«با اینکه خیلیها معتقدن داستانهای اون ویژهی بچههای کوچیکه، اما به نظر من کتابهاش برای ما هم که بزرگتر هستیم جذاب هستن و چیزهایی که از خاطر بردیم یادمون میآرن. (مانند داستان بند شلوار آبی توی کتاب وینی پو). گذشته از این، این جور داستانها در این دنیای آشفته و ناآرام بهنوعی مایهی آرامش و امنیت خاطر هستند. یعنی همان چیزی که من حالا کمی بهش نیازمندم تا تکهپاره نشم.»[1]
نیلس در شناساندن آسترید لیندگرن به بریت، پاراگراف بالا را در یکی از نامههایش میآورد. آسترید آنا امیلیا لیندگرن نویسندهی کتابهای محبوبی چون پیپی جوراببلند و برادران شیردل است که به گفتهی نیلس «پشت یکی از میزهای کنار پنجرهی رستوران کنار اسمایلی نشسته بود.»[2]
حال تعریفی که نیلس در مورد آسترید آنا امیلیا لیندگرن به دست میدهد و بهحق هم تعریف درستی ست، در مورد نویسندهی این کتاب هم صدق میکند. یوستین گاردر بیش و پیش از هر چیز با دنیای صوفیاش به یاد میآید و البته در یادها مانده است. کتابی که شاید خیلی از نوجوانها همانطور که تاریخ را با تاریخ سه جلدی جواهر لعل نهرو شروع میکنند، فلسفه را نیز با دنیای صوفی میآغازند؛ کتابهایی که برای این گروه سنی پیشبینی شدهاند ولی لزوما فقط مورد توجه همین گروه سنی نیستند.
از یوستین گاردر با ترجمهی مترجم کتابخانهی سحرآمیز بیبی بوکن کتابهای دختر پرتقالی، مرد داستانفروش و شاه مات نیز توسط کتابسرای تندیس منتشر شدهاند.
لازم به ذکر است که چاپ دوم کتابخانهی سحرآمیز بیبی بوکن با طرح جلدی متفاوت وارد بازار شده است.
کارهای پنهانی در کودکی، داشتن فضای خودتان، رمزها، نشانهها، یادمانها و رازهایی که با هم رد و بدل میکنید و دنیای پیش از بزرگسالی را آیینی دیگر میبخشید. همه و همه به کودکی و دنیای آن رنگ و طراوت میبخشد.
کتابخانهی سحرآمیز بیبی بوکن ماجرای نیلس و بریت است. آنها تصمیم میگیرند با هم نامهنگاری کنند و تکنیک کار با نامههای این دو پیش میرود. آنها نامههای خود را در یک دفترچه مینویسند و آن را برای هم پست میکنند که دست آخر تبدیل به یک کتاب میشود، شاید همین کتابی که در دست داریم. آنها با بیبی بوکن برخورد میکنند، نسبت به او کنجکاو میشوند و درنهایت با او آشنا میشوند و باهم به سفری شگفتانگیز میروند، به دیار کتابها. میتوان گفت این شیوهها در دنیای صوفی هم بهنوعی دیگر مشاهده میشود. این شیوهی روایت، بسیار مناسب انتخاب شده است و ما میتوانیم رویدادهای مرموزی که گرد بیبی بوکن میچرخد را از دید دو نوجوان کنجکاو و مشتاق ببینیم. دو نوجوانی که با توجه به نامهها، شخصیت آنها کمکم برای ما جان میگیرد و پررنگ میشود.
چیزی که در خلال این نامهها جلب توجه میکند، فضای شفافی ست که بر روابط این دو نوجوان حاکم است، چیزی که از فرهنگ و خاستگاه آنها به رفتارشان سرایت کرده است. در جایی میخوانیم:
«نمیدونم باید سرزنشت کنم که اولین اصل دفترمون رو زیر پا گذاشتی، یا نه. اما اینو میدونم، زمانی از سرزنش معاف میشی که اعتراف کنی همه ی داستانت صرفا تخیلات محض یا دقیقتر بگم «یک فرضیه» بوده، که در این صورت بسیار معقولتر خواهد بود.»[3]
یا در جایی دیگر، نامهی بریت را خطاب به نیلس می خوانیم:
«شاید این آخرین نامهای باشه که برات می نویسم، از اونجایی که تو حرفمو باور نمیکنی، مسلما مکالمهی ما هم مفهوم زیادی نداره و به این ترتیب تو میتونی دفتر نامه رو برای خودت نگهداری...»[4]
و نیلس در پاسخ نامهی بریت چنین مینویسد:
«واقعا متأسفم، قصد نداشتم تو رو برنجونم. فقط میخواستم یک کم سربهسرت بذارم. خودت خوب میدونی چه جور آدمی هستم. مهربون و دلنازک. برای همین وقتی توی نامهت خوندم تو رو رنجوندم، نزدیک بود گریهم بگیره، باور کن اصلاً نمیدونستم تو این قدر حساس هستی.»[5]
نیلس و بریت وارد دنیای جادوی کلمه میشوند، وارد هزارتوی خیال. آنجا که تخیل با توهم در میآمیزد ولی از کلمه گریزی نیست. ما دنیای کتابهای ننوشته و حرفهای ناگفته را میگشاییم:
«کتابهای بیشماری وجود دارند که هنوز نوشته نشدهاند و دیگر اینکه، آنچه در این بیستوشش حرف الفبا وجود دارد، بسیار بیش از آنی است که در سر آدمها در گوشه و کنار این دنیا نهفته است.
و این احساس زیبایی است. کسی چه میداند.»[6]
پی نوشت:
[1] صفحهی 101 کتاب
[2] صفحهی 101 کتاب
[3] صفحهی 24 کتاب
[4] صفحهی 14 کتاب
[5] صفحهی 18 کتاب
[6] صفحهی 194 کتاب