کتابان

مروری بر کتاب های منتشر شده سال

کتابان

مروری بر کتاب های منتشر شده سال

دنبال آدمها می گردم

 نگذارید که من اینقدر غمگین بمانم. زود به من بنویسید که او برگشته است 

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شازده کوچولو. آنتوان دو سنت اگزو پری. مترجم عباس پژمان. تهران: نشر کتابهای کیمیا وابسته به نشر هرمس. چاپ دوم: 1390. 3000نسخه. 130صفحه. 5000تومان. چاپ چهاررنگ، کاغذ گلاسه.

چاپ اول کتاب هم در 5000 نسخه و با جلد گالینگور در سال 1387 چاپ شده بود. 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تمبر شازده کوچولوخواندن دو بخش از شازده کوچولو همیشه اشک من را در می آورد. یکی دیدار او با روباه و اهلی کردن آن.

شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و ساعت جدایی نزدیک می شد.

روباه گفت: " آه من گریه ام خواهد گرفت."

شازده کوچولو گفت: " تقصیر خودت است. من که بد تو را نمی خواستم. خودت خواستی اهلی ات کنم."

روباه گفت: " درست است. "

شازده کوچولو گفت: " ولی می خواهی گریه کنی!"

روباه گفت: " درست است."  

" پس در این کار هیچ سودی نمی بری! "  

روباه گفت:‌" چرا. از رنگ گندمزارش سود می برم."  

بعد هم گفت:‌ 

" برو باز هم آن گلها را ببین. خواهی دید که گل خودت مانندی در دنیا ندارد. وقتی برگشتی خداحافظی کنی٬ یک راز به تو هدیه خواهم کرد."  

...

شازده کوچولو تکرار کرد تا در یادش بماند.

« چیزی که باعث می شود تا گل ات این قدر مهم شود عمری است که برایش صرف کرده ای.»

روباه گفت: " آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید آن را فراموش کنی. تو تا دنیا هست مسئول اهل کرده ی خودت هستی..."

شازده کوچولو تکرار کرد: " من مسئول گلم هستم."    

 

و بخش دیگر بخش پایانی شازده کوچولو وقتی که می خواهد به سیاره اش بر گردد.  

 

طرح جلد کتاب

     

«آن شب من ندیدم کی رفت. بی سر و صدا گریخته بود. هر طور بود خودم را رساندم به او. تند و مصمم راه می رفت. فقط این را به من گفت:

" اوه! تو آمدی..."

و دستم را گرفت.

اما باز نگران شد:

 " اشتباه کردی که آمدی. ناراحت خواهی شد. من ظاهرم طوری خواهد شد که یعنی مرده‌ام. در حالی که این طور نیست..."

من چیزی نگفتم.

" می‌فهمی؟‌ خیلی دور است. این جسم را نمی‌توانم تا آنجا ببرم. خیلی سنگین است."‌

من چیزی نگفتم.

"‌ اما مثل این خواهد بود که لفافی کهنه را دور انداخته‌ام. لفافهای کهنه را بد نیست دور بیندازی..."‌

من چیزی نگفتم. یک کم ترسید. اما باز کوشش کرد:‌

"‌ وای، خیلی قشنگ خواهد شد. من هم به ستاره‌ها نگاه خواهم کرد. همه ستاره‌ها چاههایی خواهند شد با چرخهایی زنگ زده، همه آنها آب خواهند داد تا من بخورم."

من چیزی نگفتم.

"‌خیلی کیف خواهد داد! تو پانصد میلیون زنگوله خواهی داشت. من پانصد میلیون چشمه خواهم داشت."

و او هم دیگر چیزی نگفت. برای این که گریه می‌کرد"

" آنجاست. بگذار دیگر این یک قدم را تنها بروم."

و نشست٬ چون ترسیده بود. بعد هم گفت:

" خودت که می دانی ... گلم را می گویم ... من مسئولش هستم! و او هم که هم خیلی ضعیف هم خیلی ساده لوح! چهار تا خار پرپرک برای دفاع کردن از خودش در برابر دنیا دارد!..."

من نشستم زمین. چون دیگر نمی توانستم خودم را بر سر پا نگه دارم. او گفت:

" ها...همین دیگر..."

باز اندکی مردد ماند. بعد از جایش بلند شد. یک قدم رفت یه جلو. من نمی توانستم تکان بخورم.

فقط درخششی زرد در کنار قوزک پایش و همین. لحظه ای بی حرکت ماند. فریاد نزد. آرام مثل درختی که  می افتد بر زمین افتاد. و شنها نگذاشت که افتادنش هم صدا دهد.»   

شازده کوچولو از آن کتاب هایی است که حتما باید پیش از مرگ خواند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد