"آنچه مرا به وحشت انداخت این بود که در آن روزگار، احتمالا رسوب انجماد" ایدئولوژیک" مرا از اندیشیدن به چشم انداز تفکر " سرخو"... و" سرخی" ها باز می داشت. از اندیشیدن به نتایج وحشت بار چپ و راست افراطی."
اتاق شماره 6. خسرو حکیم رابط. تهران: انتشارات افراز. چاپ اول: 1389. 1100 نسخه. 152صفحه. 3800 تومان.
"گروموف: خلافم این بوده که از دیدن درد و رنج وگرفتاری دیگرون به وحشت افتادم که نکنه همون بلاها سر من هم بیاد... همین وحشت گاهی چنان شدت می گیره که منو از خود بی خود می کنه و به همه بد بین می شم... ولی همه ی این ها چه ضرری به کسی می زنه که باید یازده سال هوای آزاد رو نبینم؟ یازده سال توی این قفس کثیف و میون یه مشت حشرات... گاهی می زنه به سرم و تا مرز جنون پیش می رم ... دلیلش روخودم بهتر از هر کسی می دونم... دلیلش هیچی نیست جز وحشت و رنجی که از گرفتاری در این محبس می کشم ...
دکتر را گین: شما انسان عاقل و اندیشمندی هستید. درد و رنج در ذهن ماست نه خارج از ما. انسان این توانایی رو داره که همون جور زندگی کنه که فکر می کنه. در حقیقت هیچ فرقی بین این اتاق و اتاق من نیست. تفاوت در تصوریه که من یا شما از این یا اون اتاق داریم. اگر زندگی رو بد ببینید بده و اگر خوب ببینید خوب... این نوع نگاه شماست که به زندگی صفت خوبی یا بدی می ده..."1
اتاق شماره 6 شامل چهار نمایشنامه است به نام های "به بهانه آزادی"، "ومن آن ساز بی آواز دلتنگ"، "خرسی که می خواست خرس باقی بماند"، و" اتاق شماره 6". هر کدام از این نمایشنامه ها در حدود سی یا چهل سال از اولین نگارش آنها می گذرد. برخی از آنها بارها به اجرای عموم در آمده است و پس از سال ها اجرا، اکنون در یک مجموعه به چاپ رسیده است.
حکیم رابط در مقدمه کتاب می نویسد: این نمایشنامه را در سال 44 نوشته و بارها با عنوان " یاغی" به اجرا گذاشته شد اما هیچ گاه تمایلی به چاپ آن وجود نداشت. شاید به دلیل فقدان عمق و پیچیدگی شخصیت ها و سطحی نگری آن ها یا سطحی نگری خودم، یا خامی و خام دستی. یا شاید هم به دلیل ظاهر " کهنگی" ( مقوله روستا و ارباب رعیتی) گرچه در همان روزگار نیز با اینکه تازه بود- به دلایل خاصی که بر صاحبان قلم پوشیده نیست – در مقدمه یی آن را کهنه وانموده بوده ام تا به امروز... تا امروز که از خواندن دوباره آن و دیدار با آن مخلوقات ذهن به نکته ایی بر خوردم و از خودم ترسیدم – ترسیدم از " سرخو" ی قصه – کمی به خود امیدوار شدم- امیدوار شدم از " گلو" ی قصه – و به خودم نگریستم- با نگرش به " احد" قصه – و به بزرگواری اندیشیدم با " قوچعلی" زندانبان قصه- "
چنان که خود نمایشنامه نویس هم در مقدمه کتاب ذکر می کند، شخصیت های داستان همه تیپ هستند. در فضای ارباب رعیتی کهنه ای که سراسر از بغض و کینه و سترونی و خشونت نشانه دارد. زندانیانی که برای رهایی می نشینند تا در این سرزمین بی خون کسی پیدا شود و آنها را از بندها برهاند. فضای روستایی و دل مرده این نمایشنامه ها به سلب بودن طرز تفکرشخصیت های نمایش کمک شایانی میکند. فضایی که شاید نه به تمامی اما کم رنگ شده و همین است که این نوع نمایشنامه ها را برای اجرای امروزی از آن کهنه جلوه می دهد.
حکیم رابط درباره علت انتشار این نمایشنامهها پس از حدود چهل سال از گذشت اولین تقریر و اجرای آنها مینویسد:" به بهانه آزادی منتشر می کنم و به خود بقبولانم که " چه باک؟ بگذار در این روزگار تازه، در زیر این آسمان تازه و در هنگامه و غوغای این همه ساز و آواز تازه و جلوه های رنگارنگ مدرنیسم و پست و پسا پست و پست مدرنیسم در این جا و این سو بر صحنه های ما و آن خونبارش دهشتبار در آن سو، نه بر صحنه که بر پهنه جهان، این دو تا و نصفی آدم تو هم به رسم عبرت و یادگار بر متنی از کاغذ ثبت شوند و ماندگار... مگر چه خواهد شد؟... هیچ... آب ها همچنان بی خبر از این هنگامه آوازشان را خواهند خواند، مستان مهتاب باز هم مست خواهند کرد و شوربختان زخم معهود را بر شانه خواهند داشت و دیوانه سران شوریده هر یک با پیکر ناچیز و بی ارزش خویش صد ها جان عزیز وگرامی و بی گناه را بی آنکه بفهمند یا بشناسندشان – در آتش و خون غرقه خواهند کرد... و تو... این من... در این میانه چه می توانی کرد غیر از...؟"
از زبان شخصیت گلو در نمایشنامه به بهانه آزادی میشنویم.
"گلو: من یاغی هستم! من با زن و بچه ام زدم به کوه تا نتونن زنم رو به خرمنکوب ببندن و خودم رو به بیگاری بکشن. اما این قوچعلی رو نمی تونم بشم... اون سال ها است که با ما زندگی می کنه... زحمت مارو می کشه... درسته که براش بی فایده هم نبوده... لفت و لیس هم کرده... اما خودت بگو... چندبار شده که جوراب ها فروش نرفته، از جیبش برای تو خرما و توتون و چای خریده؟... مریض شده یی برات دوا آورده ... یه عمره که خودش و زن و بچه اش دارن ظلم می کشن... همون جور که من و تو ظلم می کشیدیم... خب حالا قراول ما شده... اما خودش یه پا مظلومه!"2
در آن سوی اتاق، زندان است. فرماندار نظامی علاقه ای وافر به آنجا دارد. آنهایی که در اتاق 6 نگه داری میشوند هیچکدام دیوانه نیستند. فقط به خاطر اینکه جامعه نمی تواند رنج آنها را تحمل کند، دیوانه شان خوانده اند.
نمایشنامه های "به بهانه ی آزادی"، "و من آن ساز بی آواز دلتنگ" و" خرسی که می خواست خرس باقی بماند" همگی در فضاهای ایرانی و البته ارباب رعیتی نوشته شده است. به جز نمایشنامه اتاق شماره 6 که برداشتی است از داستان اتاق شماره 6 آنتوان چخوف و با دراماتورژی حکیم رابط و ناصر حسینی مهر از این داستان. این نمایشنامه در اصل طرحهای اجرایی ناصر حسینی مهر برای داستان اتاق شماره 6 آنتوان چخوب بوده است که با همکاری حکیم رابط و ناصر حسینی مهر به نگارش در میآید. نمایشنامه اتاق شماره 6 موضوع زندان و زندان بانی را به چالش می کشد. فضای خفقانی که از یک فرد عادی بیمار میسازد و سرانجام او را در هر مقامی که باشد، بی رحمانه به اتاقی چون سلول انفرادی میکشاند. اتاق شماره ی 6، داستان بخش روانی بیمارستانی است که دکتر راگین رییس آنجاست. او مدتی است که گوشه گیر شده. راگین در یکی از بازدیدهایش از اتاق شماره ی 6 در می یابد که فردی به نام گروموف نه تنها دیوانه نیست، بلکه تنها مردی است که راگین می تواند با او حرف بزند و او را بفهمد. او در مرز دیوانگی و فرزانگی در نوسان است. گروموف دنیا را پر از رنج و سختی و تاریکی می بیند. چرا که یازده سال است او را به خاطر عذاب های روحی اش در اتاق شماره ی 6 به تعبیری زندانی کرده اند. دکتر راگین مردی نسبی نگر است. رنج را زاده ی توهم انسان می داند. او معتقد است که می توان دنیا را با ذهنی زیبا، زیبا حس کرد.
در آن سوی اتاق، زندان است. فرماندار نظامی علاقه ای وافر به آنجا دارد. آنهایی که در اتاق 6 نگه داری میشوند هیچکدام دیوانه نیستند. فقط به خاطر اینکه جامعه نمی تواند رنج آنها را تحمل کند، دیوانه شان خوانده اند. از سوی دیگر دکتر خاباتوف جوانی است جاه طلب و جویای قدرت که با کمک فرماندار نظامی و نیکیتا و دیگران، دکتر راگین را هم متقاعد می کنند که بیمار است و باید در اتاق شماره ی 6 تحت سرپرستی باشد.
این چرخه، که تمام اندیشمندان یک جامعه در اتاقی که جایگاه و مقام دیوانگان است، زندانی باشند از سویی تاسف برانگیز است و از دیگرسو شگفت انگیز. که چخوف با چه نکته سنجی و هوشیاری این موضوع را در داستانش بیان کرده است. برخی از این نمایشنامهها مثل خرس برای رادیو نوشته شدهاند و برخی از آنها مثل اتاق شماره 6 دیر وقتی نیست که به روی صحنه رفته اند. اتاق شماره 6 توسط ناصر حسنی مهر سال 87 به اجرا درآمد و جایزه نمایشنامه نویسی را نیز از آن خود کرد. با این که سال های زیادی از نگارش برخی از این نمایشنامهها میگذرد اما به نظر میرسد زبان و بیان نمایشنامه ها هنوز خون تازه ای دارد و می توان باز هم این شخصیت ها را روی صحنه جان داد.
خسرو حکیم رابط، زاده شیراز، نویسنده ای است که در حوزههای نمایشنامه و فیلمنامه بیش ترین فعالیت را داشته است. البته او را بیش تر به عنوان معلم می شناسیم. که این دوره 60 ساله تجربه را در بر می گیرد. خسرو حکیم رابط سال 1328 درآموزش و پرورش مشغول کار شد و بعدها تحصیلات خود را در دانشکده هنرهای دراماتیک ادامه داد. از نمایش نامه های او می توان به " آنجا که ماهی ها سنگ می شوند"، " ایوب دلتنگ"،" سهراب و ساز و والی قبرستان" و " روز هفتم، خاطره ها" اشاره کرد. حکیم رابط بیش از 80 نمایشنامه ی رادیویی نوشته که از شبکه های مختلف رادیو پخش شده و از آن میان می توان از " آهو و احمد"، "زمانه در دست زمان"،"عطسه "،" زیر تیغ آفتاب"،" بانگ زنگ فیل فیلن" و" فیل درپرونده" نام برد. فیلم نامه های او عبارت است از" ارض موعود"،" فصل خون"،" دست هزرار بلوچ"،" تشنگی آب، چرخ" ،"گذر از ظلمات"،" اسماعیل در قربانگاه"،" باغ آدم"،" طلوع درکوچه قهر آشتی" و"مهتاب شب اول". تدریس در دانشگاه های تبریز، هنرهای دراماتیک، سینما تئاتر دانشگاه آزاد و دوره نمایش نامه نویسی رادیو در صدای جمهوری اسلامی ایران و عناصر دراماتیک در دوره تهیه کنندگی تلویزیون در دهه ی 60 و 70 از عمده فعالیت های این نویسنده است.
پی نوشت:
1: صفحه 116 و 117 از نمایشنامه اتاق شماره 6
2: صفحه 28 از نمایشنامه به بهانه آزادی
میان دو آتش
میان دو آتش / موضوعنگاری تولر. آلبرت اوسترمایر. ترجمهی علی عبداللهی. تهران: انتشارات افراز. چاپ نخست: 1390. 1100 نسخه. 104 صفحه. 2500 تومان.
«در فضای تداعی خیالی تولر گشوده میشود: تصور او از جنگ داخلی اسپانیا در مرحلهی واپسین که فرانکو پیروز میشود، همچنین شکست اقدامات مددکارانهی تولر برای کودکان گرسنهی اسپانیا. صحنه با حلقهای از تماشاگران احاطه شده، جایگاه تداعیکنندهی یک میدان گاوبازی هم هست. در میان تماشاگران هلهلهگر خوشحال از خونریزی در میدان، بیش از همه، کودکانی جلب نظر میکنند که محو بازی شدهاند. لباسهای تولکیرش زلمزیمبوی لباسهای گاوبازان سواره را دارد. تولر بیشباهت به گاو نری نیست که ضربت خورده دور خودش میچرخد. صحنه میتواند با تبدیل شدن به دوئلی پوچ مضمحل شود.»[1]
تولر در هتلی در آمریکا یک اتاق دارد. او این اتاق را و تمام شرایط را برای مرگ مهیا کرده است و در همان هتل، فردی به نام تولکیرش قصد دارد به او در این کار یاری برساند.
تولر میخواهد خود را دار بزند و در همان حال با هذیانگویی سعی میکند کار خود را توجیه کند. هذیانگوییهای او متن را به پیش میبرند و کلام را استعلا میبخشند. او راهی را برای توجیه عمل خود در پیش میگیرد که به متنی شاعرانه و گاه هستیشناسانه میانجامد.
این بار مترجم باسابقهی ادبیات آلمانی، بهسراغ نمایشنامهای متفاوت از آلبرت اوسترمایر شاعر رفته است. از عبداللهی پیش از این هم برگردانهای دیگری در زمینهی شعر وارد بازار نشر شده است که برای نمونه، به سکوت آیندهی من است، مجموعهی شعرهای عاشقانهی اریش فروید، اکنون میان دو هیچ از فردریش ویلهلم نیچه و ساعات و روایات عشق و مرگ که متعلق به ریلکه است، میتوان اشاره کرد. علی عبداللهی در زمینههای دیگر هم ترجمههایی دارد که در سطح خود قابل ملاحظه هستند. او در سال 1347، در یکی از توابع بیرجند به دنیا آمده است و بعد هم با تحصیل آکادمیک زبان آلمانی، راه خود را در دنیای ترجمه باز کرده است.
و اما آلبرت اوسترمایر که هرچه بنویسد، جوهری از شعر را با خود دارد، در سال 1967 در مونیخ دیده به جهان گشود. او از شاعران و نمایشنامهنویسان مطرح امروز آلمان است که از آثار دیگر او میتوان دل شعر افسانهها را نام برد.
تولر در هتلی در آمریکا یک اتاق دارد. او این اتاق را و تمام شرایط را برای مرگ مهیا کرده است و در همان هتل، فردی به نام تولکیرش قصد دارد به او در این کار یاری برساند.
این کتاب بخت آن را داشته است که نویسندهاش در کنار مترجم، آن را به جمع خوانندگان مشتاق ببرند و گروهی از خوانندگان نیز این شانس را داشتهاند که هم متن را به زبان اصلی بشنوند و هم نویسندهی نمایشنامه را از نزدیک ببینند؛ اگرچه همانطور که خود عبداللهی در ابتدای کتاب اشاره می کند، پروسهی چاپ و نشر کتاب بیش از آن چیزی که باید طول کشیده و دوستداران نمایشنامه را در انتظار گذاشته است. درهرحال، این کتاب با شیوهی خاص نگارشش، نبود علائم سجاوندی و همینطور نثر هذیانوار و پراکندهگوییهایش، هماکنون در بازار موجود است.
«نبردی که حواسَت را ضعیف میکند یک
نظم خودش را هم دارد
کشیده میشود با این
کشتی کوچک کاغذی دو
که تو کاغذش را از کتابها
میکنی میبلعی سه
با کلمات خشمآلود چهار
تا رودههایت طغیان میکنند پنج
چشمهایت سرسری میگذرند
از هر چه زبان شش
تو یک کودکی هفت
که به فرقهها دل میبندد هشت
برای انجام کاری کارستان نُه»[2]
نوشتار اوسترمایر در این نمایشنامه، اُپراگونهای سیال در دغدغههای چیستی موجودیت امروزین است. متن گاهی خسته کننده میشود، بس که شعار می دهد و آن قدر که در خود می پیچد، ولی این ها همه ی آن چیزی نیست که می توان در مورد این متن گفت؛ شوریدگی کلام، خواننده را به پیش می برد و آن چه در کلام نهفته است، دغدغه ای است که انسان معاصر با آن در جدال است.
پی نوشت:
[1] صفحهی 29 و 30 کتاب
[2] صفحهی 58 کتاب
شاهزادهخانم زشت و دلقک دانا. مارگارت گری. ترجمهی کتایون خلیلی. تهران: نشر نی. چاپ نخست: 1389. 1650 نسخه. 167 صفحه. 2000 تومان.
«روزی روزگاری، وقتی که فکر و ذکر همه مردم دنیا زیبایی بود و بس، در سرزمین دمپختک شاهزادهخانمی به دنیا آمد که حتی یک ذره هم خوشگل نبود. اینکه اعتبار دمپختک در بین سایر قلمروهای پادشاهی سقوط کرد و شاه آیروین و ملکه جولیا چطور توی ذوقشان خورد بماند... حالا شاهزادهخانم رُز خوب و دوستداشتنی ما میخواهد زیبا شود تا با شاهزاده جعفری خوشقیافه عروسی کند. جاسپر، دلقک دربار که در واقع خردمندی است در لباس مبدل (چون در این سرزمین خردمندان جایی ندارند) همراه با پری مادرخوانده به کمک رُز میآیند... نتیجهاش چه میشود؟»[1]
این کتاب مارگارت گری است که خواننده را با خود همراه میکند، داستان خوشخوان است و اگرچه شاید قابل پیشبینی ولی این پیشبینیپذیر بودن از جذابیت آن نمیکاهد. کتابی که برندهی جایزهی کریستوفر و برگزیدهی کتابخانهی مونیخ در سال 2003 شده است و حالا یکی از نشرهای باسابقهی ایرانی آن را به بازار ارایه کرده است، به خواننده اطمینان میدهد که ناراضی کتاب را نخواهد بست.
مارگارت گری سعی دارد در شاهزادهخانم زشت و دلقک دانا دو قطبیهای مرسوم را بر هم بزند و ذهنیت سنتی را به زیر بکشد تا تعریفی انسانیتر و مبتنی بر حقایقی کاراتر را پیش روی بگذارد. زیبایی و زشتی، خردورزی و سادهلوحی و همهی اینها دو گانههای مبهم و بیثباتی هستند که هیچ کمکی به درک حقیقت فردی نمیکنند. گاهی چیزهایی که در نظر ما امکان به نظر میرسند و تصور میشود با وجود این امکانها، چیزهایی دگرگون خواهد شد، در عینیت خود با تصور ما فاصلهی بسیار دارند. حالا شاهزادهخانم هم پس از عطش زیبایی این موضوع را دریافته و در پی چیزی راضیکنندهتر گام مینهد.
اما بعد از این که رز سیزده سالش شد، یعنی آخرین مهلت ممکن که آن روزها برای خوشگل شدن به کسی می دادند، هنوز هم هیچ اثری از زیبایی در او دیده نمی شد. البته دختر خیلی خوش اخلاقی بود، خیلی هم باهوش بود، و همه هم دوستش داشتند.
«اما بعد از این که رز سیزده سالش شد، یعنی آخرین مهلت ممکن که آن روزها برای خوشگل شدن به کسی می دادند، هنوز هم هیچ اثری از زیبایی در او دیده نمی شد. البته دختر خیلی خوش اخلاقی بود، خیلی هم باهوش بود، و همه هم دوستش داشتند. اما با این حال، دندان خرگوشی و استخوانی بود، با یک عالمه کک و مک و موهایی که آن قدر کوتاه بودند که نمی شد آن ها را به مدل های شیک و قشنگ مخصوص شاهزاده خانمهای زیبا درست کرد.»[2]
رز فرزند سوم پادشاه سرزمین دمپختک است که همه برای تولدش لحظه شماری می کردند، بعد که به دنیا آمد، همه را ناامید کرد. او از زیبایی برخوردار نبود و همه انتظار پری چهره ی ماهرویی را داشتند که بزرگ شود و با شاهزاده ی لایقی ازدواج کند، ولی زندگی چیز دیگری در آستین داشت. رز زیبا نبود و این مساله او را از چیزهای دست و پاگیر مربوط به زیبایی دور نگه داشته بود. او با جاسپر خردمندی که خود را دلقک جا زده بود دوست شد و از او برای خواندن کتاب گرفت. این شد که پس از آرزویی که رز زیبایی به خاطر ازدواج با شاهزاده ی سرزمین سبزیجات کرده بود و بعد از آن همه سختی که بعد آن آرزو کشیدن، سرزمین دمپختک به کمک جاسپر به جایی بهتر برای اهل خرد تبدیل شد و سرانجام هم، همان طور که می شد حدس زد، جاسپر و رز با هم ازدواج کردند.
پی نوشت:
[1] پشت جلد کتاب
[2] صفحهی 11 کتاب
حتی وقتی میخندیم. فریبا وفی. تهران: نشر مرکز. چاپ پنجم: 1388. 1600 نسخه. 92 صفحه. 2300 تومان.
«و فکر میکنم بالاخره دارد میفهمد که امروز مادرش را نمیبیند. موسیقی ریتم تندش را از دست میدهد و حالا ملایمتر شده است. این نواری است که حمید روزهای اول برایم داده بود. یاد بلوز زردی میافتم که آن روزها میپوشیدم و بیخودی میخندم. آن روزها، دختر نبود. به یادش نمیآورم فقط کوچولوی خوشپوشی بود که با یک شکلات به مامان میگفت و بغل هرکس راحت مینشست و انگار قصد نداشت بزرگ شود.»[1]
حتی وقتی میخندیم دومین کتاب از مجموعهداستانهای کوتاه فریبا وفی است که در سال 1378 برای نخستین بار به چاپ رسید و در عمق صحنه نخستین مجموعه از داستانهای کوتاه نویسنده است که به تاریخ 1385 به چاپ رسید. فریبا وفی را باید با پرندهی من شناخت؛ اثری که با استقبال منتقدان روبهرو شد، جایزهی بهترین رمان سومین دورهی جایزهی هوشنگ گلشیری را در سال 1381 از آن خود کرد، جایزهی دومین دورهی جایزهی ادبی یلدا را ربود و از سوی جایزهی ادبی مهرگان و جایزهی ادبی اصفهان مورد تقدیر قرار گرفت. از کتابهای دیگر او میتوان به رمان رویای تبت، ماه کامل میشود و ترلان اشاره کرد.
چیزی که فریبا وفی را از نویسندههای دیگر زن ادبیات ما جدا میکند، بیپیرایه بودن او و در عین حال عمیق بودن او نسبت به پیرامون خود است، نگاهی که زنانه است و بیشتر انسانی، نگاهی با تجربه که زندگی را آزموده است و راههای سخت را پیموده است.
در حتی وقتی میخندیم زاویهها خوب انتخاب شدهاند و شخصیتها بهنسبت، پرداختهای قابل قبولی دارند. با شخصیتها نه در نمای نزدیک بلکه در زیست آنها و با پوست و خون آنها روبهرو هستیم.
نویسندگان بیادعایی چون خانم وفی، با پروندهی کاریای که پیش روی مخاطب قرار میدهند، با ژرفای نگاهشان و ادبیات صمیمانه و زمینیشان، ما را به خود ما نشان میدهند، نه در ژستهایی در فراز از زندگی هر روزهمان، بلکه در جدال با زندگی و همهی آنچه در یک بیستوچهار ساعت معمولی جریان دارد.
مدام بهدنبال سوژههای ناب گشتن و تصویرها و فضاهای حیرتانگیز خلق کردن کار و بار نویسندهی ایرانی شده است، ولی فریبا وفی آن چرا که باید، مینویسد چراکه آن چراکه زندگی میکند دریافته است و جدی گرفته است.
«خندیدم. خیلی بلند. زخم مال وقتی بود که دوازدهساله بودم و شوهرم آن را بعد از سیزده سال زندگی میدید. آنقدر خندیدم که اشک از چشمانم سرازیر شد. حالا دیگر داشتم گریه میکردم. از خوشحالی. شوهرم مرا میدید. میخچهی کف پایم را و خالی که پشت گردنم بود.»[2]
گفتن از این چیزها آنقدرها هم که به سادگی اتفاق میافتند، آسان نیست. همیشه خواستن از گفتن در مورد چیزهای بهظاهر پیچدهتر، اقبال بیشتری نزد نویسندگان ما داشته است و دارد، مدام بهدنبال سوژههای ناب گشتن و تصویرها و فضاهای حیرتانگیز خلق کردن کار و بار نویسندهی ایرانی شده است، ولی فریبا وفی آن چراکه باید، مینویسد چراکه آن چراکه زندگی میکند دریافته است و جدی گرفته است. ویرجینیا وولف که در این زمینه خالقی توانا و ذاتی است، میگوید، از آنجا که زندگی روزمره بخش عظیمی از بودن ما را به خود اختصاص داده است پس پرداختن به آن ضروری بهنظر میرسد. این ضرورت را نویسندهی حتی وقتی میخندیم هم دریافته است و اینگونه است که به زندگیها و خانهها پا میگذارد و از آنچه هر روز از آن در فرار هستیم مینویسد.
پی نوشت:
[1] صفحهی 86 کتاب
[2] صفحهی 7 کتاب
آویشن قشنگ نیست. حامد اسماعیلیون. تهران: نشر ثالث. چاپ دوم: 1389. 1100 نسخه. 76 صفحه. 1600 تومان.
«مرا که میشناسی. اهل بازی کردن با گذشته و حسرت خوردن نیستم مثل بابای نازنین که برای مرغ ماشینی سفید همسایهی کچلشان توی سلسبیل روزی ده بار توی دستمالکاغذی فین میکند. حتمن اخلاق من را میدانی. اما یکجوری شدم. آخرین نامهات مهر هشت سال و نیم پیش را خورده بود. و یکدفعه کات. گفتم که اینها یکجوریاند و من خیلی فراموشکار. آن یک باری که زنگ زدی یک ماه مانده بود به اینکه من از این خانه بروم.»[1]
هیچگاه نویسندهای با یک کتاب نتوانسته است قدم به دنیای حرفهای نویسندگی بگذارد، همیشه باید صبور بود و منتظر تداوم حضور نویسنده در دنیای ادبیات ماند. باید صبر کرد و دید که یک نویسندهی جوان بعد از کتاب اول خود چقدر دوام میآورد و چقدر میتواند حضور خود را مسحکم کند. در عرصهی ادبیات ایرانزمین، کم نبودند نویسندگانی که کار اول آنها به بازار آمد و از میان آنها بودند کسانی که با کار اولشان خوش درخشیدند. از میان همین نویسندهها، میتوان به حامد اسماعیلیون اشاره کرد که با مجموعهداستان خود به نام آویشن قشنگ نیست وارد دنیای ادبیات رسمی شد و در سال 1388 توانست عنوان بهترین مجموعهداستان نهمین دورهی جایزهی بنیاد هوشنگ گلشیری را از آن خود کند، بعد هم در همان سال، از سوی جایزهی روزی روزگاری تقدیر شود، توجه منتقدان و دوستداران ادبیات داستانی را جلب کند و نقدهایی را در پی داشته باشد.
البته باید متذکر شد که معروف شدن یک کتاب و جایزه گرفتن آن با خوب بودن و درخشان بودن آن کتاب تفاوت دارد.
مجموعهداستان آویشن قشنگ نیست که بیشتر به یک رمان کوتاه میماند تا مجموعهداستان، از آن جهت که تمامی داستانها در یک خط روایی به هم پیوند میخورند، بهاندازهی کتابی که به این شکل مطرح میشود توقع خواننده را برآورده نمیکند؛ در جاهایی از متن، لغزش به چشم میخورد ولی میتوان در مجموع، با نوشتار آن کنار آمد و ارتباط گرفت.
آویشن قشنگ نیست از شش داستان تشکیل شده است که نام همهی داستانها، اسم افرادی است که روزگاری در کودکی، در یک مکان زندگی میکردهاند؛ همه ی آنها در کوچهی دولتشاهی که حالا آن کوچه نام شهید تویسرکانی را بر خود دارد، در زمان جنگ در کنار هم بودند. داستانها روایت روزمرهی نوجوانهای سابق است که حالا بزرگ شدهاند و هر کدام قصهی خود را دارند.
نمونهای از متن را میخوانیم:
«گفتم: "خیلی خوب. خیلی خوب، میگویم. آنوقتها سرویسی به کار نبود. هر کدام از جیبهایمان را که میگشتیم یک مشت پول خورد و بلیط اتوبوس تهش پیدا میشد. باران و برف و تگرگ، حتی چلهی تابستان که گاهی تجدید میآوردیم جایمان توی اتوبوس بود. آن روزی که من میگویم سر کوچه که رسیدیم از رادیو صدای آژیر بلند شد. تو نمیدانی آژیر قرمز چیست. میدانی؟»[2]
شاید اگر متن با بازبینی و ویرایش مختصری روانهی بازار میشد، قوام لحنها به کیفیت اثر یاری میرساندند. در هر صورت باید امید داشت که نویسندههای جوان راه را ادامه بدهند و هر روز تازهتر شوند. ادبیات فارسی بیش از کمیت و نویسندههای متعدد، به نوشتار جدی و نویسندهی حرفهای نیازمند است.
پی نوشت:
[1] صفحهی 68 کتاب
[2] صفحه ی 56 و 57 کتاب
شاهزادهی بی تاج و تخت زیرزمین. علیاصغر سیدآبادی. تهران: نشر چشمه (کتاب ونوشه). چاپ نخست: بهار 1389. 1500 نسخه. 128 صفحه. 2800 تومان.
«پینوکیو زد به شانهام و تا برگشتم به عقب کاغذ را دراز کرد بهطرفم، اما قبل از اینکه دست من برسد، دستی زنانه کاغذ را قاپید. خانم معلم بالای سرم ایستاده بود و کاغذ را باز میکرد. کاغذ را باز کرد و خواند:
وسایل مورد نیاز برای سفر به آمریکا
یک عدد کلنگ تیز (حتماً باید دستهی کلنگ کمتر از 30 سانتیمتر باشد.)
یک عدد بیل با دستهی کوچک (حتماً باید دستهی کلنگ کمتر از 30 سانتیمتر باشد.)
کلاه ایمنی
یک عدد سطل
طناب بهمیزان کافی
چراغقوه
توضیحات:
توجه داشته باشید که این سفر گروهی است و یکنفره نمیتوانید به این سفر بروید!»[1]
از علیاصغر سیدآبادی پیش از این کتابهایی چون عبور از مخاطبشناسی سنتی توسط نشر فرهنگها، خرس دانا چرا به این روز افتاده؟، مجموعهی شعرهای سپیدی برای کودکان با نام بادکنک به شرط چاقو هر دو بههمت نشر افق، خانم معلم و آقای نقاش، اسم تو چیست دخترکوچولو، هر دو توسط نشر شباویز و آثار قابل توجه دیگری در حوزهی ادبیات کودک و نوجوان در بازار کتاب کودک موجود است.
مسلم است که برگردان آثار برگزیدهی زبانهای دیگر، آسانتر، کمهزینهتر و با رسیکپذیری کمتری همراه است ولی نوجوان ایرانی به غیر از آشنایی با پهنهی گستردهی فرهنگ جهانی، به ادبیات خاص فرهنگ خود و دیدن زیست خود در جایی دیگر نیازمند است.
داستان شاهزادهی بی تاج و تخت زیرزمین! ماجرای پنج نوجوان در روستایی در زمانی پیش از انقلاب است، آنها به پیشنهاد یکی از آن پنج تن، شروع به کندن چاهی میکنند تا به قلب آمریکا نقب بزنند و تنها مشکل باقیمانده، توالت فرنگی و معضل استفاده از آن است!
حالا از این ماجرا بیست سال گذشته است و روایت از زبان قاسم، یکی از همان نوجوانهای بیست سال پیش بازگو میشود، به این طریق که وقتی او برای سفری کاری به آمریکا رفته است، ماجرا را برای دخترش از طریق اینترنت و ایمیل بازگو میکند.
در میان انبوهی از کتابهای ترجمه در هر حوزهای به ویژه در حوزهی ادبیات کودکان و نوجوانان، بهخصوص در هجوم تیراژهای بالای متنهای ادبیات فانتزی غرب، دیدن کتابهایی تالیفی چون شاهزادهی بی تاج و تخت زیرزمین! امیدوارکننده است. تالیف کتابهایی که از دل فرهنگ و جامعهی ایرانی بیرون میآیند و به فراخور زمانی که کودکان و نوجوانان ما در آن زندگی میکنند و با توجه به ساخت و شیوهی زندگی جدید آنها و همینطور دغدغهها و خواستهای متفاوتشان با نسلهای پیش از خود، ضرورتی اجتنابناپذیر است و این مقولهای است که باید جدیتر به آن پرداخت.
اینکه کتابهای تالیفی در این حوزه کم هستند و اینکه اقبال نویسندگان در این حوزه چشمگیر نیست، دلایل متفاوت و متنوعی دارد که در جای خود باید به آن پرداخته شود، ولی یکی از دلایل قابل ذکر و مهم در این زمینه، عدم حمایت مادی و معنوی ناشران از تالیف کتابهای کودکان و نوجوانان است. مسلم است که برگردان آثار برگزیدهی زبانهای دیگر، آسانتر، کمهزینهتر و با رسیکپذیری کمتری همراه است ولی نوجوان ایرانی به غیر از آشنایی با پهنهی گستردهی فرهنگ جهانی، به ادبیات خاص فرهنگ خود و دیدن زیست خود در جایی دیگر نیازمند است.
پی نوشت:
[1] صفحهی 33 کتاب