در کتاب حرکت، محمودرضا رحیمی از فلسفه حرکت آغاز کرده و نظریه فیلسوفان و متفکران شرقی و غربی را در باره مقوله حرکت، مکان و زمان بررسی کرده، به توضیح دقیق حرکت در فضا و مکان پرداخته است.
حرکت/فنون بازیگری. محمودرضا رحیمی. تهران: نشر افراز. چاپ اول: 1390. 1100نسخه. 224صفحه. 5500 تومان.
«خیلی اوقات در کلاسهای حرکت، حرکات موزون آموخته میشود، یا شمارگان حرکتی( حرکات شماره گذاری شده که زبان حرکتی گفته و کار شده و به منظور خاصی همچون باله چیدهمان میشود) و یا اتودهای نمایشی که به بررسی خطوط حرکت فیزیکی و کاری بر روی صحنه میپردازد. هیچ کدام از این روشها نادرست نیست؛ اما هم چنان حلقه مفقودهای وجود دارد که ذات و ماهیت حرکت در تئاتر است»[1]
کتاب حرکت، دومین کتاب از سری کتابهای فنون بازیگری است که تاکنون سه جلد آن وارد بازار کتاب شده است و به زودی دو کتاب دیگر نیز در همین زمینه منتشر خواهد شد. کتاب شماره اول راجع بدن است و کتاب دوم که هم اکنون درباره آن میخوانید حرکت نام دارد. سومین کتاب به مقوله صوت، صدا و گفتار میپردازد. در کتاب حرکت، رحیمی از فلسفه حرکت آغاز کرده و نظریه فیلسوفان و متفکران شرقی و غربی را درباره مقوله حرکت، مکان و زمان بررسی کرده، به توضیح دقیق حرکت در فضا و مکان پرداخته است. حرکت در فلسفه ارسطویی فیثاغوریان، حرکت جوهری در نظریه صدرالمتالهین و حکمت شرقی از موضوعاتی است که در این کتاب به آنها پرداخته شده است تا بازیگر هر چه بیشتر با مقوله حرکت و حرکت بدن خویش در فضا و تئاتر آشنا شود.
« ارسطو حرکت در نمایش را به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم کرد. اما در تعاریف جدیدتر حرکت در بازیگر آن جریان اجزاء است که دیده شود و با لرزش عضلانی همراه باشد. غیر آن همه منویات است و درونی که قابل دیدن نیست. از این حیث در این کتاب حرکت به سه دستهی کاری، فیزیکی و آوایی تقسیم میشود.» [2]
محمود رضا رحیمی از معدود استادان تئاتر ایران است که برای تدریس بازیگری از یک طرح درس بروز و عملی استفاده میکند. در پنج کتابی که تحت عنوان فنون بازیگری تدوین کرده است، پنج مبحث پرورش بازیگر را به همراه تمرینهایی انجامپذیر بسط و گسترش میدهد. کیاسا ناظریان در مقدمه و توضیح این کتاب نوشته است: "حسن دیگر این کتابها این است که ابتدا به فارسی نوشته شدهاند و بنابراین از خطاهایی که در آثار ترجمه شده به چشم میخورد مصوناند."
پژوهش تخصصی درباره مفاهیم علم و فن حرکت در بازیگری و رسیدن به منظرهای جامعتری در حوزه علم و عمل شخص بازیگر، هدف اصلی این کتاب است.
محمود رضا رحیمی درباره این کتاب توضیح میدهد:
«پژوهش تخصصی درباره مفاهیم علم و فن حرکت در بازیگری و رسیدن به منظرهای جامعتری در حوزه علم و عمل شخص بازیگر، هدف اصلی این کتاب است. شاخصه این کتاب، تاکید بر مفاهیم حکمی ایران در علم حرکت و متقدمان حکمت در کشور است. نگارنده، حرکت را بروز ظاهری درونیات و شاخصههای فکری و شعوری بازیگر میداند و به طور مستقل به این شاخه نگاه کرده است. این کتاب به همراه کتاب فنون بازیگری یک / بدن، کاملا به دلایل آموزشی و با دید عملی نگاشته شده است. امیدورام با انتشار این مجموعه کتابها بخشی از کسریهای موجود در واحدهای دانشگاهی در رشتهی بازیگری مرتفع شود.» [3]
کتاب حرکت، شامل سه فصل است. در فصل اول به دانش حرکت می پردازد که شامل قوانین حرکت، نظریه هندسی حرکت دکارتی، حرکت جوهری، و حرکت از نظر متفکران و فیلسوفان دیگر است. در فصل دوم تمرینهای عملی ارائه میشود که در پانزده جلسه عملی توضیح داده شده است. در فصل سه روشهای عملی این تمرینات ارائه شده و راهکارهای عملی آن توصیه شده است.
رحیمی تزهای پیشنهادیاش را در این کتاب در گروه تئاتر نیوشا با کارگردانی نمایشهایی چون خانه عروسک، اتوبوسی به نام هوس، باغ وحش شیشهای، پدر، آقای توپاز، سه خواهر، روسمرسهولم، تقاطع 2002، چند کاپریس برای ویولون، مرکب خوانی ارکستر مردگان و ... به تجربه گذاشته و با گروهش تمرین و اجرا کرده است.
پی نوشت:
[1] صفحه 13 کتاب
[2] صفحه 20 کتاب
[3] پشت جلد کتاب
زنی که دوست دارد در شانزلیزه قدم بزند، سرتاسر پاریس را نفس بکشد و چون زنانی که گویی از جهانی دیگرند، با شوهرش شطرنج بازی کند. «النی» همان زنی است که این آرزوها را دارد و همان شطرنجبازی است که رمان هنریش از او میگوید.
شطرنجباز. یرتینا هنریش. ترجمهی سمانه حنیفی. ویراستار: محسن صلاحی راد. تهران: انتشارات افراز. چاپ نخست: 1390. 1100 نسخه. 136 صفحه. 3300 تومان.
«النی آرامآرام در بازی پیشرفت کرد، مخصوصن در تحلیل تاکتیکهای شطرنج. ذاتن دوست داشت پیشرفت کند، شگفتی بیافریند و با حرکتهایی که هیچ شباهتی به اولین حرکتش ندارند، آشوب و بینظمی درست کند. تا از این راه رقیبش وقت خود را برای سعی در حدس نقشهی او از دست بدهد و او یک امتیاز بگیرد.»[1]
زنی که دوست دارد در شانزلیزه قدم بزند، سرتاسر پاریس را نفس بکشد و چون زنانی که گویی از جهانی دیگرند، با شوهرش شطرنج بازی کند. «النی» همان زنی است که این آرزوها را دارد و همان شطرنجبازی است که رمان هنریش از او میگوید. او با وجود آرزوهایی که در سر میپروراند، زندگی معمولی و هر روزهای چون دیگر زنان جزیرهاش دارد و در یک هتل بهعنوان سرایدار به کار مشغول است. النی در هتلی در یکی از جزیرههای یونان، به نظافت اتاقهای مسافران میپردازد که روزی مهرهی سرباز شطرنج یک زوج فرانسوی را هنگام نظافت اتاقشان پیدا میکند و این ماجرا، روایت را بهسوی دیگری میکشاند که شاید هیچگاه النی خوابش را هم نمیدید.
زنی چهل و دو ساله که در کنار همسر و فرزندانش در جزیزهی ناکسوس با احساس خوشبختی، زندگی خانوادگی خود را پیش میبرد، بهرغم اینکه هیچچیز ویژهای در زندگی او وجود ندارد و او هیچ دلخوشی فردی ندارد، ولی تا پیش از ماجرای شطرنج زندگی مانند همیشه جریان خودش را پیش میبرد. النی اگرچه به شکلی غریزی، بهسوی علاقهی خود در حرکت است، ولی چون دیگر زنان جزیره، تا پیش از ورود به دنیای خانههای سفید و سیاه، در بند رسم و رسوم و سنت پیشینیان خود بوده است.
سمانه حنیفی مترجم شطرنجباز، کتاب خود را توسط انتشارات افراز روانهی بازار کرده است. او پیش از این هم با کتاب سخن از عشق بر لبهی پرتگاه: چگونه بر شکستهایمان غلبه کنیم از آثار بوریس سیرولنیک با این نشر همکاری کرده است و همچنین ترجمهی رمان راز پنهان نوشتهی دومنیک باربریس را به افراز که این روزها از پرکارترین نشرهای تهران است سپرده است. برتینا هنریش آلمانیتبار ِساکن فرانسه، در رشتهی ادبیات سینمایی به تحصیل پرداخته است و علاوه بر نگارش رمان و فیلمنامه، به فیلمسازی نیز میپردازد.
او همیشه دوست داشت یک بعد از ظهر بهاری را در باغ لوکزامبورگ سپری کند. با این حال چیزی در درون او بود، چیزی که اعتراف کردن آن برایش سخت بود. این مساله او را سرگرم کرده بود و هرگز از یاد النی نمی رفت.
شطرنج برای النی شطرنجباز فقط یک شطرنج نیست. او با راه یافتن مهرههای سفید و سیاه به زندگیاش چشماندازی تازه نسبت به مسایل پیرامون خود پیدا میکند و به این ترتیب، هر روز از النی ِمحدود و محصور در چنبرهی زندگی روزمره و عادتها و سنتها، دورتر و دورتر میشود. هر روز با شوق، کارهایش را زودتر تمام میکند تا با شتاب به خانه برگردد و با شطرنجی که برای شوهرش هدیه خریده بود بازی کند. اینگونه است که اشتیاق او زندگی را تغییر میدهد و مرور این دگردیسی روایت رمان را پیش میبرد.
«زندگی در نظرش تمام شده بود. النی به آن کلمهی سنگین و سیاهی فکر کرد که گاهی او را در مورد شطرنج به تردید وا میداشت: "دیوانگی!" او همیشه دوست داشت یک بعد از ظهر بهاری را در باغ لوکزامبورگ سپری کند. با این حال چیزی در درون او بود، چیزی که اعتراف کردن آن برایش سخت بود. این مساله او را سرگرم کرده بود و هرگز از یاد النی نمیرفت.»[2]
پی نوشت:
[1] صفحهی 52 کتاب
[2] صفحهی 134 کتاب
شاید هرگز کسی پیدا نشود که نسبت به یک مداد حسی عاشقانه داشته باشد، اما ممکن است وضعیتی پیش بیاید که داشتن مداد بسیار دلخواه باشد؛ لحظاتی هست که میخواهیم حتمن مالک چیزی باشیم و این خود بهانهای میشود که مابین چای عصرانه و شام، نیمی از لندن را پیاده طی کنیم.
خیابانگردی در لندن (تندیسهای جیبی – 14). ویرجینیا وولف. ترجمهی خجسته کیهان. تهران: نشر کتابسرای تندیس. چاپ نخست: 1390. 1500 نسخه. 80 صفحه. 1500 تومان.
«در این هنگام خیابانهای لندن چه زیبا هستند، با جزیرههای نورانی و بیشههای تاریکیشان، و در یک سمت شاید درختانی باشند، اینجا و آنجا، فضایی که شب خود را تا میزند تا راحت به خواب رود. وقتی به میلهها نزدیک میشویم صدای آهستهی حرکت برگها و شاخهها را میشنویم که سکوت دشتهای پیرامونی را بیشتر مینمایانند، صدای یک جغد، و در دوردست آهنگ حرکت قطاری در دره. با این حال به خاطر میآوریم که اینجا لندن است...»[1]
اینجا لندن است، همان شهری که در سرتاسر جنگ و بیماری مجبور به ترک آن شد و او عاشق لندن بود، عاشق تیزی و فلزها و سردی این شهر بود و عاشق همهمه و شوری که تن شهر را میجنباند و از پوستهی پوسیدهی ایام جدا میکرد. ویرجینیا این را میدانست و از پوسیدن و در روزمرگی ماندن بیزار بود و درست برای همین مثل هر کیمیاگر هر دقیقهی ملالآور را به کشف و آفرینشی شگرف تبدیل میکرد. ویرجینیا وولف معتقد بود که روزمرگی مهم است چراکه روزهای ما را میپوشاند و اوقات ما را پر میکند، پس باید به آن توجه کرد و به آن پرداخت.
در داستانهای وولف و بهویژه در داستانهای آمده در این کتاب، نقطهی مشخصهی پرداختن به رویدادهای بهظاهر پیشپاافتاده است، رویدادها و مسایلی که در دیدهی نویسندهی حساس و تیزبین مینشیند و سوار بر خیال میشوند و این است آنچه یک نویسندهی بزرگ را از دیگرانی که مینویسند جدا میکند.
اگرچه خانم نویسنده نزد ادبدوستان فارسیزبان ناشناس نیست. حتا اگر شاهکارهایی چون «بهسوی فانوس دریایی»، «سالها»، «خانم دالووی» و «اتاقی از آن خود» را نخوانده باشید، بهطور قطع فیلم «ساعتها» را که اقتباسی از رمان مایکل کانینگاهم با همین نام است را دیدهاید.
برای نمونه پیرامون یک مداد چنین مینویسد:
«شاید هرگز کسی پیدا نشود که نسبت به یک مداد حسی عاشقانه داشته باشد، اما ممکن است وضعیتی پیش بیاید که داشتن مداد بسیار دلخواه باشد؛ لحظاتی هست که میخواهیم حتمن مالک چیزی باشیم و این خود بهانهای میشود که مابین چای عصرانه و شام، نیمی از لندن را پیاده طی کنیم. همانطور که شکارچی روباه برای حفظ نژاد روباهها آنها را شکار میکند، و بازیکن گلف برای محافظت از زمینهای بایر و ممانعت از عملیات ساختمانسازی مرتب بازی میکند...»[2]
کتاب خیابانگردی در لندن شامل پنج داستان کوتاه است که داستانی مثل «لکهی روی دیوار» پیش از این در بانو در آینه که توسط نشر نگاه به چاپ رسیده نیز آورده شده است. در پشت جلد، مختصری پیرامون زندگی و آثار ویرجینیا وولف آمده است، اگرچه خانم نویسنده نزد ادبدوستان فارسیزبان ناشناس نیست. حتا اگر شاهکارهایی چون بهسوی فانوس دریایی، سالها، خانم دالووی و اتاقی از آن خود را نخوانده باشید، بهطور قطع فیلم ساعتها را که اقتباسی از رمان مایکل کانینگاهم است را دیدهاید.
خانم نویسنده خوب مینوشت و به نوشتن جدی نگاه میکرد. او روی جنبشهای زنان تاثیر گذاشت و در مورد ادبیات زنانه اظهار نظرهای قابل توجه کرد. بر روی نویسندههای زیادی اثر گذاشت که از جملهی آنها میتوان به خالق صد سال تنهایی اشاره کرد. مارکز گفته است که در نوزدهسالگی ویرجینیا وولف تاثیر عمیقی بر او گذاشته است و سبک و نگاه این نویسندهی انگلیسی بر روی نوشتههایش تاثیرگذار بوده است.
ادبیات سیال و شاعرانهی او محسورکننده است و زمانی تحسینبراگیز میشود که دنیای آفریدهشده توسط او در هریک از نوشتههایش با مسئولیت هر کدام از کارکترهایش توسط او همراه است. او نگران هر کدام از موجوداتی است که میآفریند و آفرینشگری وسواسگونهای را در پیش میگیرد.
پی نوشت:
[1] صفحهی 10 و 11 کتاب
[2] صفحهی 7 کتاب
نگاه تیز، عریان و بدبینانه پیراندلو به جهان ذهن خواننده را به عمیقترین لایههای درونی بشر میکشاند جایی که باید از خود بپرسد به چه چیز خود را مشغول کردهام و چرا چشم به حقیقتها بستهام؟ به فکر فرو بردن خواننده، هنری است که هر نویسندهای آن را بلد نیست. تجربهای زیسته لازم است تا به این هنر آراسته شد و پیراندلو این تجربه زیسته را به کمال دارد.
سفر. لوئیجی پیراندلو. مترجم بهمن فرزانه. تهران: نشر پنجره. چاپ دوم: 1390. 1100نسخه. 184صفحه. 1100 تومان.
«یکی از زنهای همسایه که از دیگران بیشتر شهامت داشت یک صندلی به دستش داد دو سه زن دیگر نیز از خانههای شان بیرون آمده و در کنار او ایستادند و باتا پس از آن که با اشاره سر از آنها تشکر کرد آهسته آهسته شروع کرد به تعریف بدبختی خود که مادرش در جوانی وقتی برای درو کردن گندم به مزارع رفته بود، همان جا درهوای آزاد به خواب رفته بود و بچه را هم در زیر نور ماه نگه داشته بود. و بچه تمام شب طاق باز دراز کشیده و به ماه خیره شده بود. با چشمان خود با ماه زیبا بازی میکرد و دست و پای کوچولوی خود را تکان تکان میداد و ماه او را "جادو" کرده بود.»[1]
پیراندلو داستان را خوب میشناسد. ورود به داستان از جای درستی صورت میگیرد و خواننده را از همان پاراگراف اول جذب خود میکند. پیراندلو ایجاز را هم خیلی خوب میشناسد. زیاده گویی را کنار میگذارد و از همه توصیفات و گزارشات آن چیزی را بر میگزیند که به کار ادامه داستان بیاید. آنچه که داستان ها و ادبیات پیراندلو را زیبا و دوست داشتنی می کند توصیفات اوست. فضایی که خلق میکند و آدم هایش را درآن می چیند فضای روح دار و سه بعدی است. از مکان داستان و چشم انداز زندگی شخصیتها به آن اشیاء و ابزارهایی اشاره میکند که بیشتر از هر چیز دیگر نمایاننده روح زندگی آدمهای داستانش است. درست مثل یک عکاس حرفهای از محیط اطراف شخصیتها تصویر میگیرد و مثل یک شاعر با حساسیت کلمههای مناسب را بر میگزیند.
«ماه از آن بالا به آن قبرستان کوچک خیره مانده بود. فقط ماه بود که در آن شب زیبای بهاری آن دو تا سایه را دید که هر یک بر روی قبری خم شده بودند. و آقای لیزی روی قبر همسر قبلی خود هق هق میکرد و میگفت:
- نویزیا، نویزیا، صدایم را میشنوی؟«[2]
پیراندلو استاد پایانهای شگفت انگیز و غیر قابل پیش بینی است. او درست در جایی داستان را به پایان میبرد که خواننده انتظار ندارد.
« صبح روز بعد وقتی مرد از هتل خارج شد تا برود و چند نامه را به مقصد سیسیل پست کند او داخل اتاقاش شد. روی میز چشمش به پاکتی افتاد که لاک و مهر شده بود. دستخط فرزند ارشد خود را روی نامه شناخت. پاکت را برداشت و آن را دیوانه وار به لبهایش برد و بوسید. سپس به اتاق خودش رفت. از توی کیف چرمی شیشه زهر دست نخورده را بیرون آورد. پریشان و منقلب خودش را روی بستر انداخت و شیشه زهر را لاجرعه سر کشید»[3]
لوئیجی پیراندلو از سال 1902 نوشتن این داستانها را آغاز کرد. قصد او این بوده که سیصد و شصت داستان بنویسد و نامش را بگذارد " داستانهایی برای یک سال" اما به دویست و چهل و یک داستان ختم میشود. او داستانهایش را به صورت پراکنده در روزنامهها و مجلات به چاپ میرسانده است چون ناشران حاضر نمیشدند همه آن داستانها را در یک جلد منتشر کنند. این روند ادامه داشت تا سال 1998 که عاقبت تمام آنها در یک جلد به چاپ رسید اما بعد از مرگ نویسنده.
در سال 1934 برنده جایزه نوبل شد و سفر یکی از مجموعه داستانهای کوتاه اوست که در 15 جلد به مرور عرضه شد و هر کدام 15 داستان کوتاه را در بر میگیرد.
پیراندلو در 1867 در جزیره سیسیل به دنیا آمد. وی از دوران جوانی نویسندگی را شروع کرد و ابتدا داستانهای کوتاه مینوشت و سپس رمان و دست آخر نمایشنامه اما جالب است که پیراندلو را به عنوان نمایشنامهنویس میشناسند تا رمان نویس. او جمعا دویست و چهل و سه داستان کوتاه، هفت رمان و چهل و چهار نمایشنامه نوشته است. در سال 1934 برنده جایزه نوبل شد و سفر یکی از مجموعه داستانهای کوتاه اوست که در 15 جلد به مرور عرضه شد و هر کدام 15 داستان کوتاه را در بر میگیرد. پیراندلو در یک خانواده ثروتمند به دنیا آمد، پدرش تجارت گوگرد میکرد و او این فرصت را داشت که با فراغت به تحصیل و نوشتن بپردازد اما آن شرایطی که او را به شهرت رساند اموال پدرش نبود بل ورشکستگی پدرش به دلیل تخریب معدن گوگردی بود که همه سرمایهاش را به باد داد و پیراندولو مجبور شد برای ادامه زندگی خود و همسرش، که از شنیدن خبر ورشکستگی فلج شده بود برای روزنامهها قلم بزند و بابت هر داستانی که مینویسد تقاضای پول کند. سال 1916 اولین نمایشنامه او روی صحنه می رود و بعد از جنگ نیز نمایشنامههای او پشت سر هم در شهرهای ایتالیا به اجرا درمیآید. همسرش اما از فلج بهبودی پیدا میکند اما دچار جنون میشود و در تیمارستانی بستری میشود که تا آخر عمر همانجا میماند. مشهورترین نمایشنامه پیراندولو "شش شخصیت در جستجوی نویسنده"است. اما هنگامی که این نمایشنامه برای اولین بار در بهترین سالن تئاتر رم به صحنه میرود همه تماشاچیها یکپارچه فریاد میزنند این جنون محض است، جای او در دارالمجانین است." به طوری که وی مجبور میشود به همراه دخترش مخفیانه از سالن تئاتر فرار کنند. 1934 پیراندلو برنده جایزه نوبل میشود ویک سال بعد بر اثر ذات الریه از دنیا میرود.
این نویسنده در آثار خود نوعی بدبینی نسبت به جهان هستی و روابط اجتماعی را از خود بروز می دهد. او نسبت به روابط همسران و مسایل سیاسی نیز با نگاهی انتقادی و سیاه برخورد می کند و بیشتر آدم های قصه او تنها، منزوی و دور از دیگران زندگی می کنند. ورشکستگی پدر و افتادن خانواده به ورطه فقر، مرگ مادر به عنوان حامی اصلی او در رشد و شکوفایی هنری، بیماری روانی همسر به عنوان آزار دهنده اصلی در تمام عمر و وقوع جنگ و مشکلات سیاسی وی را به داوری منفی در خصوص وقایع و اتفاقات مختلف می کشاند.
پیراندلو که نوشتههایش طرز فکر و تلقی جدیدی از واقعیتهای هستی را به نمایش گذاشت در بخشی از وصیت نامه خود چنین مینگارد:« میخواهم که سکوت مرگم را بپوشاند. از دوستان و دشمنانم تقاضا دارم که نه تنها در روزنامهها هیاهو برپا نسازند، بلکه حتی اشارهای هم به مرگ من نکنند. مرا برهنه در تابوت فقرا بگذارید و هیچ یک از شما نه دوست، نه آشنا و نه فامیل به دنبال جنازه ام نیایید. فقط درشکه نعش کش، اسب و درشکه چی، همین و بس. مرا بسوزانید و خاکسترم را در هوا پخش کنید. زیرا نمی خواهم از من چیزی باقی بماند. هیچ چیز، حتی خاکسترم. اگر نتوانستید به این آخرین خواسته ام عمل کنید، خاکسترم را در شیشه بریزید و آن را در سینه سنگی در جزیزه سیسیل پنهان کنید.» در دهکده اگرچینو جایی که من به دنیا آمدهام. آنگونه که خواسته بود جسدش را سوزاندند و در سال 1346 خاکسترش را در زادگاهش به خاک سپردند.
پی نوشت:
[1] صفحه 83 از داستان ماه درد
[2] صفحه 30 از داستان شب زفاف
[3] صفحه 52 از داستان سفر
چهاردهم شرقی. پرستو عوض زاده. تهران: نشر هزاره ققنوس. چاپ اول: 1390. 1200نسخه. 80صفحه. 2400 تومان.
« سکوت
به فریاد سمت چپم نگاه نمی کنم. صمیمی ترین دوستم دارد در خون خودش می غلتد! ویراژ تیر و ترکش و جنگ را نادیده می گیرم و عاجزانه برای دوستم کمک می طلبم.اما ...
خیلی دیر شده! سکوت سمت چپ، در خون آرام گرفته! خدا را شکر میکنم که چند ساعت قبل از دوستم شهید شدهام!!!»[1]
مجموعه داستان چهاردهم شرقی شامل بیست و یک داستان کوتاه و داستانک است. داستانک به این معنا که برخی داستانها از حد یکی دو خط تجاوز نمیکند و نه در معنای فلسفی و سبکی این کلمه. اغلب داستانها بیان کننده روایت ساده زنی شهری است از مسائل و مشکلات پیرامونش. زنی شهرنشین و تحصیل کرده که مسائل ساده و روزمره پیرامونش را روایت میکند و البته گاه در پس نگاه این زن، خود نویسنده دیده میشود که از دور ایستاده و برشی از وقایع را به تصویر میکشد. برخی از روایات تک گوییهای راوی است. تک گوییهایی که تلاش میشود با بیانی متفاوت از زبان مرسوم داستان گویی پیش برود. زبانی که به بیانی شاعرانه پهلو میزند اما درون آن مستحیل نمیشود. روایات، اما روایاتی ساده است ، خطی پیش میرود و ذهن خواننده را چندان درگیر ماجرا نمیکند. تنها حس یک لحظهای و ساده زنی شهری از یک لحظه زندگیاش به شیوه درون گویی ارائه میشود. ماجرا، مشکل و دغدغهها بیشتر بیان و گفته میشود، صحبت میشود، به جای این که با ایجاد عمل و فضا سازی برای شخصیتها نشان داده شود و خواننده به شکل ملموسی با آن ارتباط برقرار کند. میتوان گفت مجموعه بیشتر شبیه خاطرهها، یا قطعات تقریبا ادبی هستند تا داستان. روایتها از هیچ پیچیدگی و تعلیقی برخوردار نیستند و دیالوگها اغلب راه بر و پیش برنده داستان نمیشوند. نویسنده البته به راوی زن شهرنشین تحصیل کرده بسنده نمیکند و در برخی داستانها راوی را تغییر میدهد. یک شهید، موش. که جزو داستانهایی است که انگار قاعده بازی را رعایت نمیکنند. چهاردهم شرقی به نقد دیدگاه جامعه درباره زنی تحصیل کرده، اجتماعی و جسور که پیشتاز و عمل گرا است میپردازد. نگاهی که به نظر میرسد جامعه حالا دیگر با آن کنار آمده است اما با این حال هنوز هم برای بسیاری از اقشار پذیرفتنی نیست.
«نردهی هفتم را رنگ آمیزی میکنم. چرا خانمها از زندگی کردن دختر مجرد در آپارتمان محل اقامتشان و ح ش ت میکنند؟!»[2]
این روایات البته با تعبیرهایی بیان میشود که معمولا جایشان کمتر در داستانهای کوتاه دیده میشود و حتی برخی از آنها تعبیرهای درستی به نظر نمیرسند. برای نمونه: " بوی خوش دان هیل که از دستپاچگی خاصام عبور میکند و به درون خانه رخنه میکند، "،" اجازه میدهم سوالهای مزمن همچنان بتازند در سرزمین بی دفاع ذهنم "،" انگشت دستهایم را مهمان صفحه کلید میکنم"،" یک دنیا واژه دارند مسیر تنفسم را اشغال میکنند"،"میگذارم قطرههای آب از نوک موهایم چیک چیک کنند و یک مسیر آبی در روزگار قدمهایم بسازند" و" پسرک با چند پاکت فال حافظ نزدیک بیحوصلگیام میشود" با چنین تعبیرهایی پیداست نویسنده قصد دارد به زبانی ادبی دست پیدا کند اما این زبان را در کلیت داستان تسری نمیدهد و قادر نیست به شیوه بیانگری خود تبدیلش کند و در نهایت متن به اثری تبدیل میشود که از ضعف روایت و ناتوانی در به کارگیری زبان رنج میبرد. شاید بتوان در داستان "بارون که حمله نمیکنه" سویه نویسنده را از بکار بردن چنین تعبیرهای ادیبانه اما سرگردان در داستان به خوبی فهمید.
اغلب داستانها بیان کننده روایت ساده زنی شهری است از مسائل و مشکلات پیرامونش. زنی شهرنشین و تحصیل کرده که مسائل ساده و روزمره پیرامونش را روایت میکند و البته گاه در پس نگاه این زن، خود نویسنده دیده میشود که از دور ایستاده و برشی از وقایع را به تصویر میکشد.
« همیشه بعد از بارون، کلی فیلسوف میشم برات! الانم جزو اون همیشه است!
بهت میگم:
" از حملهی بارون خوشم میاد. از این که روزمرگیم رو به هم میزنه، لذت میبرم!... قبول داری که خاطرههامون و تاثیری که روی همدیگه میذاریم هم مثل همین بارون و احساس مطبوعشه؟!"
دستام رو میگیری و با مهربونی میگی:
عزیزم یک کم توی انتخاب واژهها و جملهها دقت کن! بارون که حمله نمیکنه!!!"»[3]
البته این متفاوت نوشتن به شیوههای دیگری هم خودش را نشان میدهد. مثلا گاه گاه برای تاکید یا برای ارائه حسی متفاوت شاید، کلمهای حرف به حرف نوشته میشود. برای مثال: انگشتهای "م ر د ا ن ه ا ش" یا جملهای به تقطیع چنان که در نوشتن اشعار مرسوم است نوشته میشود. که لابد برای تاکید بر هر کلمه است که چنین حسی را البته ارائه نمیدهد. برای مثال:
«کلا
نمیدانم
چرا
موارد
بی اهمیت
این
چنینی
،
از
فرط
شادی
و
لذت
د ی و ا ن ه ا م
میکنند»[4]
چنین تقطیعهایی در شعر نیز اگر بی جا و غیر لازم باشد، به ارائه مفهوم شعر نه تنها کمک چندانی نمیکند بل لطمه بزرگی نیز بر شالوده آن میزند.
پرستو عوض زاده یکی از نویسندگان ثابت مجله موفقیت است و پیش از این ترجمههایی از زبان انگلیسی منتشر کرده است که میتوان به: "زارهای نقرهای موفقیت" و "کلیدهای موفقیت"،"سکانسهای بی مخاطب" و" خودم را گوشهای جا گذاشتهام انگار" اشاره کرد.
« آقای اخبار !
با دستهای شش سالهاش، بطری آب معدنی را از مادرش گرفت و ریخت توی دریاچه(!). دیشب آقای اخبار گفته بود که دریاچهها دارند کم آب میشوند!» [5]
پی نوشت:
[1] صفحه 71 کتاب
[2] صفحه 13 کتاب
[3] صفحه 70 کتاب
[4] صفحه 12 و 13 کتاب
[5] صفحه 68 کتاب
اولین گام ورود به حرفه بازیگری شناخت بدن خودمان به طور کلی و آناتومی تک تک انداممان به طور خاص است. در صورت رصد اطلسیهای موجود بدن قادر خواهیم بود بهترین حرکت را به همراه بهترین حس برای ارائه نقشهایمان روی استیج انتخاب کنیم.
بدن/فنون بازیگری. محمودرضا رحیمی. تهران: نشر افراز. چاپ اول: 1389. 1100نسخه. 208صفحه. 4800 تومان.
«بدن دیباچه هستی و زندگی جانداران است. "باید بروم!"،" با او مهربان باش!"،" یک پاکت شیر بخر!"،" میخواهم فکر کنم!" ، " این کار از عهده من بر نمیآید" جملههای بالا از تعدادی حرف و کلمه ایجاد شدهاند. این جملات برای انجام دادن و یا انجام ندادن امور روزمره طرح میشوند و ما از طریق همین کلمهها رموز و علایمی را به بدن منتقل میکنیم تا بدن با تغییر شکل لازم آنها را عملی کند. انسان بدوی از آنجایی که هنوز به زندگی جمعی، احساس نیاز نمیکرد و میبایست تمام احتیاجات خود را به تنهایی برآورده میساخت، ارتباط بسیار بالایی با بدن خود داشت. پشت هر چیزی مخفی میشد، با هر حیوانی ارتباط میگرفت، با سایهی خود شادی- بازی میکرد، از طوفان و باد و باران شدید میترسید و میگریخت و همشکل میشد. با وجود این آیا میتوان اولین و مهمترین حضور و دریافت انسان را درکیهان مدیون بدن و الگوبرداریهای انسان از بدنش دانست؟» [1]
کتاب بدن، نوشته محمود رضا رحیمی یکی از کتابهای جامعی است که درباره فن بازیگری و شناخت بدن تالیف شده است. از آنجایی که کتابهای فنون بازیگری و متدها و سبکهای بازیگری در ایران به تعداد انگشتهای دست نمیرسد و این تعداد موجود اغلب ترجمهای از نویسندگان و پژوهشگرانی هستند که شیوههای پیشنهادیشان را در بستر اجتماعی و فرهنگی متفاوتی تجربه کردهاند، این کتاب میتواند چشماندازهای تازهای را برای بازیگران تئاتر بگشاید. بدن شماره اول تریلوژی یا سهگانه رحیمی درباره بازیگری است. در شماره دوم به تشریح مفهوم حرکت و دنیای متنوع حرکات بدنی میپردازد و در شماره سوم به صوت، صدا و گفتار پرداخته میشود. امتیاز این کتاب این است که محمود رضا رحیمی تزهای پیشنهادیاش را در این کتاب در گروه تئاتر نیوشا با کارگردانی نمایشهایی چون خانه عروسک، اتوبوسی به نام هوس، باغ وحش شیشهای، پدر، آقای توپاز، سه خواهر، روسمرسهولم، تقاطع 2002، چند کاپریس برای ویولون، مرکب خوانی ارکستر مردگان و ... به تجربه گذاشته و با گروهش تمرین و اجرا کرده است. دومین ویژگی این کتاب تشریح آناتومی بدن، تاکید برعلم آناتومی بدن و جمعآوری مقولههای بدن با نگاه تربیتی و بهداشتی است و معتقد است بازی با بدن همارز و متعاقب شناخت همهی آگاهیها و علوم مرتبط با بدن است.
از آنجایی که کتابهای فنون بازیگری و متدها و سبکهای بازیگری در ایران به تعداد انگشتهای دست نمیرسد و این تعداد موجود اغلب ترجمهای از نویسندگان و پژوهشگرانی هستند که شیوههای پیشنهادیشان را در بستر اجتماعی و فرهنگی متفاوتی تجربه کردهاند، این کتاب میتواند چشماندازهای تازهای را برای بازیگران تئاتر بگشاید.
« چرا باید آنقدر تئاتر را از بالا نگریست که سایر جنبههایی را که میتواند باعث ترقی انسان و در نتیجه هنر شود از خاطر برد. به خاطر داشته باشید که تئاتر سالم از انسان سالم نشات میگیرد. انسان دارای یک صلیب طلایی است: اراده، ذهن، جسم. معمولا ناورزیدگی بازیگر مربوط میشود به ناکارآمدی ذهن و یا جسم. باید در تمرینها به سمتی پیش رفت تا فاصلهی ذهن و جسم را به یک اندازه به اراده نزدیک کرد.»[2]
بدن در مجلد یک خود ابتدا از مفهوم بدن آغاز میکند و به خصوصیات بازی بدن، زبان بدن، محدوده حریم بدن، سایر نشانههای مرسوم زبان بدن و زبان بدن و تغییر مصطلح حرکات بدن میپردازد.
در فصل یک کتاب راهکارهایی عملی برای تبیین ورزیدگی بدن تشریح میشود و ورزشهایی چون یوگا و پیلاتس را پیشنهاد میدهد. در فصل دوم کتاب به انواع ژستهای بدن پرداخته میشود و البته دیدگاه نظریه پردازان فن بازیگری چون میخاییل چخوف، برتولد برشت و میرهولد را نیز مطرح میکند. در فصل سوم تمریناتی برای تجربه عملی همه آنچه بیان شد ارائه میشود. در پایان کتاب و بخش پیوستها میتوانید سه مقالهی جستاری بر زیبایی شناسی و نقد پرفورمنس آرت، مقاله بیان بدنی و کلامی در تئاتر خیابانی و حرکت و بدن در تئاتر را بخوانید.
پی نوشت:
[1] صفحه 13 کتاب
[2] صفحه 32 کتاب