کتاب «سیب و سرباز» از سوی انتشارات مروارید با بازآفرینی خسرو ناقد به بازار کتاب آمده است. پنجاه و یک شعر آمده در کتاب ، همگی پیرامون موضوع جنگ و مسایل مربوط به آن هستند .
سیب و سرباز. بازآفرینی: خسرود ناقد. تهران: انتشارات مروارید. چاپ نخست: زمستان 1390. 1100 نسخه. 112 صفحه. 2900 تومان.
«آسیاسنگ سمبادهسنگ قیچیهای دهاندریده
چاقوهای تیز به هر کجا که نگاه میکنم
آسمان تهی دشتهای لمیزرع
ناقوسها با صدای لرزان در برجها
صف تشییعکنندگان تا دوردست پیدا
روی تنها تپهی روستا سنگ قبرها
سنگچین حد فاصل کشتزارها
شهامت پرواز تا بینهایت با پرستوها.»[1]
«سنگآوار» نام شعری سرودهی سارا کیرش، شاعر و نویسندهی آلمانی است که میتوان در صفحهی 88 کتاب سیب و سرباز از آن سراغ گرفت. «شعرهای فراسوی وحشت» از «مجموعهی شعر جهان» از سوی انتشارات مروارید با بازآفرینی خسرو ناقد به بازار کتاب آمده است. پنجاه و یک شعر آمده در کتاب که مسیر ترجمه، فرآیند بازآفرینی را نیز تجربه کردهاند، همگی پیرامون موضوع جنگ و مسایل مربوط به آن هستند و شاعران اروپایی سرایندهی شعرهای مجموعه، بهواسطهی دیدگاه و تجربهی خود و با یاری زبان و حس، منظرگاه خود را در این مورد، با خواننده به اشتراک میگذارند. به باور مترجم کتاب، «شعر تن به ترجمه نمیدهد؛ از اینرو تنها از طریق بازآفرینی است که میتوان جان مایهی شعر را آنگونه به خواننده متتقل کرد که او با خواندن شعرهایی که از زبانی دیگر به زبان مادری آورده شدهاند، با "بیگانهای آشنا" روبهرو شود، بی آنکه از این آشنایی احساس بیگانگی کند.» این مجموعه که شعرهایی از شاعران آلمانی، اسپانیایی، اسلوواکیایی، ایتالیایی، چک، صرب و کرُواتی را دربر میگیرد، علاوه بر متن شعرها، نوشتاری با نام «... و در آغاز وحشت بود» را در آغاز کتاب و متنی با عنوان «پیگفتار» را در پایان کتاب خواهیم دید.
خسرو ناقد، فرهنگنویس، نویسنده و مترجم ایرانی بهجز کتاب حاضر، فرهنگ زبان دوسویهی آلمانی – فارسی را در کارنامهی خود دارد که حاصل سالها تلاش او را در خود جای داده است. همچنین کتابهای در ستایش گفتوگو، ناکجاآباد و خشونت، زندگی بهرغم تاریخ، شعر روزهای دلتنگی، عاشقانههای عصر خشونت و همینطور مرگ را با تو سخنی نیست و گزیدهای از شعرهای لورکا با عنوان در سایهی ماه و مرگ از آثار منتشر شدهی او به شمار میروند.
«کشتزار مردگان من است اینجا.
امیدهایشان اینجا در خاک خفته است،
و رنجهایشان که در بهار جوانه میزند
به شکل شکوفههایی به رنگ تاریکی است.
اجساد خاکیشان
در برگهای سوزنی گل مریم و گیاه خَلَنگ
چشمانتظار نشستهاند.»[2]
خسرو ناقد اصرار زیادی بر این نکته دارد که فرآیند کار خود را نه ترجمه بلکه بازآفرنی بنامد. او معتقد است که شعر قابل ترجمه نیست و ضرورتا برای افزودن قابلیت خواندن در زبان دیگر به این نوشتار، باید دست به بازآفرینی زد. او معتقد است که چنین کاری، تنها زمانی صورت میگیرد که علاوه بر تسلط به دو زبان، به فرهنگ و گوشه و کنارههای هر دو زیست زبانی هم تسلط داشت.
اما پرسش اینجاست که با چه مجوزی و در صورت بودن مجوز لازم، تا چه حدی آزادی عمل و اجازهی دخل و تصرف در یک اثر هنری را داریم. این پرسش زمانی اهمیت بیشتری مییابد که گروهی از شعرهای ترجمهای که در دسترس هستند، چه از سوی مترجم اقرار به بازآفرینی شود و چه از سوی او این مساله انکار گردد، وارد سویههایی از خلق میشوند که دیگر با مبحث ترجمه قابل توضیح و توجیه نیست. شاید نمونهی بارز و قابل توجه این نوع از دخل و تصرف در آثار ادبی را بتوان در شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزوپری سراغ گرفت که با مرور ترجمهی احمد شاملو از این کتاب زیر عنوان شهریار کوچولو میتوان با اثری نه در قامت ترجمه بلکه در شمایل یک بازنویسی اساسی روبهرو شد. از این موارد بسیار میتوان نام برد ولی گاهی مترجم و یا بازآفرین کارها مانند احمد شاملو آنقدر معروف نیست و آنچنان هم سبک نوشتاریاش متمایز نیست تا بتوان به بازنویسی آثار پی برد. این گونه است که حتا در گروهی از این بازنویسیها بهخصوص در زمینهی ترجمهی متنهای تئوریک، با حذف و اضافه و جرح و تعدیل نیز روبهرو هستیم بهگونهای که مترجم هیچ تعهدی در برابر نویسندهی متن و متن موجود احساس نمیکند و به تبع آن، هیچ دریافتی هم از رعایت حق مولف ندارد.
در فرآیند کار خسرو ناقد بر این کتاب، دو نکتهی قابل ذکر را نباید از یاد برد؛ نخست اینکه این مترجم از همان آغاز به خواننده و مخاطب خود متذکر شده است که این شعرها در فرآیند بازآفرینی قرار گرفتهاند و نکتهی بعدی این است که بهرغم تاکید مترجم بر ضرورت بازآفرینی بهمنظور غنای شاعرانه، آن غنای متصور به چشم نمیآید به عبارت دیگر، خواننده انتظار دارد تا دست کم پس از بازآفرینی آثار با اثری مواجهه پیدا کند که مولفههای یک اثر ادبی استاندارد را در خود داشته باشد و به بیانی سادهتر، آن شعر بازآفرینیشده، شاعرانهتر و با ذائقهی ایرانی عجینتر باشد.
«با این همه،
چیزی از انسان به جا خواهد ماند
زیر آوار بهمن فراموشی،
چون آتشی درون هر ستاره؛
با این همه،
چیزی از انسان به جا خواهد ماند،
چون شوری آب دریا،
چون گلسنگهای شمال؛
با این همه،
چیزی از انسان به جا خواهد ماند،
چون چرخش ازلی زمان
که سقوط را مانع میشود؛»[3]
پی نوشت:
[1] صفحهی 88 کتاب
[2] صفحهی 54 کتاب
[3] صفحهی 101 کتاب