کافه مکادم. محمود استاد محمد. تهران: انتشارات ققنوس. چاپ اول: 1391. 550 نسخه. 90 صفحه. 5000 هزار تومان
«مکاَدَم نام گیاهی گلدانی است. همان گیاهی که در ایران به نام پیچ شناخته میشود. بوتهای کمتوقع و سختجان. در هر آب و هوایی زنده میماند و رشد میکند. مشهور است اگر قلمهاش را بین دو تا سنگ هم بگذاری ریشه میدواند و سبز میشود. شاخه در شاخه میپیچد و با سبزینهاش فضایی را پرطراوت میکند. این گیاه را نخستین بار مهاجری به نام مکآدم از اروپا به کانادا آورده است و در کانادا نشانهای است از مهاجر و مهاجرت.»[i]
«کافه مکادم» آخرین نمایشنامهای است که از محمود استاد محمد، نویسنده و کارگردان برجستهی تئاتر ایران منتشر شده است. این نمایشنامه پیشتر در آذر و دی 89 در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر تهران نیز به کارگردانی خود نویسنده روی صحنه رفته است.
ماجراهای این نمایشنامه، چنانکه از عنوان آن نیز برمیآید، در یک کافه اتفاق میافتد؛ کافهای به نام «مکادم» در مونترال کانادا که پاتوق مهاجران سیاسی ایرانی در دههی شصت بوده است. اینطور که استاد محمد در مقدمهاش بر این نمایشنامه نوشته، این کافه واقعیت خارجی داشته، در خیابان سنلورن ـطولانیترین خیابان مونترال ـ واقع بوده و اعضای کنفدراسیون دانشجویی در سالهای دههی چهل آن را تاسیس کرده بودند. فضای نمایشنامه نیز تا همین اندازه به واقعیت تنه میزند؛ واقعیتی که چندان هم بیرنگ و بو نیست و از زندگی خاکستری و تلخ کادرهای ِ احزاب و سازمانهای کوچک و بزرگ سیاسی و کسانی که با رویاهای سیاسیشان راه مهاجرت را در پیش گرفتند، در غربت حکایت دارد. اما این فقط غم غربت نیست که بر زندگی آنها سنگینی میکند. رویاهایی هم که آنها با خود به دیار غربت آوردهاند، اینک به کابوسی بدل شده که یک لحظه دست از سرشان برنمیدارد و روزها و شبها، دوستیها و مراودهها، حرفها و فکرهایشان، همه را در تنش، توهم و گاه تزویری کوکانه غرق کرده است.
نمایشنامهی «کافه مک اَدم» چارچوب داستانی منسجمی ندارد و اتفاقا همین از هم پاشیدگی به فضای پرتنش و درگیری آن دامن زده است. البته خواننده از میان دیالوگهای کافهچیها و مشتریها که مرتب قطع میشوند و در فضایی ناآرام و عصبی به پیش میروند، میتواند سرنخ ماجراهای تو در توی نمایشنامه را در دست بگیرد و کورمال کورمال همراه با کاراکترهای سرگشته و شیدای آن از حادثه تلخ و هولناکی که در راه خواهد بود، سردربیاورد.
به رغم بگومگوهای پایانناپذیری که از همان ابتدا میان مشتریهای کافه در جریان است و اغلب پای کافهچیها را هم به میان میکشد، هستهی اصلی ماجراها حضور نابهنگام یک ناشناس در جمع مهاجران ایرانی در مونترال است به نام علیرضا، که دنبال شخصیتی مرموز و مبهم به نام شاهرخ شیرازی میگردد. آدمهای کافه که اغلب از مهاجران سیاسی به حساب میآیند، واکنشی دوگانه به این ماجرا نشان میدهند: برخی به دید سوءظن به او نگاه میکنند و برخی دیگر میخواهند به او کمک کنند. با این حال سرانجام مشخص میشود که آن ناشناس، خود شاهرخ شیرازی بوده و «علیرضا» چیزی بیش از یک اسم مستعار نبوده است. گویی شاهرخ شیرازی در تمام این مدت میخواسته خودش را پیدا کند، اما حقیقت وقتی فاش میشود که پلیس جنازهی او را که در سرما یخ بسته، در نزدیک یک قبرستان قدیمی در مونترال مییابد و خبرش در رسانههای محلی منتشر میشود. البته این اتفاقی است که نمایشنامه از همان ابتدا به استقبالش رفته است؛ چرا که مدام آدمهایی از بیرون کافه به درون آن میآیند که سرمای مونترال تا مغز استخوانشان نفوذ و منجمدشان کرده است. گویی آن آدمها تنها جای گرمی که در غربت گیرشان میآید، همین جمع همزبانانی است که گرچه هر یک گرایش سیاسیشان با آن یکی جور نیست و گرچه جز به زبان نیش و کنایه با آن یکی حرف نمیزند، اما بالاخره همزبان است و همین کفایت میکند. بیرون از این جمع ِ کوچکِ کافه مکادم، هوا بس ناجوانمردانه سرد است در غربت. کافی است در کافه مکادم یک بار دیگر باز شود. باز هم یکی دیگر از همین آدمهای همزبان را میبینی که از سرمای آن بیرون به گرمای این درون پناه برده است.
«چنگیزی: هیس! [تلویزیون را خاموش میکند.] بذاریم ببینم چی شده؟
پروین: هر چی میخواست بشه، شده.
تیام: ججون مردم مُرد رفت.
جواد: کی مُرد تیام؟
تیام: شاهرخ شیرازی.
جواد: پس عیرضا کی بود؟ هان؟
تیام: آقای چنگیزی، آقای چنگیزی.
چنگیزی: هیشکی. اصلا علیرضایی در کار نبود. شاهرخ شیرازی خودش بود.
تیام: خودِ کی؟
چنگیزی: علیرضا.
تیام: پس اینکه میگفت نصف دنیا رو دنبالِ...
جواد: پس دنبال کی میگشت؟
جواد: [تلخ و سرد و گزنده] دنبال حسین کرد شبستری.
کتایون: دنبال خودش.»[ii]
پی نوشت:
[i] صفحهی 8 کتاب
[ii] صفحهی 85 و 86 کتاب
اپرت ها. میرزاده عشقی.نشر قطره.چاپ اول. تهران.1385. 1100 نسخه.77 صفحه.1000 تومان.
«این در و دیوار دربار خراب
چیست یارب وین ستون بی حساب؟
زین سفر گر جان بدر بردم دگر
شرط کردم ناورم نام سفر
اندرین بیراهه وین تاریک شب
کردم از تنهایی و از بیم تب
گرچه حال از دیدن این بارگاه
شد فراموشم تمام رنج راه...»[1]
اپرت ها مجموعه آثار اپرای میرزاده عشقی است. این کتاب شامل اپرای تمام آهنگ «رستاخیز سلاطین ایران در خرابه های مداین»، «حلواءالفقرا» که یک نمایشنامه یک پرده ای کمدی کوتاه است و اپرت تمام آهنگ «بچه گدا و دکتر نیکوکار» می شود.
سید محمدرضا میزراده عشقی در سال 1312 در همدان متولد شد و در سال 1342 در سی سالگی به ضرب گلوله اراذلی که مخالفانش اجیر کرده بودند، کشته شد. خود او وقتی در مقاله « جمهوری نا بالغ» نوشته بود: من این ها را حالا می نویسم چون تا ان روز شاید در ایران یا اصلا در دنیا نباشم، مرگ قریب الوقوعش را پیش بینی کرده بود. میزراده عشقی روزنامه نگار و شاعری اهل سیاست بود که نیش قلمش متوجه دولتمردان فاسد، استعمارگران و مرتجعان بود. از هفت سالگی در مدارس الفت و آلیانس تهران به تحصیل پرداخت و زبان فرانسه را به خوبی آموخت. در هفده سالگی درس و مدرسه را رها کرد و به کارهای اجتماعی علاقه نشان داد. در سال 1333 روزنامه «نامه عشقی» را در زادگاهش انتشار داد و در اوایل جنگ جهانی اول همراه گروهی از سیاسیون به استانبول که کانون فعالیت ملیون بود، مهاجرت کرد. نخستین اثرش را به شعر با نام نوروزی نامه در همین ایام انتشار داد. در این منظومه وی ضمن تبریک بهار از اتحاد اسلام سخن می گوید و خواستار نزدیکی دو ملت عثمانی و ایران می شود.
رستاخیز سلاطین که در این کتاب آورده شده است در سال 1336 نوشته شده است. خود در این باره می گوید: در سال 1334 قمری در مسافرت از بغداد به موصل مخروبه بعضی از قصرهای حوالی خرابه های شهر معظم مداین را زیارت کرده و از خود بی خود شده است. اپرای رستاخیز نشانه های قطرات اشکی است که بر روی کاغذ به عزای مخروبه های نیاکان بد بخت ریخته است. وی می گوید بهترین و موثر ترین نمایش ها نمایشات آهنگین است. این گونه نمایش ها تمام منظوم و تمام موسیقی است. این نمایش در سال 1300 قمری در اصفهان به روی صحنه رفت. این نمایش یک بار هم در تهران به اجرا در آمد و هزینه سنگینی برای عشقی به بار اورد.
بچه گدا و دکتر نیکوکار نیز در سال 1301 نوشته شده است. این اپرت اخلاقی و اجتماعی است. خود درباره اش می نویسد: غرض از این اپرت مجسم کردن استعداد های خوب ایرانی است که در نتیجه نبودن تعلیم اجباری به دزدی و حقه بازی و رذالت صرف می شود و در پرده دوم نشان داده می شود که ممکن است استعدادهایی که در کارهای زشت ترقی می کنند آن ها را از این کارها بازگردانده و در کارهای زیبا به آن ها ترقی داد. این اپرت در گراند هتل اجرا شد.
نمایشنامه حلواء الفقرا نیز برای اولین بار سال 1299 در اصفهان اجرا شد.
حلواء الفقرا داستان مردی است که به کل وقت و دارایی خود را دراختیار رمال ها گذاشته است و هر کدام به نوبه خود پولی از او گرفته و دستوری برایش صادر می کنند. در مجلس مردی فرنگ رفته پا می گذارد که بحثی نیز درباب شعر و ادبیات بین او و رمال ها در می گیرد که نشان از تفاوت ادب فارسی و شعر بافی دارد.
«ندیم باشی: آقای جمشید خان چرا بی خود جوش می زنید؟ شعرای این دوره چه می فهمند؟ اغلب اصلا قافیه نمی دانند. یکی از شعرای این دوره به من گفت من نصاب نخوانده ام. آخر کسی که نصاب نخوانده باشد مگر می تواند شعر بگوید؟ میرزا یاوه شما را به خدا ببینید چه اشخاصی اسم خودشان را شاعر گذاشته اند.
جمشید خان: اگر دولت یک مدرسه ای برای ادبیات می ساخت که هر کس از آن مدرسه تصدیق نداشته باشد حق انتشار ادبیات خود را ندارد، حالا شما این مهملات را برای احمق کردن گرفتار خان نمی گفتید. آخر ای بی انصاف ها نگاه کنید یکی از شعرا که به قول نیدم باشی نصاب نخوانده این حکایت را چقدر ساده و فصیح ساخته است: یکی را ز بر جامه در دزدگاه/ بکندند از کفش پا تا کلاه ...»[2]
پی نوشت:
[1]صفحه 17 کتاب از اپرت رستاخیز سلاطین ایرانی در خرابه های مداین
[2]صفحه 44 کتاب نمایشنامه حلواء الفقرا
رکن الدین خسروی. به کوشش وحید ایوبی.نشر تجربه.چاپ اول. تهران.1386. 1000 نسخه.72 صفحه.850 تومان.
«گویا تئاتر سال 47 با نمایش حکومت زمان خان حسن ختامی در خور تئاتر ملی یافته است. تئاتر ملی نه به مفهوم تئاتر مطربی باایوان و محراب و مخده و گفتار منظوم، بل تئاتری که بازتاب فضای واقعی و اندوهبار مشرق زمین است. تئاتری که تکوین فاجعه در آن از بدیهی ترین و پذیرا ترین خصوصیت های زندگی کنونی ماست...»[1]
رکن الدین خسروی یکی از نامدار ترین کارگردانان تئاتر معاصر ایران است که از سال 40 تا کنون آثار بی شماری را به صحنه برده و شاگردان بسیاری را تربیت کرده است. وی اکنون در لندن به سر می برد و در این کشور نیز به اجرای نمایش می پردازد. کتاب کوچک رکن الدین خسروی به بررسی آثار اجرا شده این کارگردان بزرگ می پردازد. و بازخورد و نقد و نظرات اجراهایش را مرور می کند.
رکن الدین خسروی در سال 1308 در تهران به دنیا آمد. او در سال 1327 از کالج البرز دیپلم دریافت کرد و سال بعد برای ادامه تحصیل به دانشکده حقوق رفت. اما پس از یک سال از دانشکده انصراف داد و برای ادامه تحصیل رشته ادبیات را برگزید. فعالیت های هنری وی با حضورش در کلاس های دیودسن شروع شد. و سپس در دانشکده هنرهای دراماتیک به تدریس تاریخ ادبیات روم و یونان پرداخت. گاه نیز بازی و کارگردانی می کرد. کلبه ای در جنگل اثر روبرت بروک و پیک نیک در میدان جنگ اثر آرابال را در تالار نمایش دانشکده به صحنه برد. در سال 47 نمایشی از میرزا آقا به نام حکومت زمان خان را به صحنه برد که ایرج زهری با برداشتی نوین نگارش تازه ای ازآن کرده بود. این نمایش شهرت به سزای برای وی به ارمغان آورد. یک سال بعد نمایش از پشت شیشه های اکبر رادی را به صحنه برد. سال 49 به لندن رفت و در مدرسه دراماسنتر که ریاست افتخاری آن با پیتر برک بود تحصیل کرد. سال 52 به ایران بازگشت و نمایش بلخند با شکوه اقای گیل اثر اکبر رادی را به صحنه برد. سال 54 نیز نمایش ابراهیم توپچی و آقا بیک نوشته منوچهر رادین را اجرا کرد. نمایش زیتون نوشته آرامان امید سال 55 به اجرا در آمد. سال 57 رکن الدین خسروی نمایش سیزوئه بانسی مرده است اثر آتول فوگارد را در خانه نمایش اجرا کرد. وی بعد از انقلاب نیز دو نمایش گوشه نشینان آلتونا اثر سارتر و باغ آلبالو اثر چخوف را کار کرد و برای همیشه به لندن رفت. در این کشور نیز آثار زیادی را کارگردانی کرده است. وی «دعوت» اثر گوهر مراد را در لندن به اجرا گذاشت. همچنین سوزنبانان، آخرین ساعات زندگی سلطان صلاح الدین ایوبی و نمایش های دیگر.
کتاب رکن الدین خسروی به تک تک آثار اجرایی این کارگردان زبر دست ایرانی می پردازد و همچنین نقد هایی که بر این اجرا ها نوشته شده را مروری کوتاه می کند. در این اثر جا به جا سخنان رکن الدین خسروی درباره اجراهایش نیز آورده شده است. هر چند این کتاب کتاب کوچکی است و نمی توان آن را پژوهشی کامل در زمینه فعالیت های هنری این کارگردان نامدار دانست اما به قول ناشر شگفتا که جای همین نیز در فضای ادبی و هنری خالی بود. نشر تجربه کتاب های کوچکی درباره آثار و اجراهای نمایشنامه نویسان و کارگردانان معاصر منتشر کرده است که کتاب کوچک رکن الدین خسروی هشتمین آنها است.
خسروی در یکی از مصاحبه هایش درباره هنر تئاتر می گوید: با تئاتر به دنبال حقیقت شگفتی که انسان را احاطه کرده است و انسان در تمامی اعصار با آن مواجه بوده، این است که جهان همواره در پویه دگرگونی قرار دارد؛ و ازهمه شگفت تر اینکه، انسان خود یکی از تغییر دهندگان دنیای خود بوده است. تئاترهمانند تمام نمود های فرهنگ بشری، نقش تاثیر گذار خود را بر این روند وقفه ناپذیر ایفا کرده است.
هنرمندان تئاتر از قرنها پیش تاکنون، بر صحنه های نمایش و بر صحنه های زندگی،آرمان خواهی خویش را به تماشای همنوعان خود گذاشته اند، و هرگز نبوده است که در رنگپذیرفتن آرمانی جوامع، هنرمندان تئاتر نقشی نداشته باشند. اینک هرچند که آرمانهای نوینی بر زندگی بشر پرتو افکنده و آرزو های او از نظر کمیت و کیفیت، گسترشی چشمگیر یافته است،اما هنوز یک آرزوی انسان در سرلوحه تمام خواست هایش جای دارد و آن پدید آوردن دنیایی انسانی و روابطی آکنده از انسانیت است. تئاتر، تصویر به نمایش درآمده این آرمان والا است. هنرمندان تئاتر، مژده بخشان این روزهای درخشانتر آینده اند.قرنها است که نویسندگان و کارگردانان و بازیگران و دست اندکاران تئاتر، قلبهای همنوعان خود را با نوید آینده ای انسانی تر، گرما بخشیده اند. آنان به مخاطبان خودامید داده اند و ایشان را به تماشای حقیقت و جستجوی آن فراخوانده اند. از روزگارسوفوکل تا امروز، تماشاگران بر صحنه های تئاتر، کسانی را نظاره کرده اند که حقیقت رامی جسته اند،حقیقت زندگی امروز واقعیت فردای روشن. اگر یک لحظه تجسم کنیم که جهان بدون تئاتر چگونه جهانی می تواند باشد، آنگاه رنجهایی را که هنرمندان تئاتر،برخود هموار می کنند، تقدیس خواهیم کرد. آنها به جای ما می خندند، به جای ما می گریند،به جای ما، در گردابهای حادثه می افتند و حتی به جای ما می میرند تا ما بیاموزیم، تا از تصور این اندیشه که به جای آنها نبوده ایم، آرام بگیریم. جهان بدون تئاتر، هرگز نمی تواند کانونی انسانی باشد. ما بر صحنه های روشن تئاتر،نقش آرمانی خود را می بینیم و از حقیقت وجود خود آگاه می شویم. چنان باد که صحنه ها هیچگاه خاموش ومتروک نشوند.
«جمیله شیخی در نقش فروغ الزمان، آذر فخر به نقش گیلانتاج و محمد مطیع به نقش داود بازیهای حساس و چشم گیری دارند و در بارور کردن لحظات مهم بازی سهم عمده ای دارند. محمد علی کشاورز در نقش آقای گیل با آنکه در مجموع بازی خوبی دارد در پاره ای لحظات نمی تواند عظمت این پرسناژ و نیز خرد شدن ناگهانی او را مجسم سازد. رادمنش، سروش و آهو خردمند هم در ایفای نقش های خود توفیق دارند. حرف آخر آنکه لبخند با شکوه آقای گیل نقطه حرکتی تازه در تئاتر ایرانی است.»[2]
پی نوشت:
[1]صفحه 13 کتاب
[2]صفحه 24 کتاب
هوم. محمد آزرم. نشر بوتیمار. چاپ اول. تهران.1391. 1000 نسخه.80 صفحه .3500 تومان.
«در گوشه هایی که خطاب مقدورش نمی کند
مشابهی استفاده شود
برخی به اشاره برخی به ممکن
در طرحی به اختلاف بزند
گر چه این جا باید مصرف کند
وجود باشد از معمول در قطعات
معرض اجازه نمی دهد
علائم در این صورت به مراتب شدنی ست
آن چنان در صددم به تلاش برای تعیین مواردی که حاضر نیست
میز حتی مساعدت نکند برای سطح سوم
تلویحا از صدا یک دستش می کنم:
نوعی به انسان نداده تا واقعی شود
محسوب ها! محسوب ها!
رو به رو با طبعا که فاقد است
از گوش های من تا ساعت ها سپس شمایید و زبانه هوا
نه نیم رخی در ناممکن های مصر جبرانش می کند
نه توقعی که حمله های قلبی دارند»[1]
محمد آزرم سومین اثر خود به «هوم» را پس از مجموعه های «عکس های منتشر نشده» و « اسمش همین است: محمد آزرم » منتشر کرد. وی در این اثرش نیز تجربه ای قبلی خود را دنبال کرده است. وی سبک خاصی را دنبال می کند. وی در تجربه شعری خود بیشتر به فرم های دیداری و متنی نزدیک می شود و ایده های وی معمولا از تلفیق عکس، سینما، غلط نامه ها، اوراد و دیگر فضاهای ممکن با شعر به وجود می آید.
در این اثر نیز توجه او به فضاهای کلان برای شکل دهی به خرده متن های اثر استفاده کرده است. برخی از این شعر ها نام گذاری شده و برخی دیگر بدون نام است و برای همین نمی توان بین شعر ها تفکیک قائل شده و خواننده خود را با یک مجموعه فضاهایی که بی ارتباط با هم نیستند رو به رو می بیند.
برخی از شعر ها تکرار طولانی یک یا دو حرف یا یک جمله است و از مجموع این تکرارهای مکرر فضایی ساخته می شود. مثل شعر تهران که تشکیل شده از دو کلمه ماشین ها و آدم ها و این دو کلمه در سه صفحه تکرار می شود طوری که احساس ازدهام، شلوغی، روزمرگی و تکرار به خوبی القاء می شود. برخی از شعر ها نیز به سمت نثر حرکت می کنند.
لیلا صادقی در نقد این کتاب می نویسد: عنوان این کتاب آزرم، “هوم”، دارای دلالتهای مختلفی است که یکی از آنها ادات تأیید است و دیگری نام درختی است که ”گرههای آن نزدیک به هم باشد و پارسیان زردشتی در وقت زمزمه در دست گیرند“ (دهخدا، ذیل هوم). موبدانِ عهدِ ساسانی بر این باور بودند که خوردن این گیاه، انسانهای پاک را به جهان دیگری رهنمون میشود (هنینگ، 1356). این جهان دیگر در این اثر بهواسطهی نام کتاب گشوده میشود و داستانی ناگفته را بازگو میکند مبنی براینکه مخاطب با ورود خود به کتاب، وارد جهان دیگری متفاوت از جهانهای از پیش تجربه شده میشود. همچنین براساس برخی اسطورهها، کوبیدن این گیاه برای به دست آوردن شیرهی آن، نوعی قربانی غیرخونین برای شکست شر و بدی تلقی میشود. درواقع، هوم، ایزدی است که در مراسمی، قربانی میشود تا مردم به زندگی جاوید دست یابند (هینلز، 1368: 50).
در نتیجه، دلالتهای مختلف هوم، باعث گسترش شبکهی معنایی متن میشود، به طوری که اگر هوم را یک آشامیدنی باستانی برای بیمرگی (زرینکوب، 1364: 57) در نظر بگیریم، خواندن کتاب “هوم“ برای خواننده وسیلهای خواهد بود برای به خلسه رفتن و تجربهی دنیایی ماورایی. با توجه به دلالتمندی عنوان کتاب و بینامتنیت موجود برای تفسیر متن، میتوان گفت که شعرهای کتاب به مثابهی شیرهی گیاه هوم برای بخشیدن حیات جاوید به مخاطب به شمار میروند. همچنین، در کتاب اوستا، یشتِ کوتاهی برای هوم سروده شده به نام هومیشت به معنای ”در ستایش هوم“ که متنی مذهبی است. این شعرها به دلیل نوع چیدمان واژگانی، گاهی با اوراد مذهبی پهلو میزنند و از آنجایی که اوراد مذهبی بعد از سپری شدن زمان، دیگر کارکرد زبانی خود را از دست میدهند و بیشتر دارای کارکردهای اجتماعی میشوند (مانند استجانب دعا، نذر، عمل خیر و غیره). گاهی خوانندگان حتا زبان این متون را نمیفهمند و صرفن الفاظ را برای دعا و نیایش تکرار میکنند، چرا که این متون غالبن به زبانهای کهنی مانند لاتین، عربی، عبری، اوستایی یا غیره هستند. در کتاب هوم نیز، نگاشت نظام اوراد مذهبی بر نظام شعرهای مجموعه رخ میدهد و استعارهی ”این شعر یک ورد است“، ساخته میشود که البته کارکردهای اوراد را به چالش میکشد. به عبارت دیگر، نام این مجموعه شعر، طرحوارهی یک کتاب مقدس را فعال میکند و این اثر را در بینامتینیت با ”هومیشت“ به عنوان مجاز جزء به کل از کتاب مقدس قرار میدهد، اما آنچه در این اوراد و دعاها گفته میشود، لزوما در تطابق با کارکرد آنها نیست.
محمد آزرم فعالیت ادبی اش را در دهه هفتاد آغاز کرد. دهه ای که آغازگاه جریانی تازه در حوزه شعر زبان مدار بود و به شعر دهه هفتادی موسوم شد. آزرم خود یکی از شاعرانی است که در شکل گیری این جریان بی تاثیر نبوده است. مجموعه شعرهای «عکس های منتشر نشده» و « اسمش همین است محمد آزرم» گزیده اشعار وی از سال های هفتاد و دو تا هشتاد و یک او را در بر می گیرند. وی در دهه هشتاد نیز به تجربه های تازه ای در حوزه شعر دست زد که بخشی از آن در مجموعه شعر «ساج» منتشر شد. «شب های عربی» و « شام آخر در چهارده نما» تجربه های وی در حوزه شعر-عکس است که در فضای مجازی منتشر شده اند. آزرم مقالات و نقد های بی شماری در روزنامه ها و مجلات مختلف منتشر کرده است. نظریه پردازی شعر «متفاوط» و ساختن موقعیت تازه در شعر نوشتاری، نقش پرفرمنس در نوشتار و تلفیق شعر با سایر هنرها از دیگر تجربیات اوست. وی را به عنوان شاعر تجربه های تازه می شناسند.
« آدم ها ماشین ها آدم ها ماشین ها آدم ها ماشین ها آدم ها ماشین ها آدم ها ماشین ها آدم ها ماشین ها....»[2]
مهمان . ایرج زهری.نشر قطره.چاپ اول. تهران.1383. 1100 نسخه.137 صفحه.1200 تومان.
« پشه ها، مهمون های ناخونده وجود من، ناخوش آمدید! خوش آمدید! من اینجا نشسته ام می بینید؟ منتظرم که شما نیشم بزنید. خونمو بمکید. با نگاه سرخ خاک گرفته، دل سرخ چروکیده، منتظرم بی انتظار، منتظرم خسته. گاوی شده ام، با تنه گنده، چشم های گنده، گاله گنده، حرف نشخوار می کنم. راست حرف، چپ حرف، راست حرف، چپ حرف. و شما پشه ها رو پیشونیم، رو سرم، رو دماغم، تو گوشم تو خونم، تو نفسم! تو دلم نشستید. خونمو با لذت می مکید و آواز می خونید...»[1]
«مهمان» یکی از نمایشنامه هایی است که ایرج زهری پیش از مرگش به چاپ رسانید. همانطور که از نام نمایشنامه پیداست موضوع بر سر مهمانی است. گفته اند ایرانیان مهمان نواز های خوبی هستند. سفره رنگین ایرانیان به هزاران تنقلات و خوراکی های رنگارنگ زبان زد همه جهانیان است.
ایرج زهری از چشم انداز دیگری به ماجرای مهمانی و مهمان نوازی ایرانیان نگاه کرده است و پرسش اینجا است که آیا به همان نسبت که سفره ایرانیان رنگین و زیبا و با سلیقه است میزبان با روی خوش از مهمانش پذیرایی می کند؟ در این نمایشنامه ایرج زهری نقدی بر فرهنگ ایرانی کرده و نشان داده است که در بسیاری از مهمانی ها و پذیرایی ها علی رقم این که میزبان مدام در رفت و امد است و هر بار با سینی چای و ظرف میوه و شربت و تنقلات می رود و می اید اما پچ پچ ها و متلک ها و رفتار ها همه نشان از دشمنی و دلخوری و کینه هایی است که در دل ها پنهان شده و به جای آن لبخندی تظاهری بر لب ها نقش بسته است.
خود در پشت جلد نمایشنامه می نویسد: باید به ما ایرانی ها عنوان قهرمان جهان در میهمانداری را بخشید. ما از هر قوم و ملتی که به خاک ما پا گذاشتند، چه با دوستی، چه با دشمنی، سالیان سال بل قرن ها پذیرا شدیم. شگفتا که از یونانی و عرب و مغول و ترک و تاتار، همه را دوست گرفتیم و با خود دشمنی کردیم. من خود این مهمان دوستی و مهمان دشمنی را در بطن یک خانواده چشیده ام.
مهمانی روایت پنهان کاری و تظاهر فرهنگی است که با یک چهره پذیرایی می کند و با چهره دیگر زخم می زند. ایرج زهری که خود سال ها در خارج از ایران زندگی کرده است به خوبی نشان داده است خانواده هایی که تکه هایی از فرهنگ ایرانی را با خود به غرب می برند چگونه ان را به شکل های غلو آمیز به اجرا در می آورند و در این شرایط بهتر می توان فهمید مشکلات آن فرهنگ چیست و ایراد کجا است.
مهمانی ماجرای پذیرایی از کسی است که با وجودی که به هر کدام از میزبانانش لطمه ای می زند با این حال باز از پذیرایی او دریغ نمی شود اما در پنهان همه لب به بد گویی از او باز می کنند.
مهمانی مجموعه نمایشنامه های کوتاه ایرج زهری است. در این کتاب علاوه بر نمایشنامه مهمانی نمایش های دیگر چون، سوء ظن، 2 و 1، مرگ عنکبوت، پسر بچه ، پزشک و چند بیمار یک شوخی، مادر: پسرجان عسل بخور پسر: نمی خورم و بعد از یک صد و بیست و سه ترلیون منتشر شده است. این نمایشنامه ها نمایش های کوتاه یک صحنه ای هستند که البته محوریت همه آنها باز مفهومی از میزبانی و پذیرایی و روابط خانوادگی است. برخی از آنها مثل نمایشنامه 2 و 1 در خارج از ایران می گذرد و نشان از تجربه مستقیم نویسنده از موضوع دارد.
ایرج زهری کارگردان، مترجم، نویسنده و منتقد قدیمی تئاتر است. وی به زبان های آلمانی و فرانسه تسلط داشت. و نمایشنامه های زیادی ترجمه و منتشر کرده است. وی سال ها در خارج از ایران و کشور آلمان زیست ولی به طور مرتب به ایران آمده و نمایش هایی به اجرا در می آورد. وی در اردیبهشت سال 91 بر اثر سرطان در شهر بوخم آلمان درگذشت. از دیگر نمایشنامه های او می توان به نمایشنامه «فقیر علیشاه»،«یادها و بودها» و« کمدی تراژدی حکومت زمانخان به روزگار قاجار در ولایت بهشت آباد» اشاره کرد.
« میتی: آقای سوری شما دیشب برای آقای مانو هم تو استودیو چای بردید؟
سوری: منظورتون آقای مانو مدیر بخش دکوره؟
میتی: مگه ما تو تلویزیون چند تا آقای مانو داریم؟
سوری:چرا بردم.
میتی: ساعت چند بود؟
سوری: حدود هشت شب. داشتند با شما تلفنی صحبت می کردند.
میتی: پس شما اون جا ایستاده بودید و حرف های ما رو گوش می دادی؟»[2]
پی نوشتها:
[1]صفحه 33 و 34 کتاب از نمایشنامه مهمان
[2]صفحه 72 کتاب از نمایشنامه سوء ظن
هتل لوزان. تیه ری دانکور. مترجم: منیره اکبر پوران. تهران. نشر افراز. چاپ اول: 1391. 176 صفحه. 1100 نسخه. 6800 تومان.
«چند بار دیگر در خیابان پوانکاره به اینطرف و آنطرف رفتم، بعد، با قدمهایی محکم، و درحقیقت با اعتمادبهنفس و قاطعیتِ یک خوابگرد وارد هتلِ لوزان شدم و بهطرف پذیرش رفتم .کارمند که مردی تقریباً سیساله بود یک نیمتنهی آبی ملوانی بهتن داشت که روی آن یک نشان خانوادگی دیده میشد.- آقا..؟ دو دستم را روی میز پذیرش گذاشتم و چند لحظه از نزدیک به او چشم دوختم، بدون اینکه چیزی بگویم، همانطور که آدم به چهرهی کسی زل بزند که مدتها است او را ندیده و تلاش میکند که او را بهخاطر بیاورد.- آقا؟... بفرمایید...صدای خودم را شنیدم:- اتاق خالی دارید؟...»[1]
هتل لوزان اولین رمان «تیه ری دانکور» است که برای اولین بار در ایران به زبان فارسی ترجمه شده است.
این رمان در سال 2008 در فرانسه منتشر شد و همان سال جهان ادبیات را تکان داد. هتل لوزان بلافاصله توانست جایزه رمان اول و همچنین جایزه آکادمی فرانسه را از آن خود کند. جایزه ای که بیشتر برای رمان های هفتم و هشتم یک نویسنده اختصاص پیدا می کند.
دانکور این رمان را در فضایی مالیخولیایی و با بکار گیری سبک میانه ای از موریاک مدرن و ژان ژیونو شهری نوشته است. دانکور خود مهندس فضاهای شهری است و مشخصه اصلی رمان او نیز تمرکز بر مکان است که نقش سازنده ای در پیشبرد داستان دارد.
راوی داستان که عتقیه فروش است در گورستانی خلوت با دختر جوانی به نام «کریستین استرتر» آشنا می شود. این دختر برای راوی داستان به مثابه شاهزاده خسته ای پر از دلتنگی ظاهر می شود. آن دو در روزها و سال های بعد بارها همدیگر را در مکان های مختلف از جمله هتل کازابلانکا که هرگز اشاره مستقیمی به آن نمی شود، به صورت اتفاقی ملاقات می کنند. در جریان این ملاقات ها است که راوی داستان با دلبستگی های کریستین آشنا می شود و همراه با او مکانی را که در آن قرار گرفته اند تجربه می کنند. تجربه ای از جنسی دیگر.
مکان در واقع کانالی است برای پیدا کردن و جستجوی گذشته و جستجوی کریستین در گذشته از یادرفته. پدر کریستین نیز کلکسیونر کره جغرافی است، نامزدی دارد که به سینما علاقمند است و برای کریستین هتل کازابلانکا که هرگز اشاره مستقیمی به آن نمی شود نقطه مهم زندگی اوست.
این رمان جزو معدود رمان هایی است که نقش زمان را به نفع مکان کم رنگ و حذف می کند. با وجودی که رمان درباره آشنایی دو جنس مخالف است اما هیچ صحنه عاشقانه ای در این رمان توصیف نمی شود. رمان سرشار از سکوتی است که در مکان جاری است. این رمان یکی از رمان های شهری و مدرن است که بدون شرح اتفاقات خارق العاده زندگی دو انسان مدرن در بستر یک شهر تاریخی چون پاریس را روایت می کند و خواننده را با دلتنگی های این دو شخصیت آشنا می سازد. در این رمان با عکس هایی رو به رو هستیم که با گذر زمان خطوط اصلی آن محو شده است. شخصیت های این رمان هم همچون عکس های قدیمی خطوط اطرافشان محو شده است و تنها مکان است که مرز ها را روشن می کند و نشان می دهد.
منیره اکبر پوران که خود دانشجوی دکترای رشته زبان فرانسه است این رمان را در ارتباط با موضوع رساله اش که درباره نقد جامعه شناختی اثر است ترجمه کرده است.
مترجم درباره دلیل ترجمه این کتاب می گوید: "من بیش تر کارهای ترجمه ام را از روی جایزه ها انتخاب می کنم. دانکور نثری ساده دارد و به هیچ وجه بر روی زبان و فرم مانور نمی دهد. پازلی که او تهیه می کند، از طریق عکس ها و مکان هاست. آن چه ترجمه این اثر را سخت می کرد، حضور بسیار زیاد اسامی خاص مکان بود که برای این که خواننده ما هم بتواند آن ها را بشناسد و با آن ها ارتباط برقرار کند، نیاز بود که نه با پاورقی بلکه با اشارات کوچکی در خود متن، نقش و بار معنایی آن ها مشخص شود."
« و اما آن عکسی که بالای میز پذیرش آویزان بود، طبقه همکف یک ساختمان اداری را نشان می داد: یک سطح وسیع شیشه ای با چهار چوب های ظریف تیره رنگ و خمیده تا تورفتگی ورودی را شکل دهد که ستون هایش از مرمر سیاه بود... روی شیشه با خطی که حروف سایه دارش کمان یک طاق را تداعی می کردند، نوشته شده بود: " موسسه ژانتی و بورده". از پشت پنجره که تصویر اتومبیل ها و رهگذران روی شیشه ی آن درهم آمیخته بودند، میزی بزرگ، در میان یک سالن بزرگ، با چند تایپیست که با ماشین تحریر مشغول تایپ هستند، قابل تشخیص بود. یک دستگاه تهویه در سقف.» [2]
پی نوشت ها:
1. پشت جلد کتاب.
2. صفحه 113 کتاب.