نویسنده از آغاز قصد داشت سیصد و شصت داستان بنویسد و بر آنها نام «داستانهایی برای یک سال» را بگذارد، ولی درنهایت داستانهای او بر روی عدد دویست و چهل و یک متوقف شدند.
بادبزن کاغذی (برگزیدهی داستانهای کوتاه – 3). لوئیجی پیراندلو. ترجمهی بهمن فرزانه. تهران: انتشارات کتاب پنجره. چاپ نخست: 1390. 1100 نسخه. 221 صفحه. 3800 تومان.
«به عقیدهی مهمترین منتقدین ایتالیایی، داستانهای کوتاه او بهمراتب بهتر از نمایشنامهها و رمانهای او میباشند که متاسفانه بهعلت ترجمههای کم، تقریبن ناشناخته باقی ماندهاند. برخی از آنها را توسعه داده و بهصورت نمایشنامه در آورده و بسیاری از آنها نیز فیلم سینمایی تهیه شده است.»[1]
لوئجی پیراندلو در سال 1867 میلادی در یکی از شهرهای سیسیل ایتالیا به دنیا آمد. پیراندلو نخستین شعرهایش را در سالهای 1883 تا 1888 زیر عنوان درد مطبوع در سال 1889 منتشر ساخت. او در سال 1904 یکی از مهمترین آثار داستانی خود را در قالب رمان و تحت عنوان مرحوم متیا پاسکال منتشر کرد که برای او شهرتی بینظیر به ارمغان آورد و سرانجام این نویسندهی پرکار که در سال 1929 برای عضویت در فرهنگستان ایتالیا دعوت شد، در سال 1934 جایزهی نوبل ادبیات را از آن خود کرد.
لوئجی پیراندلو از سال 1902 نوشتن این داستانها را آغاز کرده است. نویسنده از آغاز قصد داشت سیصد و شصت داستان بنویسد و بر آنها نام «داستانهایی برای یک سال» را بگذارد، ولی درنهایت داستانهای او بر روی عدد دویست و چهل و یک متوقف شدند. او مایل بود تمامی داستانها در یک مجلد روانهی بازار شوند، ولی عقیدهی ناشرها چیزی غیر از این بود. پیراندلو پیش از آنکه در سال 1922 و برای نخستینبار داستانهای خود را در یک مجلد ببیند، آنها را بهصورت پراکنده در روزنامهها و مجلهها منتشر میکرد.
شبها، در زیر نور ستارگان بنشیند، جلوی یک کلبهی محقر و اگر سگی، سگی ولگرد به تو نزدیک میشد، او را کنار خود روی زمین مینشاندی و با دست خود سر او را نوازشی میدادی. آری، یک مرد و یک سگ، تک و تنها، در زیر ستارگان.
بادبزن کاغذی نام کتابی است که بههمت بهمن فرزانه ترجمه شده است و به مجموعهی آثاری از پیراندلو پیوسته است که توسط همین مترجم و از سوی همین ناشر، به مخاطب فارسیزبان پیشنهاد شده است. این کتاب که سومین برگزیدهی داستانهای پیراندلو محسوب میشود، نه داستان کوتاه را در برمیگیرد. بااینوجود تنها برگردانهای موجود در بازار کتاب ایران، متعلق به بهمن فرزانه نیستند؛ از پیراندلو در ایران بیش از پانزده کتاب دیگر چون نوبت، مطرود، خاطرههای ما، امشب از خود میسازیم و خمره بهکوشش مترجمانی چون رضا قیصریه، پری صابری، آزاده آلاحمد و حسن ملکی منتشر شده است.
داستانهای کوتاه این مجموعه، چون داستانهای کوتاه دو مجموعهی دیگری که تاکنون از پیراندلو در این سری به دست خواننده رسیده است، خواندنی هستند و خواندن آنها دلپذیرتر میشد اگر این نشر، رسمالخط واحد و استانداردی را در دستور کار خود قرار میداد و متن را پس از تحویل گرفتن از مترجم، به دستان صاحبان فن و متخصصان در حیطهی ویرایش میسپرد. اگرچه این ایرادها متوجه این نشر میشود، ولی تلاش کتاب پنجره برای رسیدن به استانداردی مطلوب قابل چشمپوشی نیست. درهرحال، بادبزن کاغذی داستانهای خوشخوانی دارد که میتوان هرکسی را به خواندنشان دعوت کرد.
«او این ثروت جدید را کشف کرده بود. که برای زندگی، همان اندک مایه هم کافی است. کافی است سلامت باشی، فکر و خیال نداشته باشی، آنوقت تمام جهان به تو تعلق دارد. درک کرده بود که بدون منزل، بدون خانواده، بدون مواظبت دیگران، بدون شغل، حتا آن طور کثیف و ژندهپوش، انسان میتوانست زندگی خود را در صلح و آرامش بگذراند. شبها، در زیر نور ستارگان بنشیند، جلوی یک کلبهی محقر و اگر سگی، سگی ولگرد به تو نزدیک میشد، او را کنار خود روی زمین مینشاندی و با دست خود سر او را نوازشی میدادی. آری، یک مرد و یک سگ، تک و تنها، در زیر ستارگان.»[2]
پی نوشت:
[1] مقدمهی مترجم – صفحهی 6 کتاب
[2] صفحهی 19 کتاب
سایهی زنی که مدتهای مدید دست شوهرش را گرفته بود و او را به درون اتاقهای خانهها برده بود تا پیانو کوک کند، همچنان حضور داشت. حضور ویولت مثل روحی بیجان یا شبحی کینهتوز و سرگردان نبود،بلکه گویی بخشی از وجودش در مردی که دوست میداشت به جای مانده بود.
مردان مجرد سرزمین تپهها. ویلیام ترور. ترجمهی مهرآسا علیزاده. تهران: انتشارات کتابسرای تندیس. چاپ نخست: 1390. 1500 نسخه. 70 صفحه. 1500 تومان.
«ویولت دربارهی کوهها میگفت: "درست مثل دود و به رنگ آبی روشن هستند. رنگ وسطشان بیشتر به نارنجی میزند تا قرمز." البته شناخت پیانوکوککن از دود محدود به همان چیزهایی میشد که ویولت برایش تعریف کرده بود. بااینحال او قادر بود صدای همهچیز را تشخیص دهد. اصرار داشت میداند قرمز چیست بهخاطر صدایی که از آن به گوشش میرسید و همچنین نارنجی، زیرا میشود آن را چشید.»[1]
در پشت جلد کتاب میخوانیم که نام نویسندهی آن، ویلیام ترور کاکس است، در ایرلند، در سال 1928 به دنیا آمده و در خانوادهای پروتستان رشد یافته است. در همانجا از شغلهای او هم میخوانیم و اینکه از سال 1965 بهطور تماموقت به نویسندگی پرداخته است. از مهاجرت او به انگلستان نیز نوشته شده و اینکه او استاد جزییات و پرداختن به گوشهها و زاویهها و ظرافتهاست، ولی بهتر است ناشران گرامی، در پشت جلد کتاب اطلاعات دیگری را هم وارد کنند که بهطور مسلم بسیار به کار مخاطب میآید؛ اطلاعاتی چون ترجمههای دیگری که از این نویسندهی توانا به فارسی برگردانده شده است.
مردان مجرد سرزمین تپهها جلد پانزدهم از تندیسهای جیبی منتشرشده توسط انتشارات کتابسرای تندیس است که توانسته جایزهی اُ هنری را هم از آن خود کند. این تندیسهای جیبی همان کتابهای کوچک جیبی پنگوئن هستند که برای شناخت نویسندگان بزرگ به چاپ رسیدهاند و نسخهی ایرانیاش را هم کتابسرای تندیس با عنوان «تندیسهای جیبی» هر بار در یک مجموعهی ششتایی به بازار روانه میکند.
آثار ترور برای نخستینبار بههمت الاهه دهنوی به فارسی برگردانده شد. او تورگنیفخوانی و سفر فلیشا را توسط انتشارات مروارید به بازار عرضه کرد و مجردان تپه و چند داستان دیگر نام کتاب دیگری است که با همکاری سعید سبزیان در سال 1388 توسط انتشارات افراز منشتر شد که مردان مجرد سرزمین تپهها را پیش از مهرآسا علیزاده به فارسیزبانان شناساند.
هرچه من میگویم تا حدی بر حدس و گمان استوار است. همهی ما با نوعی تمایل به مبالغه و اغراق مواجه هستیم، بهویژه اگر سنمان زیاد باشد؛ به هر برش بزرگ از زندگی که نگاه میکنیم کمی از خود به آن میافزاییم، میبینم که دارم این کار را میکنم. میدانم که این کار را میکنم.
«علیرغم وجود مگی، تلویزیون و تغییر در وسائل خانه و با وجود اینکه اطمینان داشت همسرش دوستاش دارد و از او راضیست اوضاع بل تغییری نکرد. سایهی زنی که مدتهای مدید دست شوهرش را گرفته بود و او را به درون اتاقهای خانهها برده بود تا پیانو کوک کند، همچنان حضور داشت. حضور ویولت مثل روحی بیجان یا شبحی کینهتوز و سرگردان نبود.»[2]
ترور خود در مصاحبهای با گاردین چنین گفته است که «هرچه من میگویم تا حدی بر حدس و گمان استوار است. همهی ما با نوعی تمایل به مبالغه و اغراق مواجه هستیم، بهویژه اگر سنمان زیاد باشد؛ به هر برش بزرگ از زندگی که نگاه میکنیم کمی از خود به آن میافزاییم، میبینم که دارم این کار را میکنم. میدانم که این کار را میکنم.» و بهراستی او این کار را میکند؛ با چنان ظرافتی و با چنان نکتهسنجی و دقتی مسائل را به نوشتار میکشاند و بهگونهای چیدمان خود را ملموس میسازد که گویی مخاطب هم در آن روایت جایی دارد. ملال و اندوه همهجای داستان را پر کرده است و شخصیتها چنان سیال و نرم در حرکت هستند که فکر میکنی اشباح دنیای دیگر هستند. بهتر است مخاطب کتاب را دست بگیرد تا اگر مایل بود کتابهای دیگر ترور را هم از دست ندهد.
پی نوشت:
[1] صفحهی 15 و 16 کتاب
[2] صفحهی 27 و 28 کتاب
این روزها کسانی که تجربهی زندگی خود، شکستها، دلمشغولیها و راههای برونرفت از بحران خود را در اختیار دیگران میگذارند کم نیستند، افرادی که تا همین دیروز زندگی خودشان را میکردند و روزمرههای خودشان را داشتند، در همان روزهایشان ناگهان اتفاقی بیشتر ناخوشآیند، زندگی را برایشان دگرگون میکند و چونان آنها را از پا میاندازد که شاید امید بلند شدن دوبارهای نباشد، تعداد زیادی هستند که دیگر بلند نمیشوند، ولی...
زود پیر میشویم دیر عاقل (سی نکتهی واقعی که لازم است همین حالا بدانید). گوردون لیوینگستون. ترجمهی مهدی قرچهداغی. تهران: انتشارات بازتابنگار. چاپ نخست: 1388. 2200 نسخه. 148 صفحه. 2900 تومان.
«بر خلاف نظر بسیاری از ما، خاطره رونوشت دقیقی از تجربیات گذشته نیست، بلکه داستانی است که برای خود دربارهی گذشته بازگو میکنیم؛ حکایتی سرشار از تحریف، آرزوهای دور از ذهن و رویاهای برآوردهنشده. هرکسی که در جلسات گردهمآیی همدورهایهای دبیرستانی یا دانشگاهی شرکت کرده باشد میداند که خاطرهها تا چه اندازه گزینشی و متنوعاند. چگونه ممکن است که اشخاص حوادثی را که با هم تجربه کردهاند اینچنین متفاوت به خاطر بیاورند؟»[1]
متن بالا قسمتی از یکی از بخشهای سیگانهی زود پیر میشویم دیر عاقل است که چون بسیاری از کتابهایی از این دست، مدعی رهنمون بهسوی آرامش و رهایی روان است. این اثر، حاصل تجربیات نویسنده در طول سالهای فعالیتش بهعنوان روانشناس بالینی است. او دو فرزند خود را از دست داده است و اینگونه است که نه بهعنوان شخصی جدای از مراجعان خود، بلکه با همدردی و درک مضاعف بهسوی ایشان میشتابد تا یاریرسانندهای برای سلامت روانشان باشد. یکی از کسانی که از طریق گوردون لیوینگستون، نویسندهی کتاب، به زندگی خود باز گشته است و او را نجاتدهندهی خود میداند، الیزابت ادواردز، نویسندهی مقدمهی زود پیر میشویم دیر عاقل است. الیزابت در مقدمهی خود چنین میگوید که همیشه شنیدن حرفهای دکتر گوردون لیوینگستون ساده نیست چراکه او که به ما هشدار می دهد که تا چه اندازه اندک اختیاردار زندگی مان هستیم، به ما خاطرنشان می کند که هرگز حق انتخاب به طور کامل از ما سلب نخواهد شد. جدای از سپاسگزاری و نهایت احترامی که الیزابت ادواردز در مقدمه برای دکتر گوردون لیوینگستون قائل است، نکتهای را خاطرنشان میکند که از سویی در خود کتاب هم توسط نویسنده تکرار شده است. او در مقدمه چنین می آورد که لیوینگستون چنان والدی مدبر ما را در جهت درست به حرکت در میآورد آن هم با دستی که بر آن دستکشی از مخمل پوشاندهاند.
جدای از اینکه تعداد چنین کتابهایی در بازار کم نیستند که روانشناسی را در میان افراد غیرمتخصص رواج میدهند و درست همین مساله تشخیص سره را از ناسره مشکل میکند، و جدای از تاریخچهی ورود و گسترش این نوع نوشتار حمکتبخش و خطابهوار، اینکه یک فرد «چنان والدی مدیر» دیگران را در جهت صلاح و خیرشان هدایت میکند، از الگوهای پوسیدهای پیروی میکند که حتا بهصرف مفید بودن کتاب و ارزشمندی خواندنش، جای پرسش دارد.
بر خلاف نظر بسیاری از ما، خاطره رونوشت دقیقی از تجربیات گذشته نیست، بلکه داستانی است که برای خود دربارهی گذشته بازگو میکنیم؛ حکایتی سرشار از تحریف، آرزوهای دور از ذهن و رویاهای برآوردهنشده.
این روزها کسانی که تجربهی زندگی خود، شکستها، دلمشغولیها و راههای برونرفت از بحران خود را در اختیار دیگران میگذارند کم نیستند، افرادی که تا همین دیروز زندگی خودشان را میکردند و روزمرههای خودشان را داشتند، در همان روزهایشان ناگهان اتفاقی بیشتر ناخوشآیند، زندگی را برایشان دگرگون میکند و چونان آنها را از پا میاندازد که شاید امید بلند شدن دوبارهای نباشد، تعداد زیادی هستند که دیگر بلند نمیشوند، ولی گروهی هم از بحران خود بیرون میآیند و تعدادی از آنها قصد میکنند تا تجربهها و مسیرهای برونروی را به دیگران نیز نشان دهند، ولی گاهی یادشان میرود که ایشان هم چون دیگران دچار ضرورت همین حالا هستند و بهتر است در کنار صدای خود، صدای دیگران را هم بشنوند. درست همینجاست که پاشنهی آشیل ایشان را مقهور میکند، ولی باز هم خواندنشان با در نظر گرفتن جایگاه انسانی که اشتباه هم میکند، بد نیست.
«ناپایداری ما را به سخره میگیرد. تلاشهای ما برای یادگیری، کسب شناخت و حفظ آنچه که داریم سرانجام به هیچ میانجامد. این آخرین و تنهاترین پارادوکس است: تنها پذیرش فناناپذیری است که میتواند سبب سعادت و خوشبختی ما در زمان حیاتمان شود. شدت پیوندهای ما به کسانی که آنها را دوست داریم تابعی از آگاهی ما به این موضوع است که همهچیز و همهکس گذرا است. توانایی ما در تجربه کردن لذت یا شادی یا نیازمند یک انکار سالم است یا پذیرفتن شجاعانهی وزن زمان و دورنمای زمان و شکست نهایی.»[2]
پی نوشت:
[1] صفحهی 124 کتاب
[2] صفحهی 50 کتاب
«پدر و مادرها هم آدماند و چند نمایشنامهی دیگر» شاید همان کتابی باشد که وقتی خیال گشت و گذار در دنیای نمایش را داشته باشید، به کارتان بیاید؛ آنگاه که تازگی فضای نمایشنامههای معاصر را بخواهید و از طرفی، پشتوانهی یک انتخاب خوب را هم در نظر داشته باشید. شاید تنها نگاهی به نام نمایشنامهنویسانی که در این کتاب از آنها نمایشنامهای آمده است، شما را نسبت به تهیهی کتاب و مطالعهی آن متقاعد کند.
پدر و مادرها هم آدماند و چند نمایشنامهی مدرن دیگر. ترجمه و انتخاب: سیدمصطفی رضیئی. ویراستار: الهام ملکپور. تهران: انتشارات افراز. چاپ نخست: اردیبهشتماه 1391. 1100 نسخه. 284 صفحه. 8800 تومان.
پدر و مادرها هم آدماند و چند نمایشنامهی دیگر شش نمایشنامهی مطرح جهان را دربر میگیرد که همهی آنها از آثار خلقشده در قرن بیستم هستند؛ «جزئیات» نوشتهی سوزان گلاسپِل، «مه» نوشتهی یوجین اونیل، «اتاق» نوشتهی هارولد پینتر، «پرفسور تاران» نوشتهی آرتور آداموف، «داستان باغوحش» نوشتهی اِدوارد اَلبی و «پدرمادرها هم آدماند» نوشتهی ام جری ویس متنهای نمایشی هستند که در این کتاب جای گرفتهاند تا خواننده را با کلیتی از آثار ارزشمند آشنا کنند. این کتاب آغاز مجموعهای سه جلدی است که سرانجام نوزده نمایشنامهی مطرح جهان را در خود جای خواهد داد. دو جلد دیگر این مجموعه، بهترتیب کریسمس در خانهی ایوانفها و چند نمایشنامهی آوان-گارد دیگر و مصاحبه و چند نمایشنامهی اجتماعی دیگر باز هم بههمت انتشارات افراز به دست علاقمندان خواهند رسید.
پدر و مادرها هم آدماند و چند نمایشنامهی دیگر شاید همان کتابی باشد که وقتی خیال گشت و گذار در دنیای نمایش را داشته باشید، به کارتان بیاید؛ آنگاه که تازگی فضای نمایشنامههای معاصر را بخواهید و از طرفی، پشتوانهی یک انتخاب خوب را هم در نظر داشته باشید. شاید تنها نگاهی به نام نمایشنامهنویسانی که در این کتاب از آنها نمایشنامهای آمده است، شما را نسبت به تهیهی کتاب و مطالعهی آن متقاعد کند.
سیدمصطفی رضیئی، مترجم جوان کتاب، در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرده است و از نسل دهه شصتی به حساب میآید. به گفتهی خود او، نخستین قرارداد کتابش را در سال 1385 بسته است و وعده داده است، کتابهای دیگری هم از او در راهاند. از کتابهایی از این مترجم بهزودی به دست مخاطب خود خواهند رسید، میتوان از شعرهای عاشقانهی اتاق اجارهای از آثار چارلز بوکوفسکی و تولدت مبارک واندا جون نوشتهی کورت ونهگات جونیور نام برد. همچنین رمانهای اعتراف، خواهرخوانده و تحسینگر مرموز که سه جلد دیگر از مجموعهی «خیابان هراس» نوشتهی آر. ال. استاین محسوب میشوند، با ترجمهی سیدمصطفی رضیئی و توسط نشر ویدا برای نوجوانان به بازار میآیند.
شما در نخستین صفحهی هر بخش، عکسی از صاحب اثر را به تماشا مینشینید سپس متن کوتاهی برای شناخت نویسنده خواهید داشت و بعد فهرستی از آثار (یا مهمترین آثار) ایشان را به فارسی مطالعه میکنید.
«رز این یه اتاق خوبه. برت! شانس آوردیم که این اتاق رو داریم. من مراقب تو هستم، مگر نه؟ درست مثل وقتیکه زیرزمین اینجا رو بهمون پیشنهاد دادن که من همون اول رد کردم. میدونستم که اصلا نمیتونه جای جالبی باشه. سقف، درست بالای سرته. نه، اینجا یه دونه پنجره داریم، میتونی تو اتاق حرکت کنی. میتونی شب به خونه بیایی، اگه لازم باشه بیرون بری. میتونی کارهات رو انجام بدی. میتونی به خونه برگردی، تو حالت خوبه و من هم اینجا هستم. تو رو شانس هستی.»1
مترجم پدر و مادرها هم آدم اند و چند نمایشنامهی دیگر در متنی که با عنوان «پیشگفتار و سپاسنامهی مترجم» در آغاز کتاب آورده است، در مورد کتاب و آنچه در آن یافت میشود، چنین گفته است که «شما در نخستین صفحهی هر بخش، عکسی از صاحب اثر را به تماشا مینشینید سپس متن کوتاهی برای شناخت نویسنده خواهید داشت و بعد فهرستی از آثار (یا مهمترین آثار) ایشان را به فارسی مطالعه میکنید.»
پی نوشت:
1- صفحه ی 98کتاب
داستان این کتاب، به زندگی خانوادگی دختری چهاردهساله میپردازد که پدرش مربی فوتبال مشهوری است و زندگی اشرافی و متفرعنانهای را در کنار خانواده در شهر سیاتل میگذراند.
چشمان همیشه هشیار. جویس کرول اوتس. ترجمهی رویا بشنام. تهران: انتشارات کتابسرای تندیس. چاپ نخست: 1390. 1500 نسخه. 232 صفحه. 5200 تومان.
«من با کفشهای دو، به این ننگ خیره شده بودم. به این فکر میکردم که چطور اتفاق میافتد، یک جفت کفش جدید میخرید و آنها فوقالعاده خوب به نظر میرسند، با این حال یک روز که برای من قطعن خیلی زود بود، آنها لکهی ننگی را به جای میگذاردند و شروع به نگاه کردن کفشهای قدیمی میکنند که آنها را بهاضافهی دو یا سه جفت دیگر در کمدتان انبار کردید و هنوز دورشان نینداختهاید. به این فکر کردم که چقدر سریع اتفاق میافتد و حالا قطعن آن کفشها دیگر جدید نیستند.»[1]
داستان این کتاب، به زندگی خانوادگی دختری چهاردهساله میپردازد که پدرش مربی فوتبال مشهوری است و زندگی اشرافی و متفرعنانهای را در کنار خانواده در شهر سیاتل میگذراند. پس از مدتی بهرغم انکارها و پردهپوشیهای مادر، اختلافات والدین از پرده بیرون میآید و بچهها نیز نسبت به آنها آگاه میشوند. مادر خانواده را ترک میکند و به کلبهی دور افتاده و تنهایی خود پناه میبرد. درنهایت مادر ناپدید میشود و اولین گزینهی مورد اتهام، پدر است و این شک سرانجام به یقین میانجامد.
ماجرای رمان چشمان همیشه هشیار از آن دست ماجراهایی است که چیدمان آن و سلسله رویدادهای تشکیلدهندهاش بهطور قطع به فضا و کیفیت زیست شخصیتهایش وابسته است. اگرچه منطق شخصیتپردازی در این کتاب، نقصان دارد، ولی پیگیری توصیف هر یک از شخصیتها با یاری گرفتن از شیوهی زیست، مکانها و سایر موارد وابسته به هر کدام قابل ذکر است. رویدادهایی که در پی هم میآیند خواننده را بهسوی جریانی غیر منتظره و خارقالعاده نمیکشانند و از سویی شما با کتابی روبهرو هستید که منطق روایتهایش، کدهایی برای غافلگیری را نوید میدهد. درهرحال و با تمام این موارد، رمان خانم اوتس کتاب خوشخوانی است که نباید از آن انتظار یک اثر ادبی منحصر به فرد را داشت.
رویدادهایی که در پی هم میآیند خواننده را بهسوی جریانی غیر منتظره و خارقالعاده نمیکشانند و از سویی شما با کتابی روبهرو هستید که منطق روایتهایش کدهایی برای غافلگیری را نوید میدهد. درهرحال و با تمام این موارد، رمان خانم اوتس کتاب خوشخوانی است که نباید از آن انتظار یک اثر ادبی منحصر به فرد را داشت.
جویس کارول اوتس در سال 1938 میلادی به دنیا آمد. نخستین کتابش را در سال 1963 منتشر کرد و تا کنون تعداد رمانهای او از مرز پنجاه اثر هم گذشته است. اوتس علاوهبر رمان، تعداد زیادی داستان کوتاه، مجموعهی شعر و آثار غیر داستانی نیز منتشر کرده و جایزههای فراوانی را هم به دست آورده است.
نویسندههایی چون جویس کرول اوتس، در ادبیات آمریکا کم نیستند. این دست نویسندهها در هر سطح و با هر دامنهی مخاطبی، حرفهای هستند و خوب و منظم و طبق اصول مینویسند. آنها از آن دست نویسندگانی هستند که مترجمها و ناشران ایرانی با اشتیاق بیحد و حصری از ایشان استقبال میکنند چراکه بازار نشر مبتنی بر ترجمه و منطق غیر تولیدی و غیر آفرینشی را میچرخانند و میتوان تا مدتها از مجموعهی آثارشان سود جست. این اتفاق در ایران بیسابقه نیست و پیش از اوتس نیز نویسندگان دیگری بودهاند که بدین گونه با آنها با منطق کالامحور برخورد شده است. باری، اگرچه حضور کتابهایی در این سطح برای مخاطب متوسط ضروری است ولی باید به این نکته نیز توجه کرد که این کمبود صرفن با ترجمه جبران نمیشود.
«روزها یکی پس از دیگری بهسرعت میگذشت. همه منتظر تابستان بودند. من هم میکوشیدم همین احساس را داشته باشم. تا دیروقت شب بیدار میماندم تا مقالات انگلیسی و مطالعات گروهیام را که موعد تحویلش سر آمده بود، تمام کنم. به خودم میگفتم فرانکی میتونه خودش رو برسونه. مثل یک شیرجهی با مهارت. خودم را برای امتحانات آماده میکردم و خیلی خوب پیش میرفتم. مامان خانه نبود و میتوانستم تا نیمههای شب بیدار بمانم، هیچ کس نمیفهمید.»[2]
پی نوشت:
[1] صفحهی 156 کتاب
[2] صفحهی 64 کتاب
تاملات کافکا
یک شب فرانتس کافکا در خانه ماکس برود متن هایی را که باید در دفتر تاملات به چاپ میرسیدند تنظیم کرد. همان شب بود که با فلیسه بائر آشنا و مجذوب او شد. روز بعد در نامهای به ماکس برود نوشت: «دیروز من موقع نتظیم این دفتر تحت تاثیر دوشیزه فلیسه بائر قرار داشتم. از این رو احتمال دارد مجموعه ای احمقانه با ترتیبی چه بسا مضحک پدید آمده باشد.» همان سال کافکا مجموعهای را برای انتشار برای ناشری میفرستد و در نامهای مینویسد:« به هر حال خوشحال خواهم شد اگر شما این نوشتهها را برای چاپ بپسندید. هر چه باشد حتی با تجربه بسیار و تبحر فراوان هم نمیتوان بدی این نوشته ها را به یک نگاه دریافت. عام ترین فردیت نویسندهها در این واقعیت بروز میکند که هر یک به شیوه خاص خود بدی خود را پنهان میکنند» چند روز بعد کافکا باز دچار شک شده و در یادداشت روزانهاش می نویسد:« کاش روولت"ناشر" دست نوشتهها را پس میفرستاد. در آن صورت میتوانستم تمامشان را در جایی در بسته بگذارم، چنان که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. در آن صورت دوباره این امکان را داشتم که فقط همان اندازه تیره بخت باشم که پیشترها بودم» نمیدانم این تردید دم به دم کافکا از چه چیز ناشی میشده است. اما اگر بی تردید و بدون هیچ شک و شبههای دست نوشتههایش رابه ناشران میسپرد شاید تاملات و نوشتههای او تا این اندازه دردناک و تکان دهنده نبود.
کافکا به روایت بنیامین. والتر بنیامین. گردآورنده: هرمان شوپن هویزر. مترجم: کوروش بیتسرکیس تهران: نشر ماهی. چاپ اول: 1389. 2000 نسخه. 239 صفحه. 6000 تومان.
«از کودکی کافکا عکسی به جا مانده است، تصویری از دوران کوتاه و بینوای کودکی، که به ندرت چنین تاثر آور از آب در میآید. متعلق به یکی از آن آتلیههای قرن نوزدهمی است که با پردههای چیندار گوبلنها، سه پایههای نقاشی و نخلهایش، چنان جای شبهه برانگیزی است که هم میشود آن را به جای اتاق شکنجه گرفت و هم سراپردهی پادشاهی. آنجا پسر بچهای تقریبا شش ساله در لباسی تنگ و تحقیرآمیز که سرتاپا حاشیه دوزی شده، ایستاده است. از آن پشت، شاخههای نخل آدم را برانداز میکنند و گویا برای این که این فضای استوایی متورم، خفقانآورتر و شرجیتر جلوه کند، کلاه بیش از اندازه گشاد و لبه پهنی را در دست چپ مدل گذاشتهاند که به کلاه اسپانیاییها میماند. چشمانش مملو از اندوهی است بیکران که چشمانداز مقدر شده را زیر سیطرهی خود گرفتهاند و صدف بزرگ گوشش مترصد هر صدایی است که از آن جا بر میخیزد»{1}
هیچ کس نیست که آثار کافکا را بخواند و مجذوب نوشتههای او نشود. حالا تصورش را بکنید این فرد والتر بنیامین فیلسوف، مترجم، نویسنده و زیباییشناس آلمانی و از اعضای مهم مکتب فرانکفورت باشد. یکی از دانشمندان ادبی، منتقدان فرهنگی و ژورنالیست نیمه اول قرن بیستم. بنیامین یک دهه ازعمر خود را صرف پژوهش درباره آثار و نوشتههای فرانتس کافکا کرده است. صدها یادداشت، سخنرانی، متنهای کامل، نامهها و نظرات مختلف حاصل تلاش بنیامین در طول این دهه از زندگی اوست که توسط هرمان شوپن هویزر گردآوری شدند. برخی از این یادداشتها پیش از این به صورت پراکنده منتشر شدهاند.
کافکا به روایت والتر بنیامین پژوهشی است در تمام زندگی، آثار، و دست نوشتهها و حتی عکسهای کافکا که برای گردآوری و مطالعه آنها دهها سال وقت والتر بنیامین صرف شده است. با این حال چنان شیرین و جذاب تدوین شده، که هر خوانندهای را سر شوق میآورد.بنیامین در یکی از نامههایش به شولم مینویسد:در انبان خویش فرشتهی تیمارگری دارم مثل کافکا. سرگم خواندن محاکمه هستم. به راستی خواندن آثار کافکا هیجان وصف ناپذیری ایجاد میکند. هنگام خواندن هر کدام از آثار کافکا مثل این است که وارد قصری پیچیده و مرموز شده باشید که از هر راهی که بروید با موجودات عجیب و غریب و وقایعی بس خیال انگیز و شگفت رو به رو میشوید. دنیاها و مکانهایی سراسر پیچیده و رازآلود.
جهان کافکا تئاتری است با ابعادی جهانی. برای او آدم از همان ابتدای کار روی صحنه است. مثال حی و حاضر آن هم این است که هرکس را میتوان در تئاتر طبیعی اکلاهما استخدام کرد. حالا بر اساس چه معیاری این گزینش صورت میگیرد، از راز آن نمیشود سر در آورد... ظاهرا هیچ نقشی بازی نمیکنند. اما میتوان مسئله را این گونه هم مطرح کرد: هیچ انتظاری از متقاضی نمیرود مگر این که نقش خود را بازی کند
این کتاب شامل چهار مقاله اصلی است و در پی آن یادداشتها، گزینگویهها و مباحثات او با دیگر منتقدان درباره آثار کافکا آمده است. روش و هدف بنیامین از پژوهش در آثار کافکا تفسیر نویسنده از میان تصاویر موجود در جهان، زبان و ایما و اشارات انتخابی کافکا است.
«زمانی گئورگ لوکاچ گفته بود که این روزها برای ساختن یک میز درست و حسابی باید دارای نبوغی بود مثل نبوغ میکلآنژ در معماری. همان گونه که لوکاچ بر مبنای زمان تاریخی میاندیشد، اساس اندیشههای کافکا زمان بیکران است. انسان با اعمالی جزیی، گردونهی زمان بیکران را به جنبش وامیدارد؛ تازه آن هم با ایما و اشاراتی که اصلا به چشم نمیآیند. شخصیتهای آثار کافکا بارها و بارها اغلب به دلایل عجیبی کف میزنند. ولی یک بار، آن هم در حاشیه گفته میشود که این دستها " در واقع حکم پتکهایی را دارند که با فشار بخار کار میکنند»{2}
چنین پژوهشی که دههها به طول کشیده باشد در ادبیات آلمان سابقهای نداشته است. نتیجه پژوهش بنیامین روشن کردن این نکته است که آثار کافکا در قالب وداعی مابعدالطبیعی از مابعدالطبیعه که همزمان در پی نجاتی فلسفی- تاریخی در برابر راهحلهای ظاهری است، ساختار پاسخی را ارائه میکند که پرسش را ملغا میسازد. بنیامین با تشریح چنین ساختاری به رهیافتهایی اشاره میکند که هنوز در تازهترین رویکردهای ساختارگرایانه به آثار کافکا بکار برده نشده است. بخشهایی که در این کتاب میخوانید شامل چهار متن اصلی است به نامهای: «فرانتس کافکا. به مناسبت دهمین سالگرد مرگ او»، «فرانتس کافکا. هنگام بنای دیوار چین»، «آداب جوانمردی و ماکس برود»و« فرانتس کافکا. زندگینامه. پراگ 1937» در این چهار متن کامل بنیامین تنها با توجه به اصل آثار کافکا به بررسی او پرداختهاست و تمام اشارات و مثالها نیز از داستانهای او آورده میشود. در بخش بعدی کتاب گزیده مکاتبات بنیامین با گرشوم شولم، از دوستان نزدیک او که تقریبا تا پاین عمر او را همراهی کرده است، ورنرکرافت و تئودور آدورنو درباره آثار کافکا است و در بخش پایانی کتاب تمام دست نوشتهها و یادداشتهای بنیامین گردآوری شده است. در یکی از این یادداشتها به گفتگویش با برتولد برشت نیز پرداختهاست.
والتربنیامین، منتقد ادبیات و یکی از مشهورترین اهل قلم در ژانر مقاله نویسی قرن بیست غرب است. سنت ژانر مقاله نویسی او را ادامه راه نیچه و منتگین درغرب بشمار میآورند. او خود را مهندس زیباشناسی دانست که به شرح انتقادی زمان خود میپردازد و منتقد ادبی و فرهنگی را، طراح و استراتژیک مبارزه انسانی بشمار میآورد و میگفت که نقد باید بدون تعارف، جدی باشد و نه دوستانه و چاپلوسانه. او منتقد را همچون گرگی میدانست که بره کتاب را حریصانه درآغوش میگیرد تا آنرا قطعه قطعه نماید.
«جهان کافکا تئاتری است با ابعادی جهانی. برای او آدم از همان ابتدای کار روی صحنه است. مثال حی و حاضر آن هم این است که هرکس را میتوان در تئاتر صبیعی اکلاهما استخدام کرد. حالا بر اساس چه معیاری این گزینش صورت میگیرد، از راز آن نمیشود سر در آورد... ظاهرا هیچ نقشی بازی نمیکنند. اما میتوان مسئله را این گونه هم مطرح کرد: هیچ انتظاری از متقاضی نمیرود مگر این که نقش خود را بازی کند... آن ها با نقشی که دارند مثل آن شش شخصیت پیراندللویی در جستجوی نویسنده، در تئاتر طبیعی به دنبال جایگاهی برای خود میگردند. این مکان برای هر دو طرف آخرین و لزوما مانعی بر سر راه رستگاری نیست. رستگاری جزو تجملات هستی نیست بلکه آخرین مفر برای انسانی است که به قول کافکا " راه را با استخوان پیشانی خود " سد کرده است»{3}
بنیامین درسال 1940 میلادی، 48 ساله بود که به علت فرار از فاشیسم آلمان، در مرز فرانسه – اسپانیا، دستگیر و برای فرار از تحویل به نیروی گشتاپوی آلمان، دست به خودکشی زد. از او آثار و مقالات زیادی باقیمانده است که از جمله میتوان به " خیابان یک طرفه"، "خواستگاه نمایش سوگوار آلمانی"،" انگیزههای بودلر" و " خویشاوندان انتخابی گوته" اشاره کرد.
خواندن این کتاب تاثیر عمیقی بر نوع نگرش من از کافکا وهمینطور بنیامین گذاشت. این دو غول آلمانی که هر دو برایم بسیار راز آلود و شگفت هستند.
پی نوشتها:
[1] صفحه 31
[2] صفحه 29
[3]صفحه 40