«من طوری گریه می کردم که گویی هرگز دیگر نخواهم خندید. و می توانستم دوباره بخندم، گویی که هرگز گریه نکرده بودم. "همه چیز دوباره خوب و مرتتب است." این را مادرم می گفت. بنابراین همه چیز خوب و مرتب است. البته تقریباً همه چیز دوباره خوب و مرتب بود.» (1)
از سری کتابهای «جهان نو» که توسط نشر چشمه انتشار یافته است، میتوان کتابهای خوبی را برای خواندن انتخاب کرد. در این مجموعه با کتابهایی چون «از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم» اثر هاروکی موراکامی، «الدورادو» نوشتهی لوران گوده، «در قند هندوانه»ی ریچارد براتیگان، «دستبهدهان» از آثار پل استر و آثار متنوعی از نویسندگان دیگر روبهرو هستیم. کتابهای «جهان نو» میتوانند هر کسی را به وسوسه بیندازند تا دست کم چندتایی را مطابق سلیقهی خود برگزیند؛ اینجا هم «شوالیهی ناموجود» از ایتالو کالوینو را میتوانید بیابید هم «یکی مثل همه» از فیلیپ راث حضور دارد؛ از چارلز بوکوفسکی تا ارهان پاموک تا هاینریش بل و حتا بارگاس یوسا نیز در این مجموعه از قلم نیفتادهاند.
یکی از کتابهای مجموعهی «جهان نو» وقتی پسربچه بودم اثر اریش کستنر است. از این نویسنده پیش از این هم کتابهایی به فارسی برگردانده شده است. کتابهایی مثل «افسانهی گربهی چکمهپوش» که کتاب زمان آن را منتشر کرد یا کتابهایی تحت عنوان «کتابهای امیل» در حوزهی رمان نوجوان که انتشارات محراب قلم آنها را روانهی بازار کتاب کرد، ولی شناختهشدهترین مجموعهای که میتوان از آن یاد کرد، «سفرهای گالیور» اوست که توسط نشر افق به چاپ رسید و کمتر کسی را میتوان سراغ داشت که گالیور و ماجراهایش را به یاد نداشته باش؛ حتا اگر کتابهای «ماجراهای گالیور» را هم نخوانده باشید، انیمیشن یا فیلم سینماییاش را بهطور قطع یک بار دیدهاید.
اریش کستنر در در سال 1899 میلادی در شهر درسدن در آلمان متولد شد و در رشتهی ادبیات آلمان، تاریخ و فلسفه تحصیل کرد.
وقتی کودکی خواندن را میآموزد و با میل مطالعه میکند، دنیایی جدید را کشف و فتح میکند، قلمرو حروف را. مطالعه، سرزمینی اسرارآمیز و بیانتها از کرهی خاکی ماست.
نویسنده در وقتی پسربچه بودم «به شرح دوران کودکیاش تا سال 1914 در شهر زادگاهش میپردازد. او همچنین بهطور ملموسی دوران کودکی پدربزرگ و مادربزگش و والدین خود را هم در این اثر توصیف میکند.» (2)
او معتقد است که «آغاز سرنوشت هر انسان معمولاً از انسانهای دیگر شروع میشود.» (3) بنابراین داستان زندگیاش را از خود شروع نمیکند و پیش از روایت داستان زندگی خود، از دیگرانی صحبت به میان میآورد که گمان میکند در زندگی او تاثیر داشتهاند و بهعبارتی او میپندارد که زندگی را از سرنوشت آنها آغاز کرده است.
کستنر نویسندهی آدمبزرگها نیست، او از دنیای کودکی و فانتزیهایش میگوید؛ از تجربهی هرچیزی برای نخستین بار، گویی به جهان ناشناخته و شگفتی پا گذاشته باشی:
«وقتی کودکی خواندن را میآموزد و با میل مطالعه میکند، دنیایی جدید را کشف و فتح میکند، قلمرو حروف را. مطالعه، سرزمینی اسرارآمیز و بیانتها از کرهی خاکی ماست. سیاهی حروف، اشیا را، انسانها را، ارواح و خدایانی را به وجود میآورد که در غیر این صورت انسان قادر به دیدن آنها نیست. کسی که قادر به خواندن نیست، فقط چیزهایی را میبیند که در مقابل بینی او ایستاده: پدر را، رنگ در را، چراغهای خیابان را، دوچرخه را، دستهی گل را و شاید از پنجره، برج کلیسا را. کسی که قادر به خواندن است، روی کتاب خم میشود و با یک نگاه قلهی کلیمانجارو و یا کارل کبیر یا هکل بریفین در جنگلهای میسیسیپی یا زئوس از اساطیر یونانی را بهصورت گاومیشی وحشی که بر دوش آن غروبهای زیبا میتازد، میبیند. کسی که میتواند بخواند دارای دو چشم دیگر است و باید مواظب باشد که به دو چشم اولش صدمه نزند.» (4)