ترانهی شاپرکهای سفید. خسرو سینایی. تهران: انتشارات آمرود. چاپ نخست: 1391. نسخه. 166 صفحه. 6500 تومان.
«روزی که آمدی
خورشیدهای منزل من سرخِ سرخ شد
گویی که عشق سرخ تو این را رفته بود.
روزی که آمدی
مهتابهای منزل من سبزِ سبز شد
گویی بهار عشق تو تا ماه رفته بود.»[1]
او فیلمساز است و حالا دیگر از مرز هفتاد سالگی هم گذشته است. تحصیلاتش را در زمینهی کارگردانی و فیلمنامه نویسی و همچنین در حوزهی تئوری موسیقی انجام داده است. این فیلمساز ناماشنا و کهنهکار حتا اگر مستند هم نسازد، روایتهای داستانیاش بر پایهی واقعیتهای اجتماعی هستند. مرثیهی گمشده، کویر خون، گفتوگو با سایه، عروس آتش و هیولای درون از جمله ساختههای او در زمینهی فیلم هستند. در سال 1387 موفق به دریافت نشان ویژهی کشور لهستان از سوی رییسجمهور این کشور شد. او این نشان را بهخاطر ساخت فیلم مستند مرثیه گمشده که روایتگر مهاجرت هزاران لهستانی به ایران در دههی 50 میلادی است، دریافت کرد. خسرو سینایی همان کسی است که ترانهی شاپرکهای سفید را بهعنوان دومین مجموعهی شعرش در سال جاری به بازار کتاب روانه کرد. او همواره بر این نکته تاکید دارد که شعر برای او هیچگاه حاشیه نبوده است. او نخستین مجموعهی شعرش را گواه میآورد و میگوید «نخستین دفتر شعر من در سال 1342 یعنی زمانیکه 22 ساله بودم با عنوان تاولهای لجن از سوی گالری هنر جدید منتشر شد.» و در جایی دیگر چنین میآورد که «اغلب من را بهعنوان یک کارگردان و فیلمساز میشناسند، اما خیلی پیشتر از این حرفه، کارم را با شعر آغاز کردهام و در این زمینه فعالیتهایی داشتهام.»
خسرو سینایی در بارهی شعرهایی که در این دفتر قرار دارند، در جایی گفته است که شعرهای این دفتر، سرشار از تصاویر سینمایی، همراه با دغدغههای اجتماعی هستند. در عین حال او کلام نادر نادرپور را از عوامل موثر بر زبان شعریاش معرفی کرده است. سینایی در گفتوگو با «ایبنا» در بارهی علاقهاش به شعر و شاعری اظهار داشته است که «بهطور کلی هنر و آنچه به خلاقیت و فعالیت هنرمندانه یا شاعرانهی من مربوط میشود، به سالهای دوازده یا سیزده سالگی من باز میگردد.» و در مقدمهی کتاب خود با عنوان «میپرسی چرا!؟!» از دغدغههایی که کتاب را به اینجا رساند سخن میگوید. او در این مجال بیشتر از سابقهی شاعرانهاش میگوید و پس از آن، از دلیل سکوت سالیان و از اینکه چرا پس از اینهمه سال باز هم به عرصهی شعر بازگشته است.
«میبینمت که هستی و لبخند میزنی
ای روح گمشده
همیشه با منی!
هر صبح با نسیم
از راه میرسی
بوی رازقیها را
برایم هدیه میآوری
و با خیالت
مرا میان ابرها میبری»[2]
هر کدام از شعرها در پایان خود، تاریخ سرودنشان را همراه دارند تا از تبار خود حرفی بزنند. نخستین شعر این کتاب با نام «صدف» در سال 1334 سروده شده است درحالیکه کتاب با شعر «روح» سرودهشده به تاریخ آذر ماه 1390 به پایان میرسد. کاغذ و جلد کتاب، زخیم هستند به گونهای که 166 صفحهی این مجموعه، در حجمی بیش از انتظار به چشم میآید. کاغذ تیرهی کاهی صمیمیتر است و با چشم مهربانتر رفتار میکند و سلیقهی ناشر و نویسندهی کتاب را هم نباید از نظر دور داشت. در هر حال، کتاب خسرو سینایی پیش روی ماست. پیش از این هم از دیار هنر هفتم گروهی بودهاند که به عرصهی شاعرانگی قدم نهادهاند. عباس کیارستمی به جز اینکه شعرهای خود را عرضه کرد، کارهایی هم در زمینهی ادبیات کلاسیک انجام داد که میتوان در این باره به کتابهای حافظ به روایت عباس کیارستمی و سعدی از دست خویشتن فریاد اشاره کرد. ترانه علیدوستی و بسیاری دیگر هم از این دسته هستند. سینما و هنرهای بصری اینچنینی فرصتی را فراهم میآورند که فرد هنرمند بهواسطهی تصویر سریعتر و وسیعتر از دیگر هنرمندان شناخته شود. این مساله میتواند کلیدی باشد در دست ایشان تا بتوانند بهوسیلهاش درهای دیگری را نیز بگشایند. خسرو سینایی یکی از چهرههای مهم و تاثیرگذار سینمای ماست ولی دلیل نمیشود در عرصهی شعر هم چشمگیر باشد. دفتر پیش رو نمیتواند برای خسرو سینایی شاعر گزینهی معرفهای باشد ولی اگر خسرو سینایی فیلمساز را در این میان بکاویم، این مجموعهی شعر دیگر در ساحت شایستهی خود مورد بررسی قرار نخواهد گرفت.
پی نوشت:
[1] صفحهی 111 کتاب
[2] صفحهی 166 کتاب