نکند دلت شور پرواز فردا را میزند [1]
این برف کی آمده. محمود حسینیزاد. تهران: نشر چشمه. 1390. 1500 نسخه. 111 صفحه. 2600 تومان.
محمود حسینی زاد اگرچه بیشتر از هرچیز مترجم شناخته میشود تا نویسنده، و بااینحال که نوشتن را با نمایشنامه شروع کرده است، ولی ادامهی نویسندگی او با ورود به حوزهی ادبیات داستانی، قابل قبول بوده است.
خود حسنیزاد در گفتو گویی با خبرگذاری ایسنا میگوید: «این اثر دربرگیرندهی ۱۳ داستان کوتاه است که به زندگی بعد از مرگ و این موضوع میپردازد که برخی با درگذشتگان خود زندگی میکنند.»
«پشت پلکها آتشبازی است. فوارههایی از ستارههای سیاه.
روی سکو میرود. قدم آهسته بر میدارد. مسیر را نمیداند. ابرها راه باز میکنند. مه و دود زیر بغلش را گرفتهاند و میبرندش.
لبهی سکو ایستاده. یک پا جلو میگذارد. تودهی خاکستری جمع میشود باز میشود کش میآید و آنچنان دل میزند که مرد قلبش تیر میکشد.»
او خود کتابش را به کسانی تقدیم میکند که یا مردهاند و یا با مثل محبوبه «هر شب برای رفتهها دعا میخوانند» و در همان صفحه، پیش از هر چیز از قول حنیف قریشی میآورد که: «... مثل خیلی از آدمهای دیگر چندتایی از بهترین رفاقتهام با مردههاست...»
در این کتاب 11 داستان گرد هم آمدهاند که گویا قرار بوده است، 13 تا باشند. اگرچه من «سیاهی چسبناک شب» که در سال 1384 توسط انتشارات کاروان منتشر شده است را بیشتر از «این برف کی آمده..» دوست دارم و روایت، زبان، شخصیتپردازیها و پیرنگ و موارد دیگر را در «سیاهی چسبناک شب» قویتر مییابم، بااینوجود، این 11 داستان هم خواندی بودند.
«مرد میخواهد پای دوم را از سکو بر دارد. آنها که زیر بغل را گرفتهاند، آرام کنار میروند، رهایش میکنند. زیر بغلها دیگر خالی است. مه زیر پایش قرچی میکند و کنار میرود و مرد رهاست.
رها شد و فرو رفت به عمق صدای سریدن قطرهای اشک روی گونه از سر دلتنگی، به عمق هق، به عمق مه و ابری که تن بههم میمالند و ناله میکنند.
رها شد و فرو رفت، فرو رفت به تودهی خاکستری دلزن.»
این برف کی آمده - محمود حسینیزاد - ص 95