فلسفهی هنر اروپایی سالها ست که از مطالعات جامع و پردامنهی استفان مورافسکی در فلسفه و تاریخ و نظریهی هنر بهره برده است. مورافسکی فیلسوفی ست که بیش از هرچیز به بهبود موقعیت انسان میاندیشد و معتقد است فلسفه تا جایی معنا دارد که در خدمت این هدف و هشدار نسبت به نیازهای آن باشد. برای مورافسکی، هر ایدهی تازه و هر راه تازهی رسیدن به آن باید ابتدا آزمونی را از سر بگذراند که ربط آن را با موقعیتها و امور مبرم زندگی انسان اثبات کند. پسامدرنیته، بیش و پیش از همه پسامدرنیسم – یعنی دستآوردهای نظری و عملی آن در تمامی جنبههای فرهنگی و اخلاقی و هنری – نیز از این آزمون مبرا نیست. او در این کتاب میکوشد مدرنیسم را به شیوهای عرضه کند که درک تقابل آن با پسامدرنیسمی که او میشناسد آسانتر شود، و پرسشهایی را به میان میکشد که معتقد است خردورزان دنیای انگلیسیزبان بهاندازهی کافی در آن تعمق نکردهاند.
«ماجراجویی پسامدرنیسم را بهدلیل تبعیت از وضعیت موجود مثبت نمیدانم. رقص روشنفکرانه پیرامون بتهای جدید، رقصی که همهی بنیادها را به کناری میدهد و مصرفگرایی پیروزمند را ستایش میکند، از نظر من مذموم است و بنابراین نمیتوانم ناظر خاموش این جهش تازهی فرهنگی باشم. پس بگذارید مبارزهی من با پسامدرنیسم همچون واکنش گریزناپذیر دن کیشوت در برابر اینهمه سانچو پانزا قلمداد شود. اما مگر نشانههای بیماری فرهنگ و تمدن در آستانهی هزارهی بعدی چیزی جز این به ما میگویند که از مخالفخوانی دن کیشوتوار گریزی نیست؟» (1)
دردسرهای پسامدرنیسم علاوهبر پیشگفتاری از زیگمونت باومن، پنج فصل را در پی دارد که به این ترتیب آمدهاند: تاملات جدلی در باب پسامدرنیسم، هنر فیلم و فرهنگ توده، دو راهههای زیباییشناسی پسامدرن، هنر، فلسفه، نقد هنر و ارتباط میان آنها- سندرم پسامدرن و مصاحبه با استفان مورافسکی.
هم متن مورافسکی پخته و مستدل است و هم برگردان آن به فارسی فاخر و مسلط. از آنجا که به نظر میرسد این متن بدون سپردن به دستان ویراستار به چاپ رسیده است، میتوان تسلط خانم نجم عراقی را بر زبان ستود.
پیش از هر چیز نام منیژه نجم عراقی، با مطالعات حوزهی زنان پیوند خورده است. آثار ارزشمندی چون دو جلد منبعشناسی زنان که توسط نشر دیگر به چاپ رسیده است، جامعهشناسی زنان و درآمدی جامع بر نظریههای فمنیستی هر دو از آثار عرضهشده توسط نشر نی و زن و ادبیات و زن و سینما بهترتیب توسط نشر چشمه و نشر دیگر از کارهایی هستند که او در حوزهی زنان ارائه داده است.
کتاب را که در دست بگیرید با متنی پخته و پیشرونده مواجه میشوید، متنی که نویسندهاش با تسلطی که بر موضوع دارد، تلاش میکند تا مسائل پیرامون مدرنیته، زیباییشناسی، هنر آوانگارد و پساندرنیته را بسط و توضیح دهد و از این رهگذر به گفتهی خودش، میان جنبش آوانگارد نیمهی دوم قرن بیستم و پسامدرنیسم تمایز قائل شود. او هنر توده را بررسی میکند و تاثیر آن را بر درک زیباشناسی پسامدرنیستی ارزیابی میکند.
هم متن مورافسکی پخته و مستدل است و هم برگردان آن به فارسی فاخر و مسلط. از آنجا که به نظر میرسد این متن بدون سپردن به دستان ویراستار به چاپ رسیده است، میتوان تسلط خانم نجم عراقی را بر زبان ستود.
تابهحال متن یا کتابی مستقل از استفان مورافسکی به فارسی برگردانده نشده است و از این رهگذر با توجه به اینکه اندیشههای این نویسنده در خور توجه است، کتاب جامعی چون دردسرهای پسامدرنیسم اهمیت مییابد؛ و از سوی دیگر، با توجه به خیل عظیم کتابهای ستایشگر پسامدرنیته که با فارسی برگردانده شدهاند کتابهایی چون دردسرهای پسامدرنیسم راه را برای تقابل اندیشههای متفاوت باز نگه میدارند و این امید را میدهند که شاید ما در برابر اندیشههای وارداتی بتوانیم با منشی مستقل و کاوشگر و نه صرفن پذیرنده حرکت کنیم.
پینوشت:
(1) پشت جلد
http://www.chaponashr.ir«اکنون اولین بار است که آنها در خارج از مرزهای فرانسه منتشر میشوند و آنچه که مرا بر آن داشت تا با این کار موافقت کنم آرزویی بود تا بتوانم بهطریق سادهی خود ادای سهمی کنم در فروپاشیدن مرز مسخرهای که دو سرزمین ما را از هم جدا میکند.
اما با انتشار مجدد این صفحات نمیتوانم موافقت کنم مگر اینکه در ابتدا توضیحی بدهم که درواقع این نامهها در مورد چیست. این نامهها بهطور پنهانی نوشته و منتشر شد. مقصود این بود که پرتویی هرچند ناچیز بر آن جنگ کورکنندهای بیفکند که ما در آن گرفتار بودیم و از آن طریق مبارزه را آسانتر کنم.»[1]
گاهی فکر میکنی متنهایی را خودت نوشتهای، هزار بار نوشتهای و مچاله کردهای و در نهایت کاغذ را که تا کردهای، توی پاکت گذاشتهای و پست کردهای تا به دست کسی برسد. گاهی فکر میکنی همیشه متن هایی از روی دست هم نوشته میشوند.
کتابهایی هستند که گمان میبری همین حالا و برای همین امروز نوشته شدهاند. گویی آلبر کامو توی چشمها خیره نگاه میکند و کلمههایش را بهسوی تو نشانه میرود؛ همان آلبر کاموی سقوط و بیگانه.
نامههایی به یک دوست آلمانی از همان کتابهایی ست که مال همین روزها و سالهاست، نه از آنجهت که ما جنگ جهانی دیگری را تجربه میکنیم، گرچه جنگهایی بودهاند و هنوز هم شرری از آنها به دیده مینشیند، از آنجهت که مرزهای پررنگشده بین دو فرد/دو کشور/دو شیوهی رفتار/ دو ایدئولوژی و دو گونهی زیست را جلوی چشم میگذارد. از آنجهت که مسالهی بشر را همراه با تمام حواشیاش به چالش میکشد.
آنطور که کامو در نامهی نخست میگوید:
«من وسوسه میشوم ادعا کنم که ما برای امتیازی تلاش میکنیم که به اندازهی خود انسان اهمیت دارد. ما برای فرق از جانگذشتگی و صوفیگری، فرق نیرو و خشونت، فرق قدرت و ستمگری است که تلاش میکنیم، حتا از آن هم ظریفتر فرق حقیقی و غیرحقیقی»[2]
در سرتاسر متن نامه ها سایهی یک جمله پیداست «تو کشورت را دوست نداری» این همان جملهای ست که آلمانی جوان به کامو گفته بود و شاید دغدغهی اصلی نوشتن این نامهها همین بوده باشد.
شاید از همین جهت است که کامو در مقدمهی خود بر این کتاب، لازم میداند تا واژههایی را توضیح دهد و در واقع توضیح دهد که جای من، جای یک فرانسوی آزاد و سربلند کجاست:
«من میخواهم صرفا سوءتفاهمهای احتمالی را از پیش بیان کنم، وقتی نویسندهی این نامهها مینویسد «شما» منظور او «شما آلمانیها» نیست، «شما نازیستها» است. وقتی مینویسد «ما» الزاما همیشه منظورش «ما فرانسویها» نیست بلکه «ما اروپاییهای آزاد» است.»[3]
ما در آنچه که با هم میبینیم، در آنچه که با هم رنج میکشیم شبیه به هم هستیم.
رویای آدم ها با هم تفاوت دارد اما واقعیت جهان نزد همه ی ما مشترک است. بنابراین تلاش در جهت واقعگرایی در ارتباط با ماجراجویی هنری کاملا درست است.
پس از چهار نامه که در ابتدای کتاب آمده است، بخش دوم با عنوان «هنرمند و زمان او (آفرینش همراه با خطر)» قرار گرفته است. این بخش متن سخنرانی آلبر کامو در سالن اجتماعات دانشگاه اوپسالا در 14 دسامبر سال 1957 است و در همین سال جایزهی نوبل ادبیات را از آن خود کرده است. کامو در این متن، به دغدغههای هنری خود میپردازد و سعی میکند برای هر کدام، جواب پیدا کند. او از وظیفهی هنرمند مینویسد، از تعهد او به جامعه، از واکنش هر هنرمند و لزوم وجود آن در هر زمان، او از سخن گفتن مینویسد:
«اما برای اینکه بتوان با همه و در مورد همه صحبت کرد باید در مورد چیزی سخن گفت که همه میدانند و واقعیت مشترک میان همهی ماست. آنچه که همهی ما را متحد میکند دریاست، باران است، نیاز ماست، میل و اشتیاق ماست، مبارزهی ما علیه مرگ است. ما در آنچه که با هم میبینیم، در آنچه که با هم رنج میکشیم شبیه به هم هستیم. رویای آدمها با هم تفاوت دارد اما واقعیت جهان نزد همهی ما مشترک است. بنابراین تلاش در جهت واقعگرایی در ارتباط با ماجراجویی هنری کاملا درست است.»[4]
بهطور قطع تمام اندیشههای کامو مورد پذیرش هر خوانندهای نخواهد بود ولی نکتهی مهم این است که نویسندهی این سطرها، با دقت و وسواس به حساسیتهای ذهنی خود و پیرامونش پرداخته است و از همه مهمتر اینکه آنها را با ما در میان گذاشته است.
پی نوشت:
[1] صفحهی 13 کتاب
[2] صفحهی 22 کتاب
[3] صفحهی 13 کتاب
[4] صفحهی 57 کتاب
«از اولین باری که خبری در بارهی این مجموعه و آمادهشدنش برای چاپ اعلام شده است پنج سال میگذرد. طی این مدت بارها کار آن را پایان یافته پنداشته و در صدد ارسال آن به ناشر بودهام. اما هر بار با پیدا شدن آنتالوژِی جدیدی از شعر کهن چین یا مطلب و کتابی که پیش از آن ندیده بودم، دست نگه داشتهام و انتشار آن را به تاخیر انداختهام. غالبا نیز شعر جدید یافتهام که حیفم آمده در این دفتر نباشد یا اطلاعات سودمندی که در مقدمه گنجانده شده است.
گذشته از اشعار مستقل و پراکندهای که از چندین آنتالوژی انتخاب شدهاند از سه آنتالوژی تاثیرگذار که جایگاه بلندی در شعر چین دارند در تدوین این مجموعه استفاده شده است. این سه آنتالوژی کهن که سرایندگان اکثر اشعار آنها گمنام ماندهاند. کتاب ترانهها، نوزده شعر باستانی و آرشیو ادارهی موسیقی نام دارند.»[1]
این سطرها بخشی از مقدمهی جامع و کارآمد عباس صفاری در ابتدای کتاب است که ضمن توضیح در مورد ادبیات چین و البته شباهت و تفاوت آن با ادبیات و هنر ایران، به توضیح روند کار نیر میپردازد.
کوچهی فانوسها یکی از کتابهای مجموعهی شعر جهان انتشارات مروارید است که پیشتر با آثار ارزش مندی از این مجموعه روبهرو شدهایم. از آن جمله میتوان ترجمهی شعرهای سیلویا پلات با عنوان در کسوت ماه، والت ویتمن با ترجمهی سیروس پرهام و امیلی دیکنسون با ترجمهی سعید سعیدپور را نام برد.
«ساقههای علف را شبنم سنگین کرده است
و خورشید سرانجام فرو مینشیند
پر کن، پر کن پیالهی یشمی را
که شب بلندی در پیش داریم!
شبنم بر ساقههای علف و شبدر
سرتاسر شب سنگین فرو خواهد نشست
بهزودی، بهزودی شبنمها بخار میشوند
و شب بهزودی به پایان خواهد رسید[2]
«کوچهی فانوسها» یکی از کتابهای مجموعهی شعر جهان انتشارات مروارید است که پیشتر با آثار ارزشمندی از این مجموعه روبهرو شدهایم. از آن جمله میتوان ترجمهی شعرهای سیلویا پلات با عنوان «در کسوت ماه»، «والت ویتمن» با ترجمهی سیروس پرهام و «امیلی دیکنسون» با ترجمهی سعید سعیدپور را نام برد.
«تاریخ چین تاریخ ظهور و سقوط امپراطوریها و جنگهای خانمانسوز ایالتی است. اما در گیر و دار این حوادث شعر همواره جایگاه برجستهی خود را داشته و راهی رو به تعالی و کمال پیموده است.
با حمله مغول و تشکیل امپراطوری "یان" در سال 1280 میلادی ناگهان موقعیت شعر نیز دچار تزلزل و رکودی صد ساله میشود. در طبقهبندی اجتماعی این امپراطوری، شعرا و اساتیدی که اندیشههای کنفوسیوس را تبیلغ و تدریس میکنند جایگاهشان تا جایی مابین فواحش و فقرا نزول میکند.»[3]
عباس صفاری شاعر، متولد 1330، هماکنون در خارج از ایران زندگی میکند. او با مجموعهی دوربین قدیمی خود در سال 1382 از برندگان جایزهی کارنامه بود. از او مجموعههای شعری منتشر شده است که میتوان به دوربین قدیمی و کبریت خیس اشاره کرد که توسط همین ناشر به بازار کتاب عرضه شدهاند.
صفاری پیش از این هم تجربههایی در زمینهی ترجمهی شعر داشته است که میتوان به ماه و تنهایی عاشقان اشاره کرد که ترجمهی شعر ژاپنی است و توسط انتشارات آهنگ دیگر به چاپ رسیده است.
شاید دلیل اینکه صفاری بهسراغ شعر چین میرود و از آنطرف در دوربین قدیمی بهسراغ نوشتاری آپولینری سوق پیدا میکند، علاقهی او به شکل تصویری و مصداقی زبان باشد.
در هرحال، مجموعهای که در پنج فصل و با یک مقدمهی توضیحی، توسط عباس صفاری گرد آمده است، این مزیت را دارد که از زبان اصلی به فارسی برگردانده شده است.
«در گذر از رودخانه از بوتههای بامیه گل میچینم.
و در حاشیهی باتلاق سبزیجات خوشبو
آنها را اما، برای چهکس میتوانم بفرستم؟
محبوب من در سرزمینی دور زندگی میکند
سر برمیگردانم بهجانب شهر و دیار خود؛
جادههای طویل تا بینهایت گستردهاند
همان قلب، اما در دیاری دیگر
همواره در عذاب، تا پیر و سالخورده شویم.»[4]
پی نوشت:
[1] صص 27 و 28 کتاب
[2] ص 72 کتاب - دوازده قرن قبل از میلاد
[3] ص 21 – مقدمه ی مترجم
[4] صفحهی 168 کتاب
http://www.ketabname.com«جانت نیپریس در سال 1936 در شهر بوستون بهدنیا آمد. پس از فارغالتحصیلی در رشتهی زبان انگلیسی از دانشگاه تافتس در دانشگاه برندیس نماشنامهنویسی را بهعنوان حرفهی اصلی خود برگزید. آثار او تاکنون در اکثر تئاترهای معتبر آمریکا، اروپا و چین بر روی صحنه رفتهاند. نمایشنامههای معروف او عبارتاند از مجسمهها، پل بلهاربور و پس از مارسی.
جانت نیپریس بهعنوان رئیس گروه نمایشنامهنویسی دانشگاه نیویورک به مدت هفده سال از 1983 تا 1999، فعالیت کرده و مدیر کنونی بخش فارغالتحصیلان این دانشگاه است. وی همچنین عضو شورای نمایش نامهنویسان است و جوایز متعددی را در حوزهی نمایشنامهنویسی از آن خود کرده.» (1)
از جانت نیپریس، نمایشنامهی یک گروه کوچک نیز توسط همین مترجم و به کوشش همین نشر انتشار یافته است.
نوشتن برای تئاتر شانزده فصل را دربر میگیرد که جانت نیپریس پس از مقدمهای که از شرح زندگی خود او شروع میشود، با زبانی ساده و شیوا به آموزش فنون و فوتو فنهای نگارش نمایشنامه میپردازد و پیچو خمهای راه را به ما نشان میدهد. جانت آرام و باحوصله و صمیمی، دستت را میگیرد و هیچوقت از دوباره و دوباره گفتن خسته نمیشود. شانزده فصل کتاب به این قرار است که در پی میآید: دوازده عادت یک نمایشنامهنویس موفق، اتاقی برای یک نویسنده، پنجاه پرسش هنگام نوشتن یک نمایشنامه؛ شخصیت؛ دیالوگ؛ شخصیتها سخن میگویند؛ مکان نمایشنامه؛ پایانبندی؛ بازنویسی؛ دفترچه یادداشت نویسنده؛ اودیسه یک نمایشنامه؛ از پکن تا خانه؛ اقتباس؛ بایدها و نبایدهای نمایشنامه نویسی؛ منتقدان؛ تربیت یک نمایشنامه نویس؛ آنچه از دیگران آموختم و نمایشنامهنویس بودن.
چه خوب چنین کتابی هست که به شما یادآوری میکند، بهدنبال شوقتان بروید، به دنبال آنچیزی بروید که روح شما محتاج آن است و بهسوی خواستههایتان گام بردارید؛ و فقط مراقب باشید که امکان رسیدن به آنچه را میخواهید بهوجود آورید. امکانها همیشه در دسترس نیستند، ولی شاید یک موقعیت، شبیه به همان کتابخانهی محلهی جانت در زمان کودکی، مسیر یک زندگی را تغییر دهد و یا جرقهی یک استعداد و ذکاوت ناب را بزند.
جانت آرام و باحوصله و صمیمی، دستت را میگیرد و هیچوقت از دوباره و دوباره گفتن خسته نمیشود.
جانت در مقدمه از نخستین تجربههایش در زمینهی نوشتن و صحنه، چنین یاد میکند:
«در زندگیام هرگز برای نویسنده شدن برنامهریزی نکردهام. خانوادهام قصد داشتهاند حرفهای همچون منشیگری انتخاب کنم. هنگامیکه برای کالج دختران بوستون اقدام کردم، از شرایط حاکم بسیار دلزده شده بودم. سادهدلانه به رویاهایی میاندیشیدم که هنوز برای زنان دستنیافتنی بود و به همین دلیل در دبیرستان دخترانهی راکسبری به تحصیل ادامه دادم. دروسی که میگذراندم شامل تایپ، کتابداری، گلدوزی، خیاطی و بچهداری بود. بااینحال استعداد نوشتن در من از سنین کودکی و در علاقهام به داستانگویی آشکار شد. اولین نمایشنامهای که نوشتم، اقتباسی از کتاب زنان کوچک بود، درحالیکه همهی نقشها را خود بازی میکردم. نمایش را در ایوان خانه ترتیب دادم و تمامی کودکان محله را با دادن یک سکهی بیستوپنج سنتی برای دیدن نمایشم دعوت کردم.» (2)
کتاب نوشتن برای تئاتر از آن کتابهایی ست که میتوان به کسانی که میخواهند برای تئاتر بنویسند توصیه کرد؛ روان و خوشخوان است، و با دقت و تسلط فصلبندی شده است و حتا به مسائل جزیی و بهنظر پیشپاافتاده هم توجه کرده است.
جانت نویسندهای است که هرگز دو چیز را ترک نمیکند: نوشتن و یاد دادن را.
پینوشتها:
(1)قسمتی از متن پشت جلد کتاب
(2) صفحهی سیزده مقدمه کتاب
http://www.afrazbook.com
پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی چهاردهمین کتاب از مجموعه دور تا دور دنیا نمایشنامه است. این مجموعه نمایشنامهها توسط نشر نی منتشر میشود و قصد دارد نمایشنامه نویسان روز دنیای تئاتر را به جامعه تئاتر ایران معرفی کند. از این مجموعه 23 نمایشنامه ایرانی و خارجی منتشر شده است. برخی از این نمایشنامهها عبارتند از: "داستان یک پلکان" اثر آنتونیو بوئرو بایخو، ترجمه پژمان رضایی، "سه روایت از زندگی" اثر یاسمینا رضا، ترجمه فرزانه سکوتی، "آدریانا ماتر" اثر امین معلوف، ترجمه حسین سلیمان نژاد، "آنتیگون" اثر ژان آنوی، ترجمه احمد پرهیزی و نمایشنامههای دیگر. دور دنیا نمایشنامه، تعدادی از نمایشنامههای ایرانی را نیز در مجموعه خود جای داده است که از استقبال خوبی برخوردار بودهاند. مثل: "رقص مادیانها" نوشته محمد چرمشیر، "اسبهای آسمان خاکستر میبارند" نوشته نغمه ثمینی، "ساعت 25 و اشخاص" نوشته محسن محبی و "در یک خانواده ایرانی" نوشته محسن یلفانی. از ماتئی ویسنی یک که نویسنده پر کاری هم هست نمایشنامههای زیادی ترجمه و بارها در تئاتر ایران به اجرا در آمده است. تینوش نظم جو ویسنی یک را با ترجمه داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیوفونیست... به جامعه ایرانی معرفی کرد. او پس از آن اسبهای پشت پنجره، تماشاچی محکوم به اعدام، سه شب با مادکس و پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی را از این نویسنده ترجمه کرد. تینوش نظم جو که خود کارگردان، نویسنده و بازیگر است، تاکنون آثار زیادی را در کشور فرانسه و ایران به این دو زبان ترجمه و به صحنه برده است.
جسدی پیدا کردیم که پاهاش توی یه جسدگاه بود، سرش توی جسدگاه دیگه و بقیه اعضای بدناش یه جای دیگه". کشور من همون پدریه که هر روز برای دختر هفت سالهاش که سیصد و چهل و شش روزه مرده یه عروسک میسازه. اینه کشور من.
ماتئی ویسنی یک در سال 1956 در رومانی به دنیا آمد و در رشته تاریخ و فلسفه تحصیل کرد و پس از آن بود که به نمایشنامه نویسی روی میآورد. اما رژیم کمونیستی رومانی تمام آثار او را توقیف میکند. به این ترتیب او پناهنده در کشور فرانسه میشود که هنوز هم در فرانسه است و برای رادیوی بین المللی فرانسه خبرنگاری میکند. او تاکنون 90 نمایشنامه نوشته است و یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان سالهای 80 میلادی است. ویسنی یک میگوید: " پیش تر ضرورت نوشتن برای من نه گفتن بود به دنیایی که در آن زندگی میکردم. حالا برای من ضرورت نوشتن، درباره رابطههای مشکوکی است که انسان با مرگ، اخلاقیات، عشق و تنهایی دارد.
پیکر زن همچون میدان نبرد ... درباره جنگ بوسنی است و فجایع و پلیدیهایی که در این جنگ اتفاق افتاد. درباره کشت و کشتارها و تجاوزهای میان نژادی و ملیگرایی متعصبانه است که متاسفانه بیشترین دودش درچشم زنان و کودکان این اقوام رفت. رومانیایی، بوسنیایی، کروات، یونانی، ترک، صرب، اسلاو، مجارستانی، بلغاری و آلبانیایی، اینها مجموعه کشورهای بالکان را شکل میدهند و در جنگ بوسنی همه این اقوام یکباره به جان هم افتادند. در قسمتی از نمایشنامه میخوانیم: کشور من یه پناهنده پیر مسلمونه دم مرگه که وارد یه روستای یونانی میشه. قبل از این که بمیره باید توضیح بده چطوری یه مسلمونو دفن میکنن. کشور من یادداشت یه متخصصه که دنبال گمشدهها میگرده "جسدی پیدا کردیم که پاهاش توی یه جسدگاه بود، سرش توی جسدگاه دیگه و بقیه اعضای بدناش یه جای دیگه". کشور من همون پدریه که هر روز برای دختر هفت سالهاش که سیصد و چهل و شش روزه مرده یه عروسک میسازه. اینه کشور من.
پیکر زن همچون میدان نبرد برای اولین بار در ایران در جشنواره فجر سال 1384 توسط گروه اوتوپیا به کارگردانی تینوش نظم جو و بازیگری مهشاد مخبر و فریبا کامران اجرا شد.
«هیچکس را یارای پنجه در افکندن با سرنوشت نیست. او خود، مرگ را برگزیده بود. نه شمشیر من و نه خرد تو، فارناسیاس، نمیتوانست گامهای استوار این سرنوشت محتوم را از حرکت بازدارد. نه، نمیتوانست.» (1)
نمیتوانستن در تراژدی و محتوم تصور کردن هر آنچه هست و واگذاری به سرنوشت و همینطور ترسیم دو سویه نیک و بد مرسوم است.
تراژدی یکی از گونههای نمایش است که ریشه در آیینهای مذهبی یونان باستان دارد. تقدیر و ناتوانی انسان، در مقابل ارادهی خدایگان، در تراژدی بازنمود پیدا میکند. ساختار کلاسیک تراژدی از چهار بخش تشکیل شده است؛ نخست نمایش با یک مقدمه آغاز میشود که چکیدهای کلیت کار در آن نمود پیدا میکند، در قسمت دوم همسرایان وارد صحنه میشوند و داستان آغاز میشود، در قسمت سوم، شخصیتهای اصلی وارد میشوند و بدنهی کار خود را نشان میدهد و درنهایت در قسمت چهارم، همسرایان از صحنه خارج میشوند و گرهگشایی اتفاق میافتد. از نمونههای درخشان تراژدی در یونان باستان میتوان به ایسخولوس (آشیلوس)، اودیپوس،آگاممنون، الکترا و آنتیگونه و بسیاری از آثار درخشان دیگر اشاره کرد.
البته این ساختار کلاسیک تراژدی است که در طول سالیان تغییرهایی هم کرده است، برای نمونه میتوان نمایشنامهی سغدیانوس را نام برد که اگرچه سعی میکند کلیت ساختار تراژدی را حفظ کند ولی در جزییات وفادار نمیماند.
پارسایی تراژدی خود را به سبک دوران یونان باستان نوشته است؛ زبان، کهن است و همسرایان حاضرند و برخی دیالوگها نزدیک به زبان شعر نوشته شده است.
این تراژدی در سال 1368 نوشته شده است و حالا پس از 22 سال، بههمت نشر افراز، به بازار کتاب راه باز کرده است.
کارنامهی حسن پارسایی پربار است و اگر از منظومهای برای دیااکو در حیطهی شعر و مجموعهداستانهایش بگذریم، متمرکز بر روی حوزهی نمایش است؛ او هم در حوزهی تئوری، هم در حوزهی ترجمه و هم در حوزهی نوشتن نمایشنامه کار کرده است.
پارسایی سی نمایشنامه زیر نقد و نگاه آثار بزرگان، در سال 1389 توسط نشر قطره، روانهی باز کرده است، کتاب مالکولم کلسل را با عنوان مقدمهای بر شناخت ساختار نمایشنامه و همچنین کتاب هیو موریسون با نام وظایف کارگردان در تئاتر و چند کتاب دیگر را به فارسی برگردانده است. از نمایشنامههای او میتوان به شکارچی و روباه، یک زنجیر برای سه پهلوان و گئوماتا اشاره کرد
تراژدی سغدیانوس کارزار نام و مرگ است؛ حلقهی اغیار و قربا، با هر دوست که توطئهای بچینی، او را هلاک باید کرد، زیرا که دوستی که راز تو را بداند، ضعف تو را خواهد دانست و دیگر قابل اعتماد نیست و آنکس که به سایه میرود و دیگر نیست، کابوسش از هر شکنجهای جانکاهتر است.
«در دورترین سرای روح انسان دو موجود خسبیدهاند، یک اهریمن و یک فرشته، و من نیک میدانم که خواب اهریمن با صدای بال مگسی خواهد آشفت. یقین دارم برادرتان نیز اندیشههای اهریمنی در سر دارد.» (2)
بعد از خشایارشاه، سودای کشتن آخوس را در سر سُغنادیوس میاندازند، غافل از اینکه خون، خون میآورد و همیشه دستهایی به کار توطئه مشغولاند. و این داستان فرمانروایان و حکمرانان است و این داستان همهی ماست؛ آن همهای که خود را از آن دیگران دست در خون برادر جدا میداند و فکر میکند که هر خونی که میریزد، آخرین خون خواهد بود.
«دیگر بس است! مرا بخود رها کنید! من دیگر چون سنگی بزرگ از بلندای زمان رها شدهام! مرا یارای ایستادن نیست! بروید و در اندیشهی نجات خود باشید! بروید، ورنه با همهی خشم جهان بر شما فرو خواهم افتاد، دور شوید، مرا تنها بگذارید، تنها.»
http://www.afrazbook.com