تونل. ارنستو ساباتو. مترجم: مصطفی مفیدی. انتشارات نیلوفر. چاپ سوم. تهران: 1389. 1650 نسخه.174 صفحه. قیمت: 3500تومان.
«روزهای مقدم بر مرگ ماریا دهشتاناکترین روزهای عمر من بود. من نمیتوانم شرح دقیقی از آنچه احساس میکردم، میاندیشم، یا انجام دادم ارائه بدهم، زیرا گرچه بسیاری از وقایع را با جزییاتی باور نکردنی به یاد میآورم، ساعتها، حتی روزهای تمامی هستند که آنها را همچون رویاهایی مهآلود و مغشوش به خاطر میآورم»[1]
کافی است بگویم که من خوان پابلو کاستل هستم، نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت. پابلو کاستل نقاشی معروف و منزوی است که از منتقدان و روشنفکران گریزان است. وی معتقد است هیچ کدام از منتقدان قادر نیستند آنچه در نقاشی هایش عرضه شده را درک کنند. در یکی از نمایشگاههای گروهی که کاستل برگزار میکند، به زنی به نام ماریا ایریبارنه هانتر بر میخورد که به نکتهای در تابلوی او خیره شده که دیگران نسبت به آن بیاعتنا بودند. زن بدون اینکه حرفی بزند نمایشگاه را ترک میکند. کاستل عاشق این زن میشود و در فکر خود مدام به جزییات صحبتهایی میاندیشد که اگر روزی دوباره با او برخورد کرد به وی بگوید. کاستل در خیالبافیهایش مدام درگیر آن زن است. روزهای متمادی میگذرد تا اینکه روزی کاستل زن را به شکل اتفاقی در خیابانی میبیند و او را تعقیب میکند وبا او ارتباط میگیرد. زن همسر مرد کوری به نام آلنده است. با این حال ارتباط آنها ادامه پیدا میکند. ماریا از خود اطلاعات اندکی به کاستل میدهد. او مدام ازاینکه بخواهد چیزهایی درباره خود بگوید میگریزد و بیشتر تمایل دارد درباره کاستل و نقاشیهایش بداند و صحبت کند. او حتی از گفتن سن خود نیز پرهیز میکند. همین برخوردها کاستل را خشمگین میکند. وی تصور میکند چیزی از او پنهان نگه داشته میشود. کاستل به شدت کنجکاویاش افزوده میشود ومیخواهد بداند ارتباط ماریا با خانواده و خویشاناش چگونه است.
تونل بعد از اولین انتشار بی درنگ کتابی پرفروش در سطح بین المللی شد و به بیست و هشت زبان ترجمه شد. این کتاب ستایش بسیاری از منتقدان و نویسندگان را برانگیخت. از جمله آلبرکامو، توماس مان و گراهام گرین. آلبرکامو درباره این کتاب میگوید: تلخی و تندی، شور و حرارت آن را میستایم
بازجوییهای اعصاب خردکن کاستل مرتبا ادامه پیدامیکند. هر چیز کوچکی در صحبتهای ماریا ساعتهای طولانی فکر کاستل را به خود مشغول میکند. هر رفتار وی با دیگر صحبتها و رفتارهایش تطبیق داده میشود تا اینکه یک روز کاستل ماریا را محکوم میکند که همسر بیچارهاش را فریب میدهد. ماریا از این حرف کاستل ناراحت میشود و وی را ترک میکند. کاستل خوب میداند پیش از بیان این حرف پشیمان از حرفاش بوده است. کاستل که امیدوار بود عشق او به ماریا بتواند وی را از این انزوا بیرون بکشد اما نمیتواند خود را با واقعیت بیرون همساز کرده و احساساتش را کنترل کند. کاستل نامههای متعددی به ماریا مینویسد و از وی عذرخواهی میکند. اما او هرگز نمیتواند حسادت و سوءظن درونیاش را نسبت به ماریا از بین ببرد. سرانجام در حالی که آشفته و مغشوش است ماریا را میکشد.
کاستل این ماجرا را در زندان روایت میکند. داستان مونولوگی است که کاستل به بررسی ماجرایش میپردازد. در واقع داستان با یک فلاش بک به رویدادها روایت میشود. کاستل در زندان به همه اصول انسانی بی اعتقاد شده است. وی با جنونی پیش رونده جزییات واقعه را باز میگوید.
داستان تونل روایت تلخ زندگی آشفته و دوگانه و احساسات مغشوش هنرمند نقاشی است که در انزوایش آرام آرام میپوسد. او از منتقدان منتفر است و حتی از نقاشی نیز انزجار دارد. در جایی از داستان میگوید: "بیش از هر گروه دیگری از نقاشها بیزارم. البته تا حدی به آن علت که نقاشی رشتهای است که من بهتر از رشتههای دیگر از آن سر در میآورم و معلوم است که برای ما بسیار موجهتر است که چیزهایی که از آن سر در میآوریم بیزار باشیم."
تونل بعد از اولین انتشار بی درنگ کتابی پرفروش در سطح بین المللی شد و به بیست و هشت زبان ترجمه شد. این کتاب ستایش بسیاری از منتقدان و نویسندگان را برانگیخت. از جمله آلبرکامو، توماس مان و گراهام گرین. آلبرکامو درباره این کتاب میگوید: تلخی و تندی، شور و حرارت آن را میستایم.
مترجم در مقدمه کتاب درباره این اثر مینویسد: ادبیات و هنر و فلسفه، بازتاب شرایط زندگی اجتماعیاند. اگزیستانسیالیسم به عنوان یک فلسفه و شاید رهنمودی برای عمل اجتماعی نیز از این قاعده مستثنی نیست. در این یادداشت کوتاه تنها میخواهم برداشت خودم را از این جهانبینی که رمان حاضر یک نمونه بارز از آن است به اختصار بیان کنم و البته که خواننده صاحب نظر از شرح و توصیف این نگارنده مستغنی است و این نوشتار برای او تنها جنبه یک یادآوری و شاید تکرار را دارد. ولی گاه یادآوری و تکرار سودمند است.
تونل بعد از اولین انتشار بی درنگ کتابی پرفروش در سطح بین المللی شد و به بیست و هشت زبان ترجمه شد. این کتاب ستایش بسیاری از منتقدان و نویسندگان را برانگیخت. از جمله آلبرکامو، توماس مان و گراهام گرین. آلبرکامو درباره این کتاب میگوید: تلخی و تندی، شور و حرارت آن را میستایم. نشریه لوسوار به آن به منزله شعر و زیبایی از جنون و مرگ خوشامد گفت. این رمان که نخستین اثر از بزرگترین رمانهای سه گانه امریکای لاتین است، پیش از این در انگلیس منتشر نشده بود. ساباتو یکی از پرآوازهترین آرژانتین است. این کتاب سی و نه فصل دارد و یک مقدمه درباره فلسفه اگزیستانسیالیست که داستان در این افق نوشته شده، ضمیمه کتاب است.
این کتاب با ترجمه بسیار روانش داستان پر حرارتی را بازگو میکند و یکی از تاثیرگذارترین رمانهایی است که تا کنون به فارسی برگردانده شده است. در نقدهای این رمان از دیدگاه روانشناسانه کاستل را بیماری با شخصیت دو قطبی معرفی کرده اند. شخصیتی که دورههای متناوب افسردگی و سپس شادی را پشت سر میگذارد و نمیتواند احساساتش را با واقعیت بیرونی منطبق کند. از این جهت میتوان در این رمان با ویژگیهای یک شخصیت دوقطبی به خوبی آشنا شد.
«مساله این نیست که من از موضوعات سر در نمیآورم. درست برعکس، ذهن من همیشه درکار است. ولی ناخدای یک کشتی را در نظر بگیرید که مرتبا وضعیتش را روی نقشه مشخص میکند. و با دقت و وسواس زیاد مسیری را به سوی هدف تعقیب میکند. و در عین حال در نظر بگیرید که نمیداند چرا به آن سمت میراند. حالا متوجه میشود؟»[2]
پی نوشت :
[1] صفحه 141 کتاب
[2] صفحه 47 و 48 کتاب