. حضور شخصیت های واقعی مثل ایرج بسطامی خواننده آواز سنتی که در زلزله مهیب بم جان خود را از دست داد بر تاثیر گذاری داستان می افزاید. مایه های اسطوره ای این رمان شاخص اصلی کتاب است. امیر علی نجومیان درباره این رمان می گوید: از آنجا که این رمان مایههای اکسپرسیونیستی دارد و چون اکسپرسیونیسم زیر شاخهای از مدرنیسم است، میتوان آن را در مجموعه آثار مدرن طبقهبندی کرد. در ادبیات مدرن اسطوره از کارکردی متفاوت با ادبیات کلاسیک برخوردار است؛ در این گونه ادبی از اسطوره برای بیان مساله معاصر استفاده میکنند و میتواند نقش پلی بین گذشته و حال باشد. در این اثر با متون مختلفی مواجهایم که در قالب حکایتها در میان داستان اصلی روایت میشود و یک اثر بینامتنی را پدید میآورد که آمیختهای است از ادبیات کهن و نو. اینجاست که میتوان گفت "سوگ مغان" از رمانی مدرن به سوی پست مدرن نقب زده است؛ هر چند به طور کلی نمیتوان آن را در دسته پستمدرنها طبقهبندی کرد.افسردگی و جنون در تمام داستان موج میزند و به طور خلاصه میتوان گفت "سوگ مغان" بیانگر این مطلب است که جوهره هستی بشر را چیزی جز وحشت تشکیل نداده است. هر چند نویسنده در انتهای داستان سعی میکند تا حدی این وحشت و افسردگی را تلطیف کند، به نظر میرسد چندان در این کار موفق نبوده است و به اعتقاد من بهتر بود پنج صفحه انتهایی کتاب حذف میشد.
سوگ مغان با زبانی آشنا و مرموز از زمان حال به گذشته و از گذشته به حال سرایت می کند. در نهایت متوجه می شویم تمامی روایت از زبان کسی است که خود در زلزله بم فوت کرده و روایت در واقع از دنیای پس از مرگ است.
محمد علی علومی که خود متولد بم و مدتی هم خانه ایرج بسطامی بوده است در این کتاب ماجراهای شهر بم و تاریخ کرمان را روایت می کند و معتقد است اگر بخواهیم تاریخ ایران را بشناسیم باید تاریخ کرمان را بدانیم. علومی که به تاریخ و اسطوره های ایرانی مسلط است خود درباره رمانش می گوید:
رمان «سوگ مغان» یک تراژدی اجرا میکند که یک طرف، انسان ایرانی است که از دورترین ایام در سرزمین خشکسالی زندگی میکند و طرف دیگر، رابطهی جمعی و طبیعت است و در بیان موضوعهای این رمان، از نمادها و رموز موجود در متون اساطیری و کتابهای استعاری مانند مار (رمز خرد اهریمنی) و عقاب (رمز پرندهی مقدس) بهرهی زیادی گرفته است.
از «محمدعلی علومی»، متولد بردسیر کرمان، تاکنون کتابهای «آذرستان»، «شاهنشاه در کوچه دلگشا»، «اندوهگرد»، «من نوکر صدامم»، «طنز در امریکا»، «وقایعنگاری بن لادن» و... منتشر شده است. وی دو رمان «خانه کوچک» و «پریباد» را در دست انتشار دارد.
«بابل سر گشته گفت چشم هایت را ببند و دهنت را باز کن تا برایت بخوانم. میخ ها را ریخت به حلق مرد که خفه اش کرد. پرید رفت در اتاق نشست. زن پذرش داشت چرخو می رشت. بابل سر گشته شروع کرد به خواندن. زن پدر ترسید. گفت این چی بود که خواندی، یک بار دیگر بخوان.»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 36 کتاب
[2] صفحه 96 کتاب
مردگان داستان اعتیاد در بین افراد تحصیل کرده اجتماع است و روایت پزشکی که مصرف مواد مخدر او را به قبرستان و به میان مردگان می کشاند.
مردگان. رضا ایزدی. نشر آموت. چاپ اول. تهران:1390. 1100نسخه.120 صفحه.3000 تومان.
« به وظایف روزمره ام رسیدگی نمی کردم. کسی از دستم در بیمارستان راضی نبود. چند بار جا به جایم کردند. آخرین بار که پشت در اتاق بیمارستان ایستاده بودم، مامور به او می گفت: از این انگل ها در همه جا هستند. مرتیکه روی پایش نمی تواند بایستد. به جای این که آرام بخش را به بیمارانی که درد می کشند بزند، به خود انگلش تزریق می کند.»
اعتیاد مفهوم تازه ای است که چندی نیست که موضوعیت پیدا کرده و مسئله و محصول جوامع صنعتی و مدرن شده است. مواد مخدر که تا سالیان پیش مثل کیمیای جادوگران نایاب و پیچیده در اسرار و رموز بود و تنها برای مراسم های مذهبی و بیماری های استفاده می شد، شگفت انگیزترین کشفی بود که به چنگ سرمایه داران کشورهای صنعتی افتاد. خیلی زود مواد مخدر در ابعاد وسیع در کشور های به قول معروف غیرصنعتی و عقب مانده کشت شد و به تمامی کشورهای دنیا صادر شده، برای سرمایه دارانی که روی این مواد سرمایه گذاری کرده بودند سود کلانی به بار آورد که دنیا خواب آن را هم نمی دید. در پی سود کلانی که به جیب این سرمایه داران رفت دولت ها نیز بی کار ننشسته قانون انحصاری کردن تولید و فروش مواد مخدر را صادر کردند. با اجرا شدن این قانون وضع بهتر نشد، بلکه بر به شکل روز افزونی بر تعداد و تجهیزات قاچاقچیان مواد مخدر افزوده شد و همچنین بر تعداد افراد معتاد. با شروع جنگ جهانی اول و دوم این کالا ضروری به نظر می رسید. سربازان برای کاهش دردهای ناشی از قطع عضو و آسیب های بدنی و روانی غیر قابل تحمل ناگزیر به مصرف مواد مخدر بودند. بعد از جنگ و با به بار نشستن خرابی های بسیاری که جنگ تولید کرده بود مواد مخدر همچون هدیه ای از خط مقدم به پشت صحنه ها آورده شد.
از جنگ دوم جهانی به بعد دنیا با یک حالت انفجاری و تصاعدی به سوی اعتیاد پیش رفت. مسئله اعتیاد و مخصوصا اعتیاد به مواد مخدر همچنان بر سر قوت خود باقی است و این روزها جزو دغدغه های مهم جوامع امروزی و از سوی دیگر سود آور ترین کالای مبادلاتی مطرح است. هزینه تجهیزاتی که دو طرف مخالف و موافق قاچاق مواد مخدر صرف می کنند به حدی است که حتی می توان با آن بودجه چند سال یک کشور پر هزینه را با آن پرداخت کرد. با این حال هر روز بر تعداد معتادان جهان افزوده می شود. چرا که هنوز سرمایه داران نمی توانند از ارزش افزوده این کالا صرف نظر کنند. در ایران نیز موضوع اعتیاد دیر زمانی است که گریبان گیر خانواده شده است. امار دقیقی از تعداد معتادان وجود ندارد اما در بستر اجتماع می توان به دور از هر آماری آسیب های این مشکل خانمان سوز را دید و لمس کرد.
مردگان داستان اعتیاد در بین افراد تحصیل کرده اجتماع است. راوی پزشک معتادی است که از بیمارستان اخراج شده و بعد سرگردانی های زیاد در اتاق مخروبه یک مرده شور خانه نزدیک امام زاده ای سکنی می گزیند و با خادم آن به کار کندن قبر برای مردگان مشغول می شود. با شروع بیماری مش کریم او نیز چشمش به دنیا باز می شود و همانطور که مش کریم با مرگ و بیماری دست و پنجه نرم می کند او نیز با اعتیادش مبارزه می کند. مش کریم می میرد ولی برای راوی زندگی دوباره کمی دیر شده است. اعتیاد ریه اش را از بین برده است.
از جنگ دوم جهانی به بعد دنیا با یک حالت انفجاری و تصاعدی به سوی اعتیاد پیش رفت. مسئله اعتیاد و مخصوصا اعتیاد به مواد مخدر همچنان بر سر قوت خود باقی است و این روزها جزو دغدغه های مهم جوامع امروزی و از سوی دیگر سود آور ترین کالای مبادلاتی مطرح است.
روایت و قصه خیلی ساده و سر راست است و از پیچیدگی خاصی برخودار نیست. نویسنده تلاش کرده است شکل خانمان سوز و ویران کننده ای به زندگی این پزشک ببخشد تا خواننده را تحت تاثیر خود قرار دهد. پزشکی که کارش به قبر کنی و زندگی در اتاقی پر از موش و سرزنش کشیده می شود. این همان تصویری است که جامعه و خانواده ها از فرد معتاد دارد. جامعه ای که با نااگاهی فرد بیمار را درگیر فقر و انزوا می کند، با تحقیر و توهین او را در حد یک زالو فرو کاسته و نزدیک ترین هایش را وادر می کند تا دم به دم آرزوی مرگ او را در سر بپرورانند، هرگز بستر مناسبی برای تغییر یک معتاد فراهم نخواهند کرد و این چیزی است که نویسنده نه تنها تلاشی برای توضیح آن نکرده بلکه با تکیه به همان برداشت های غلط جامعه فرد را رها کرده تا شاید بر حسب یک شانس و اتفاق خود را بیابد. برخورد با یکی از جدید ترین و پیچیده ترین پدیده های مدرن دنیای صنعتی نیاز به نگاه تازه، منطقی و عقلانی است و رها کردن و توهین و تحقیر بیمار نه تنها وی را نجات نخواد داد بلکه اور ا همچون ویروسی غیر قابل پیش گیری به جان جامعه انداخته و باعث می شود یک فرد افراد بیشماری را با خود همراه کرده و یا به دلیل خشم و انزجاری که از این همه توهین و تحقیر نصیبش شده است به همه آسیب های جدی بزند.
«به سگدانی که می رسم از جا ساز قوطی قرص هایم را بر می دارم. چند چیز به درد بخور نیز بر می دارم و به آخرین باری که می خواستم ترک کنم فکر می کنم. توی سگ دانی غذای چند روزه ای فراهم کرده بودم و می خواستم ترک کنم.»[1]
پی نوشت:
[1] صفحه 29 کتاب
قربونی.محمد اسماعیل حاجی علیان. انتشارات آموت. چاپ اول. تهران.1390. 1100نسخه.88 صفحه.2500 تومان.
« گوهر بانو چله نشین شده بود و از مقبره شیخ علاء الدوله بیرون نمی امده، نه اینکه فقط به شیخ ارادت داشته که البته آن هم بوده ولی از بچگی که با پدرش می امده و پدرش که با سنگ قبر شیخ درد دل می کرده ، توی دلش می نشسته و با ریش پدرش بازی می کرده و گاهی هم دانه های قرمز مو که زیر ناخنش می مانده ، به پدرش می گفته" بابا اگه اینو آتیش بزنم شیخ پیداش می شه یا تو؟" »[1]
فرهنگ عامه و داستان های فولکوریک ایرانی یکی از منابع سرشاری است که می تواند چشم انداز های بسیار تازه ای را پیش روی نویسندگان قرار دهد. پیش از این نیز کسانی چون صمد بهرنگی و نویسندگان دیگر به فرهنگ عامه توجه خاص نشان داده اند. داستان هایی که با زبان بومی و فرهنگ بومی نوشته شدند موسوم به داستان های روستایی از بهترین داستان های ادبیات فارسی محسوب می شوند و هنوز که هنوز است مورد استقبال و توجه خوانندگان هستند. شخصیت های پر نشاط و زنده روستایی، فضاهای غریب و پیچیده و زبان بومی روستاییان به داستان های امروزی رنگ و خون تازه ای می بخشد. فرهنگ فولکوریک و قصه هایی که سینه به سینه نقل شده و در فرهنگ شفاهی ایرانیان جایگاه ویژه ای دارد، می تواند منبع غنی ای باشد تا ادبیات داستانی شهری را از کسالت آپارتمان نشینی و فضاهای بسته و کدر و یک نواخت شهر در بیاورد. نویسندگان به همین دلیل و در عین حال برای باز تولید و زنده نگاه داشتن این ادبیات غنی اما مهجور مانده داستان های مدرن خود را با قصه هایی از ادبیات عامه رنگ آمیزی می کنند. مجموعه داستان قربونی به قلم محمد اسماعیل حاجی علیان نیز از این ظرفیت ها بهره برده و ادبیات عامه و فرهنگ عامه را وارد فضای داستان های مدرن کرده است. قصه هایی چون افسانه نامزد نوروز و مراسم های قربانی و خرده فرهنگ های مختلف دست مایه داستان های این مجموعه است.
مجموعه داستان قربونی شامل هقت داستان کوتاه است که عبارتند از: قربونی، سه من نان، هشت، می ترسم آقا، افسانه دختر لب حوض، نذر بهشت و استویهاد است.
این داستان ها از رویات های عامه منطقه سنگسر است . در پی نوشت هر داستان نیز توضیحاتی درباره کلمات بومی و اصطلاحات و داستان ها آورده شده است تا خواننده چنانچه با این روایت و داستان یا کلمه و اصطلاح آشنا نیست گیج و سرگردان نشود.
فرهنگ فولکوریک و قصه هایی که سینه به سینه نقل شده و در فرهنگ شفاهی ایرانیان جایگاه ویژه ای دارد، می تواند منبع غنی ای باشد تا ادبیات داستانی شهری را از کسالت آپارتمان نشینی و فضاهای بسته و کدر و یک نواخت شهر در بیاورد.
مجموعه داستان قربونی با روایاتی ساده و نثری روان نوشته شده اند. برخی از داستان های این مجموعه فضایی سوررئال ساخته که مطابق با فضای فانتزی داستان های فولکوریک است.
داستان قربونی پیش از این توانسته است جایزه ویژه هیئت داوران دومین دوره جشنواره داستان کوتاه شاهوار را از آن خود کند.
داستان سه من نان نیز برگزیده جشنواره سراسری شعر و داستان جوان کشور، ستاره های کویر شده است.
داستان هشت تقدیر شده در جشنواره بین اللمللی داستان کوتاه کبوتر حرم بوده و داستان می ترسم آقا تحسین شده منتقدین و داستان نویسان خرم آباد است.
حاجی علیان همچنین داستان سمفونی بابونه های سرخ و رمان «مقام گورخانه» و «چهار زن » را نیز نوشته است. گفتنی است چهار زن جایزه رمان ماندگار را نیز از آن خود کرده است.
« درینگ... درینگ... درینگ ... بزغاله اخوی جلو دار شده بود و ریش سفیدای سنگسر با اخوی پشت سرش راشون رو گز کرده بودند طرف خونه نامزد نوروز. معلوم بود شور دیشب و حرف غلامحسین خان آتشی شون کرده که کار و کاسبی رو ول کرده بودن و راه راوند رو پیشه کرده بودن. به سرچشمه که رسیدند بزغاله اخوی خودش رو سیراب کرد و اونا دنبال کسی می گشتن که کلون در رو بزنه. »[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 23 کتاب
[2] صفحه 13 کتاب از داستان نامزد نوروز
سرگیجه روایت سرگیجه آوری است از شرایط کار و زندگی کارگرانی که در محیطی به شدت لوده و غیر قابل سکونت زندگی می کنند. کارگرانی که دنیا را با بوهای سرگیجه آور و مهوع، دود و مه غلیظ و خشونت غیر قابل پیش بینی دستگاه های خطرناک کارخانجات تجربه می کنند. دستگاه هایی که در کمتر از نیم ثانیه می توانند سیب های بدنی غیر قابل جبرانی به کارگرانی بزنند که با نها سر و کار دارند.
سرگیجه. ژوئل اگلوف. مترجم: موگه رازانی. نشر کلاغ. چاپ اول. تهران:1391. 1100نسخه.101 صفحه.4000 تومان.
« از نظر آب و هوا هم بخت با ما یار نیست. تا جایی که به خاطر دارم، این جا همیشه همین قدر گرم و همین قدر تاریک بوده است. هر چه ذهنم را زیر و رو می کنم ، یک ذره هم هوای خنک به یاد نمی ورم. خاطره ای از باز شدن آسمان ندارم، یا حتا از سوراخ شدن این لحاف خاکستری که بعضی روزها حتا تا روی سرمان پایین می آید و اگر باد بلند نشود، روزها و گاهی هفته ها از صبح تا شب ما را در مه فرو می برد. به طور قطع محیط سالمی نیست. بچه ها رنگ پریده اند، پیرها درست پیر نشده اند. درواقع تشخیص این دو از هم همیشه ممکن نیست. به هر حال، من که اطمینان دارم تا آخر عمر این جا نخواهم ماند.»[1]
زمین دیگر جای مناسبی برای زندگی بشر نیست. کره زمین به زباله دانی تبدیل شده است که زیست بشر را تهدید می کند. با این حال هر ساله بر انبوه کارخانجات از سویی و تفاله های این غول های شکست ناپذیر از سوی دیگر افزوده می شود. ولع سیری ناپذیر بشر دلیل اصلی تخریب زمین است. کوه زباله هایی که طبیعت برای تجزیه آنها میلیون ها سال زمان لازم دارد چنان پوسته نازک زمین را پاره کرده است که امروزه می توان حکم قطعی داد که طبیعت دیگر وجود ندارد. دیگر از اکسیژن خبری نیست آنچه به عنوان هوا تنفس می کنیم بوی روغن ماشین و دود مواد شیمیایی سوخته است. آنچه به عنوان غذا مصرف می کنیم تفاله ای است که در چرخه تولید و بسته بندی تمامی پروتئین و ویتامین هایش را از دست داده است. حتی اگر بخواهید مثل عصر شکار مستقیم از طبیعت بهره بگیرید نصیب شما حیوانات و گیاهانی است که به انواع ویروس های کشنده لوده شده و هنگامی که به نیزه شما گرفتار می شوند از پیش مرده اند. این وضعیتی سرگیجه ور است که در کتاب سرگیجه به زیبایی هر چه تمام تر توصیف می شود.
کارگر کشتار گاه چهار جهت شمال، جنوب ، شرق و غرب را توسط بادهایی تشخیص می دهد که هر کدام بوی کارخانه ای را به همراه می ورند. بوی تخم مرغ گندیده که از سمت غرب می آید کاملا از بوی گوگرد و سرب سیاه قابل تشخیص است. رزوی او در اولین بخش کتاب این است که روزی این محیط را ترک کند هر چند دلش حسابی برای آن تنگ می شود چرا که از وقتی به دنیا آمده است تنها در همین محیط و با همین شرایط زندگی کرده و باید گفت از جای دیگر هیچ تصویری ندارد. گویی جایی دیگر یوتوپیایی است که تنها در ذهن او ساخته شده است. آنچه واقعی و قابل لمس است ، تن گرم حیواناتی است که هر روز صدها راس آن را شقه کرده سر بریده و دل و روده شان را بیرون می کشد. محیطی یک سر لوده و بی خورشید. جایی که آسمانش از دود و مه غلیظی که تقریبا همیشه و هر روز حضور خودش را تحمیل می کند اصلا قابل شناسایی نیست. وقتی دود و مه همه جا را می پوشاند دیگر چشم چشم را نمی بیند. کارگرانی که راه کارخانجاتشان را با چشم بسته می روند و می آیند راه را گم کرده سرگردان به جلو عقب می روند. روزهای عادی تر اما زباله هایی دیده می شود که جا به جا اطرافشان را پوشانده است. راوی با مادر بزرگش در خانه فقیرانه ای زندگی می کند که وسایل زندگی شان را از زباله هایی فراهم کرده اند که درست در پای تابلو های «ریختن زباله ممنوع » پیدا می کنند.
آنچه به عنوان غذا مصرف می کنیم تفاله ای است که در چرخه تولید و بسته بندی تمامی پروتئین و ویتامین هایش را از دست داده است. حتی اگر بخواهید مثل عصر شکار مستقیم از طبیعت بهره بگیرید نصیب شما حیوانات و گیاهانی است که به انواع ویروس های کشنده لوده شده و هنگامی که به نیزه شما گرفتار می شوند از پیش مرده اند.
همه چیز در یک نواختی و تکرار سپری می شود. جز این که کودکانی که معلوم نیست کی و چطور به دنیا آمده اند بازیگوشانه پیدایشان می شود، دسته دسته بزرگ می شوند تا جای کارگران قبلی را بگیرند. کارگرانی که مرده، ناکارآمد شده، لابه لای دستگاه های پیچیده و خطرناک پرس و تکه پاره شده اند و به شکل های مختلف از رده و چرخه تولید خارج می شوند. رزوی رفتن به جایی دیگر نیز در این پروسه رام رام محو و نابود می شود. همانگونه که برای راوی قصه در پایان داستان تقریبا موضوعی است که خیلی به آن اشاره نمی کند. سرگیجه چیزی بیشتر از این برای گفتن ندارد. حتی اگر در آسمان باز شود و چیزی از بالا روی سرشان پایین بیفتد، آن چیز جعبه سیاه هواپیمایی است که کنترلش را در دود و مه از دست داده است. اگر شانس با نها یاری کند و هواپیما با همه هیکل غول سایش روی سر و زندگی نها سقوط نکند، جعبه سیاه خلبان به نشانه تمام بدبختی ها سهمی است که باید شکر گذار ان باشند. این سرنوشت تمام انسان هایی است که در این اکوسیستم لوده و غیرانسانی زندگی می کنند. ژوئل اگلوف نویسنده معاصر فرانسوی است که تاکنون چهار رمان نوشته است. سرگیجه برگزیده سی و یکمین دوره جایزه کتاب «فرانس انتر» است. این نویسنده با ترجمه رمان سرگیجه به فارسی زبانان معرفی و سرگیجه اولین رمانی است که از وی به فارسی برگردانده شده است.
ترجمه بسیار روان و شیوای موگه رازانی لذت خواندن این داستان تکان دهنده و زیبا را دو چندان می کند. موگه رازانی مترجم کهنه کار است که تا کنون کتاب های زیادی را به فارسی ترجمه کرده است است.
« از بورچ می پرسم: تا حالا یک جعبه سیاه دیده ای؟
- یک چی؟
- یک جعبه سیاه.
- هان... یک جعبه سیاه ... نه نه، هیچ وقت ندیده ام.
- خب، سیاه نیست.
- راستی؟
- ره، سیاه نیست، نارنجی است.
- عجب... پس چرا به ن می گویند جعبه سیاه؟
- نمی دانم... شاید برای این که پر از بدبختی است.»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 7 کتاب
[2] صفحه 82 کتاب
راهنمای عملی بداهه سازی در تئاتر. میک نیپیر. مترجم: فاطمه خسروی . نشر افراز. چاپ اول. تهران:1391. 1100نسخه.176 صفحه.6200 تومان.
« به خاطر خدا هم که شده روی صحنه کاری انجام دهید. بی کار نباشید. کاری بکنید. در صحنه بداهه سازی بیکار نباشید. حد اقل برای خودتان هم که شده، کاری انجام دهید. به خودتان لطفی کنید و فقط بی کار نباشید.»[1]
سنت بداهه در بستر فرهنگ و هنر ایرانیان سنتی آشنا است. چرا که بسیاری از هنرمندان موسیقی ، آواز و تئاتر بدون تمرین و هماهنگی قبلی روی صحنه رفته و اثرشان را اجرا می کردند. نوازنده تار و تنبک بدون هیچ گونه هماهنگی و تمرین و صرفا بر اساس گوشه های موسیقی و آوازی آشنایی که صد ها بار آن را تمرین کرده اند در کنار آوازه خوان می نشستند و قطعه ای را آغاز می کردند و آنگاه خواننده باید شعر مناسب را پیدا کرده و آن را در همان دستگاهی که نوازندگان شروع کرده بودند قرار داده و می خواند. بداهه به همین خلاصه نمی شد بلکه هنرمندان روی صحنه ممکن بود در طول اجرا به قطعه و یا گوشه و آوازی تازه می رسیدند که همان لحظه با خلاقیت خود کشف کرده و اجرایش می کردند. سایر هنرمندان باید بدون این که دست و پای خود را گم کنند به سرعت با کشف تازه رو به رو شده خود را با موقعیت جدید همانگ کنند. در اجرای نمایش های رو حوضی و خیمه شب بازی ایرانی نیز روال بر همین اساس بود. هیچ نمایشنامه کاملی وجود نداشت و هنوز برای کارگردان نقش و اسمی ساخته نشده بود. فقط یک نفر با تجربه وجود داشت که هماهنگی های کلی را انجام می داد و توصیه های لازم را به بازیگران می کرد. یک خط رویات همه آن چیزی بود که نام نمایشنامه باید به خود می گرفت. و بعد بازیگران روی صحنه رفته و موقعیت های بازی و دیالوگ های هر موقعیت را می ساختند. آن هم جلوی چشم تماشاچی. با ورود نمایش و تئاتر مدرن سنت بداهه کم کم از میان رفت و هنرمندان بداهه کار فراموش شدند. امروز بازیگران تئاتر برای اجرای هر نمایش از سه تا شش ماه تمرین می کنند. هنرمندان موسیقی نیز برای اجرای یک قطعه به تمرین های زیاد و پی گیر نیاز دارند. اجراهای تمرین شده محصولی بی عیب اما خالی از شگفتی است. یک نمایش تمرین شده تقریبا هر شب بدون هیچ تغییری تکرار می شود. اما نمایش های بداهه هم برای اجرا کننده ها و هم برای مخاطب پر شگفتی و خلاقیت است چرا که هیچ کس نمی داند انتهای کار به کجا ختم می شود و اگر سی شب هم ادامه داشته باشد باز چیزهای زیادی وجود دارد که دم به دم تغییر می کند.
راهنمای عملی بداهه سازی سعی دارد هنرمندان تئاتر را برای خلق موقعیت هایی که از پیش تمرین و ساخته نشده اند توانمند سازد. هر چند خواندن این کتاب می تواند مفید باشد اما بداهه سازی هرگز بدون عمل روی صحنه ممکن نیست.
راهنمای عملی بداهه سازی شامل یازده سر فصل است که برخی از آنها عبارتند از: بداهه سازی چیست؟ قوانین بداهه. چگونه بداهه سازی کنیم؟ وظیفه من در برابر هم بازی ام چیست؟موقعیت و صحنه ها.مشکلات متداول در بداهه سازی.صحنه ای با بیش از دو بازیگر و...
راهنمای عملی بداهه سازی با نشان دادن کلیدواژه های کلی بازیگر را با اصول بداهه آشنا می کند اما این خود بازیگر است که باید ترس را کنار گذاشته و با بکار بردن هوش و حواس خود لحظه را دریافته و موقعیت بازی را برای خود و بازیگر مقابلش بسازد. بودن در لحظه و فهم کامل موقعیتی که در آن هستیم کلیدی ترین موضوع برای رسیدن به خلاقیت لحظه ای و بداهه است.
راهنمای عملی بداهه سازی شامل یازده سر فصل است که برخی از آنها عبارتند از: بداهه سازی چیست؟ قوانین بداهه. چگونه بداهه سازی کنیم؟ وظیفه من در برابر هم بازی ام چیست؟موقعیت و صحنه ها.مشکلات متداول در بداهه سازی.صحنه ای با بیش از دو بازیگر و...
فصل پایانی کتاب اختصاص دارد به گروه تئاتر آنوینس . آنوینس در واقع مکانی است که میک نیپیر و گروهش در آن نمایش های بداهه خود را تمرین و اجرا می کردند.
میک نیپیر در طول بیش از بیست سال کارگردانی، تدریس، حضور در برنامه های بداهه سازی، و تماشای هزاران نمایش همواره به دنبال این سوال بوده است که نمایش ها چرا و چگونه تاثیر می گذارند. وی در این کتاب پاسخ بسیاری از سوالاتش را پیدا کرده است و رهنمون هایی ساختار شکن و سازنده توصیه می کند.
« برخی از بهترین صحنه هایی که تا به حال دیده ام، مربوط به صحنه هایی بوده که در پی ایجاد خنده نبوده اند. اگر یادتان باشد، در ابتدای این فصل بر این شعار تاکید کردم: بداهه سازی، همیشه متفاوت، همیشه مشابه. اجرای صحنه هایی که هیچ خنده ای به ارمغان نمی آورند، روشی است تا این شعار را نادیده بگیرید. وقتی به روی صحنه می روید اگر به فکر خنده باشید، ذهنیات مشخصی را تولید می کنید.»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 29 کتاب
[2] صفحه 117
برای تو همیشه خواهم گریست داستان دختری است که توسط نامه نگاری به دوست خود کمک کرده تا بر بحران های زندگی اش مسلط شود اما خود درگیر بیماری مهلکی است که او را به کام مرگ می کشاند.
برای تو همیشه خواهم گریست. شمسی خسروی. نشر آموت. چاپ اول. تهران:1391. 1100نسخه.128 صفحه.4000 تومان.
«گفته بودی از دانشگاه برایت بنویسم. بعضی از پسرهای دانشگاه یک هفته عاشقند و هفته دیگر فارغ. به قول مامان آدم باید تو این شهر چشم و گوشش را باز کند و اصلا وجودش بشود چشم و گوش که مبادا کلاه سرش بگذارند و یا کلاهش را بردارند و در بروند. باور کن اگر یک لحظه حواست جمع نباشد خودت را و آبرویت را برده اند و تو می مانی با یک دنیا رو سیاهی. »[1]
برای تو همیشه خواهم گریست، داستان دو دوست است که شرایط زندگی آنها را از هم جدا کرده ، هر یک را در شهری نشانده و ارتباط آنها تنها از طریق نامه نگاری ادامه پیدا می کند. ساناز با خانواده اش به تهران کوچ می کند و وارد دانشگاه شده، در رشته ادبیات تحصیل می کند. فرشته اما مجبور است کنار خانواده بماند. خانواده سنتی و بسته فرشته به او اجازه ادامه تحصیل نداده تا جایی که تنها راه خوشبختی را ازدواج کردن تصور می کند. فکر تشکیل خانواده فرشته را به دام مردی می اندازد که دامانش را لکه دار کرده و بی پشت و پناه رهایش می کند. فرشته که حالا بچه ای در شکم دارد کارش به انزوا و غصه خوردن می کشد و با خودش و دنیا قهر می کند.
نامه های پی در پی ساناز به او کمک می کند تا خود را ببخشد و برای آینده خودش و دختر ناخواسته اش چشم اندازهای تازه ای بگشاید. زمانی که فرشته بحران زندگی اش را پشت سر می گذارد متوجه می شود ساناز در همه این مدت در گیر بیماری سرطان بوده است و عاقبت بیماری بر او چیره شده از پای درش آورده است.
برای تو همیشه خواهم گریست، روایتی دیگر از ایثار و از خود گذشتگی یک دوست است. در شرایطی که فرشته بحرانی ترین وضعیت خود را طی می کند، ساناز بیماری و جدال با مرگ را پنهان کرده تا مبادا وضعیت بد او بر مشکلات دوستش اضافه شود و او نتواند بر مشکلاتش چیره شده و خود را پیدا کند.
این کتاب شامل بیست نامه است و روایتش را از طریق نامه نگاری بیان می کند. این نامه ها با دو نوع ادبیات رسمی و عامیانه نوشته شده است تا تفاوت نوشتاری ساناز و فرشته را نمایندگی کند. داستان روایت محور است و مسائل و مشکلات از طرف نویسنده هر نامه بیان می شود و کمتر به توصیف و تصویر و فضا سازی پرداخته می شود. در این نامه ها دختران ساده دلی به تصویر کشیده می شوند که تصورات انتزاعی، فانتزی و خیال پرورانه از زندگی دارند. هیچ پختگی در نوع نگاه هیچ کدام از شخصیت ها وجود ندارد. ساناز که خود را در ابتدا دانشجوی مهندسی جا می زند، در دانشکده ادبیات تحصیل می کند اما دیدگاه ناپخته او به زندگی خود و خانواده اش، از او شخصیتی می سازد که گویی هنوز دوران دبیرستان را نیز به پایان نبرده است. فرشته نیز چنان ناپخته و خام است که درگیر عشق پسری هوس باز شده و زندگی اش را به نابودی کشانده و کودکی ناخواسته به دنیا عرضه می کند. سراسر رمان نیز پر شده از جملات شعاری و نصیحت گونه که پیش از این که از زبان نویسنده نامه بیان شده باشد، از زبان نویسنده رمان بیان شده که دنیای دخترانه را بسیار ساده، سطحی، و خام می پندارد و تلاش می کند با شعار و نصیحت، برایشان موعظه کرده مسیری را که خود صحیح می پندارد پیش رویشان قرار دهد.
برای تو همیشه خواهم گریست، روایتی دیگر از ایثار و از خود گذشتگی یک دوست است. در شرایطی که فرشته بحرانی ترین وضعیت خود را طی می کند، ساناز بیماری و جدال با مرگ را پنهان کرده تا مبادا وضعیت بد او بر مشکلات دوستش اضافه شود و او نتواند بر مشکلاتش چیره شده و خود را پیدا کند.
آخرین نامه یکسر به نتیجه گیری، پیام داستان و تفسیر رفتار فرشته می پردازد و سعی می کند ساناز را قهرمان ایثار و از جان گذشتگی معرفی کند. آخرین نامه نشان می دهد نویسنده همان دیدگاهی را درباره خواننده دارد که درباره دختر بچه ها در سر می پروراند و از ترس این که مخاطب نتیجه را درنیافته باشد به بیان و تفسیرآن می پردازد. از این نظر می توان گفت این رمان در رده داستان های عامه پسندی است که رمان را بهانه ای برای تحت تاثیر قرار دادن مخاطب قرار داده و نویسنده در آن به بیان عقاید و القا آن به خواننده می پردازد.
از خسروی تا به حال بیش از 35 اثر داستانی منتشر شده است. «وداع»(زندگی شهید علیاکبر شیرودی)، «پوتین»، «تنهایی و دیگر هیچ»، «نیمه نارنج»(برگزیده جایزه «بانوی فرهنگ» وزارت ارشاد)، و «وداع یک مرد»(زندگینامه شهید مهندس رضوی مبرقع و برگزیده کتاب سال جشنواره شهید غنیپور) از جمله کتابهای این نویسنده است.
« ساناز گلم که نیستی و هر لحظه بی تو درد می کشم و فریاد درونم سلول هایم را می سوزاند. تو نقشی به از من داشتی. تو حامی بودی ناجی و یک انسان برتر. نقش تو پویا تر و پر رنگ تر از من که برتر از همه کسانی است که در زندگی ام تا کنون شناخته ام.»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 18 کتاب
[2] صفحه 125 کتاب