اینگبرگ باخمن پیش از آنکه نمایشنامهنویس یا داستاننویس باشد، شاعر است و پیش از آنکه فارسیزبانان با خدای خوب منهتن، او را بهعنوان نمایشنامهنویس بشناسند، نخستین بار هوشنگ طاهری با ترجمهی چند داستان از باخمن، او را به جامعهی ادبی ایران معرفی کرد، بعد هم در سال 1381 ماندانا مقدم با ترجمهی مجموعهشعر پرواز با ترانه در شناساندن باخمن به شعردوستان کوشید و پس از آن نیز جستهگریخته کارهایی توسط مترجمان به فارسی برگردانده شد.
اینگبرگ باخمن در سال 1926 در کلاگنفورت (کرنتن اتریش) به دنیا آمد. او شروع جنگ جهانی را پایان دوران کودکی خود میداند. پس از جنگ به تحصیل در زمینهی حقوق و فلسفه پرداخت. در سال 1946 نخستین داستان خود با نام کشتی را منتشر کرد و سیر نوشتههای او از آنزمان ادامه پیدا کرد. پس از چاپ نخستین مجموعهشعرش با نام زمان سپریشده عکس او بر روی جلد مجلهی اشپیگل رفت و او را «نخستین زن شاعر آلمانیزبان پس از جنگ» لقب دادند، اگرچه تئودور آدورنو در جایی گفته است که «پس از آشویتس دیگر شعر نوشتن کاری وحشیانه است.» با تمام این احوال پس از چاپ دومین مجموعهشعر خود در سال 1956، دیگر دست به چاپ مجموعهشعر نزد.
«خدای خوب منهتن آخرین نمایشنامهی اینگبرگ باخمن، شاعر شهیر اتریشی است. وجه تمایز این درام با دیگر داستانهای بزرگ عشقی از ادبیات جهان که به آنها در خود این نمایشنامه نیز اشاره میشود این است که این بار نه موانع و مشکلات خارجی، نه گردش چرخ ستمگر، که یک مادهی منفجره، یک عنصر نابودی در بطن عصیانی خود عشق باعث مرگ آن میشود، عنصری در «قالب شخصیتی خدای خوب منهتن».[1]
«روز شده بود. در سراسر عمودیها و افقیهای شهر زندگی میتپید و سرودی عصیانی از نو آغاز گشت، سرودی دوباره در وصف کار و کارمزد و بهرهی بیشتر. دودکشها استوار بر جای ایستاده بودند همچون ستونهای دگرباره از خاکستر و ویرانهها برخاستهی یک بابل یا یک نینیوا، و جمجمههای تیز و کند برجها و آسمانخراشهای غولآسا گنبد شرجی و خاکستری آسمانی را لمس میکردند که از فرط رطوبت چکه میکرد و مثل تکه اسفنجی کهنه و چرب و کثیف سقف خانهها را خیس میکرد. راویان در چاپخانههای بزرگ دست در حروف سربی فرو بردند و اخبار امروز و فرداها را چاپ و منتشر کردند. هزاران تُن کله از تن هزاران هزار ماهی در بازارها بر زمین غلطید و صدها لاشه در مردهشورخانهها برای واپسین بار مانیکور و پدیکور شدند و ترگل و ورگل برای سوگواری به نمایش گذاشته شدند.»[2]
اینها حرفهای خدای خوب است. خدای خوب در این نمایشنامه زیاد حرف میزند، شاید این لحن خطابهگون شاعر باشد که خدایگان شعر را وارد ماجرا میکند. آن مقولهی دومی که چه در آثار باخمن و بهطور خاص خدای خوب منهتن و چه در آثار دیگر نویسندگان آلمانیزبان پس از جنگ جهانی به چشم میخورد، دارای اهمیت است. به این لحاظ که دریابیم هرکدام با آن فاجعهی عظیم چگونه رویارو شدهاند و چگونه با این حقیقت عظیم و تلخ کنار آمدهاند و یا اصلا این مساله چیزی ست که بتوان با آن کنار آمد و به ترمیم پرداخت؟
چهکسانی به غیر از آنانی که در میان شما هستند و به سرنوشتی سخت دچار شدهاند میتوانند بهتر گواهی دهند که توان ما فراتر از شقاوت ماست.
«میتونین برین راهرو را برین تا به مجسمهی پدر قاضی مقدس برسین. آنجا یک خروجی فرعی هست. پنهانی از آنجا برین بیرون. کسی جلوتونو نمیگیره.»[3]
و آیا واقعا کسی جلوی کسی را نمیگیرد؟
اینطور گمان نمیرود. اصلا مهم نیست که در آن فجایع چقدر نقش داشتهاید یا اصلا در آن فاجعه حضور داشتهاید، آن روزها، همهی آنها را مثل سایه تعقیب میکند.
پس از متن نمایشنامه، سخنرانی ایگبرگ باخمن به مناسبت دریافت جایزهی نمایش رادیویی از بنیاد نابینایان جنگ میآید. در جایی از این سخنرانی میگوید:
«چهکسانی به غیر از آنانی که در میان شما هستند و به سرنوشتی سخت دچار شدهاند میتوانند بهتر گواهی دهند که توان ما فراتر از شقاوت ماست، که انسان، به غارت رفته و زمین خورده، توانایی دوباره برخواستن را دارد، که انسان مأیوس، و این یعنی تهی از توهم امیدی دروغین، قادر به زندگی ست.»[4]
و انسان قادر به زندگی ست.
در پی متن سخنرانی باخمن، متنی با عنوان «در ازای یک زندگینامه» میآید که بهطور مختصر به شرح زندگی اینگبرگ باخمن میپردازد. پس از آن، توضیحاتی چند آمده است و بعد هم «لوحهی زمان» است که در پایان آمده است.
خدای خوب منهتن روایت عشق است، عشقی که تکرار میشود و نامکرر است. این بار هم تکرار میشود و باز هم شنیدنی است اگرچه زخم میزند.
پی نوشت ها :
[1] پشت جلد کتاب
[2] صفحهی 33 کتاب
[3] صفحهی 103 کتاب
[4] صفحهی 108 کتاب