کتابان

مروری بر کتاب های منتشر شده سال

کتابان

مروری بر کتاب های منتشر شده سال

بی معنایی زیبا

در رمان جشن بی معنایی، میلان کوندرا مفهوم تازه ای از بی معنایی را در این رمان به چالش می کشد.


جشن بی معنایی

جشن بی معنایی . میلان کوندرا. برگردان قاسم صنعوی. نشر بوتیمار. چاپ پنجم. تهران: 1393. 1000 نسخه.144صفحه. قیمت: 11500 تومان.

"

میلان کوندرا در آوریل ۱۹۲۹، در شهر "برنو" ایالت "بوهمیا" چکسلواکی به دنیا آمد.

وی پس از جنگ جهانی دوم و پیش از شروع تحصیلات دانشگاهی، مدتی به عنوان کارگر و نوازنده ی جاز کار می کرد. سپس وارد دانشکده شد و به مطالعه ی موسیقی، فیلم، ادبیات و زیبایی شناسی در دانشگاه "چارلز" شهر "پراگ" پرداخت. پس از پایان تحصیلاتش نیز مدتی به عنوان دستیار و سپس به عنوان استاد دانشکده‌ی فیلم فرهنگستان هنرهای نمایشی "پراگ" به کار پرداخت و در همان زمان، سروده‌ها، مقاله‌ها و نمایشنامه‌های خود را منتشر نمود و بعدها به جمع نویسندگان مجله‌های ادبی همچون "لیترارنی نوین" و "لیستی" پیوست. وی در سال ۱۹۴۸ مانند بسیاری از روشنفکران آن زمان، به حزب کمونیست پیوست و در سال ۱۹۵۰، به دلیل گرایش‌های فردگرایانه از حزب بیرون انداخته شد؛ اما بار دیگر، از ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۰ به این حزب روی آورد.

کوندرا در سال ۱۹۵۲، به عنوان سخنران ادبیات جهانی در آکادمی فیلم گمارده شد. وی در سال ۱۹۵۳، نخستین کتابش را که مجموعه‌ی شعری با نام "انسان، باغ بزرگ" بود، منتشر کرد و در سال‌های دهه‌ی ۵۰، به کار ترجمه، مقاله نویسی و نمایشنامه نویسی پرداخت.

در حقیقت، کوندرا پس از انتشار مجموعه‌ی سه بخشی اشعارش با نام "عشق‌های خنده دار"، مشهور شد."عشق‌های خنده دار"، تلاش در نشان دادن روی دیگر مناسبات عاشقانه در جامعه‌ای پر از آشوب دارد و به فردگرایی متهم می‌شود. بدین ترتیب، وی از سال ۱۹۵۸، نوشتن رمان‌های کوتاه را آغاز کرد.

بیشتر رمان‌های کوندرا مبتنی بر رابطه‌ی فرد با اجتماع بوده و قربانی شدن افراد را در رژیم‌های توتالیتر بررسی می‌کند.

در سال ۱۹۶۸ و پس از اشغال چکسلواکی به دست نیروهای شوروی، انتشار و عرضه‌ی کتاب‌های این داستان نویس در تمام کتابخانه‌ها ناروا دانسته شد. وی در طول این مدت، با نوشتن طالع بینی‌های بی سر و ته که ناشی از تخیلش بود، خرج خود را درمی‌آورد. این طالع بینی‌ها که با نام میلان کوندرا به چاپ نمی‌رسیدند، پس از مدتی، بسیار محبوب شدند.

رمان "زندگی جای دیگر است"، در سال ۱۹۷۳ در فرانسه منتشر شد و جایزه‌ی "مدیسی" برای بهترین رمان خارجی را به دست آورد. وی پس از چاپ این رمان و دشواری‌هایی که در مورد همین کتاب برایش ایجاد شد، به فرانسه مهاجرت کرد.

کوندرا، رمان‌های "والس خداحافظی"، "خنده و فراموشی"، "بار هستی"، "جاودانگی "، "هویت" و "جهالت" را در دوران تبعید نوشته است. 

وی بر این باور است که در قرن هیجدهم، رمان سرگرم مى‌کند، شگفتى مى‌آفریند و خواننده را با رویاهاى غیر ممکن و رخدادهای پیش بینى‌‎ناپذیر روبرو مى‌سازد.

رمان‌هاى میلان کوندرا آزمایشگاهى است که انسان در آن کالبدشکافى مى‌شود. رمان کوندرا ماهیت حقیقی بشر و انگیزه‌ی اصلى کارهاى او را در سایه‌ی پیشداوری‌ها، شادمانی‌ها، ظاهرسازى‌ها، ساده‌دلى‌ها و... پنهان نمى‌سازد.

در اندیشه‌ی کوندرا، پندار و گمان واهى، همچون سدى باشکوه، انسان را از شناخت خویش و جهان خویش باز مى‌دارد.

برخی از منتقدان ادبی، آثار کوندرا را فلسفی و برخی این ویژگی را نقطه‌ی ضعف آثار او دانسته‌اند. اما آنچه مشخص است، کوندرا در آثارش پرسش‌هایی را بیان می‌کند و در پیوند با روند داستان، پاسخ‌هایی به آن می‌دهد که حوزه‌‌ی فرهنگی اروپا برای آنها یافته است. این پرسش‌ها گاه ‌چنان بار معنایی ژرفی می‌یابند که وارد حوزه‌ی پدیدارشناسی فلسفی می‌شوند. اما در کل، همگی تفکر برانگیزند و در محدوده‌ی پرسش از وجود قرار می‌گیرند.

میلان کوندرا یکی از نویسندگان شناخته‌شده و پرطرفدار در ایران است که تاکنون آثار زیادی از این نویسنده به فارسی ترجمه شده و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است.

اخیرا رمان «جشن بی‌معنایی» این نویسنده با ترجمه قاسم صنعوی روانه بازار کتاب شده است و در همین مدت مخاطبان استقبال خوبی از این رمان داشته‌اند. پس از گذشت چهارده سال از چاپ آخرین رمان میلان کوندرا، این نویسنده بزرگ جهان که بارها از او به ‌عنوان نامزد جایزه نوبل ادبیات نام برده شده، این رمان را منتشر کرده است.

 

برخی از منتقدان ادبی، آثار کوندرا را فلسفی و برخی این ویژگی را نقطه‌ی ضعف آثار او دانسته‌اند. اما آنچه مشخص است، کوندرا در آثارش پرسش‌هایی را بیان می‌کند و در پیوند با روند داستان، پاسخ‌هایی به آن می‌دهد که حوزه‌‌ی فرهنگی اروپا برای آنها یافته است.

درباره کتاب

جشن بی معنایی چیزی دور از تمامی مواضع فکری و ادامه شیوه نوشتاری میلان کوندار نیست. این کتاب نیز دارای خط داستانی مشخصی نیست. رمان در چند روز ماه ژوئن می‌گذرد و از حوالی پارک لوکزامبروگ در مرکز پاریس آغاز می شود. این رمان دارای هفت بخش است که عبارتند از: قهرمان‌ها معرفی می‌شوند، نمایش عروسکی، آلن و شارل غالبا به مادران‌شان فکر می‌کنند، همه در جست‌وجوی خوش خلقی‌اند، پر کوچکی زیر سقف شناور بود، سقوط فرشتگان، جشن بی‌معنایی. بخش‌های کتاب، خود زیرمجموعه‌های دیگری دارند که بخش‌های کوچک‌تری از این رمان را تشکیل می‌دهند. کتاب تشکیل شده از بخش های کوچک که هرکدام یک تا یک صفحه و نیم است. در یکی از قطعه ها شخصیتی به نام داردلو  دو هفته به روز تولدش به مطب پزشک می رود و متوجه می شود که خطر بیماری سرطان رفع شده است. همان روز در راه با زنی  به نام رامون مواجه می شودسراسر جذب او می شود. اما به دروغ به او می گوید دچار بیماری سرطان است ولی باید زندگی کرد.

در فصل بعدی راوی به تحلیل دروغ داردلو می پردازد و به این نتیجه می رسد که سرطان خیالی داردلو خیلی ساده، بی آنکه علتش را بداند او را شاد می کند.

فصل بیست و چهار کبک با روایتی از استالین آغاز می شود. استالین روزی تصمیم می گیرد به شکار برود. او در راه کبک هایی می بیند که روی درختی نشسته اند. آنها بیست و چهار عدد بودند و استالین فقط 12 فشنگ با خود آورده بود. او 12 کبک را می کشد. اما 1 کیلومتر راه خانه را بر می گردد و با خود فشنگ کافی می آورد تا سر انجام همه کبک ها را می کشد. بعدها قاطعانه اعلام می کند کبک ها همانطور نشسته بودند تا او برگردد. خروشچف تنها کسی است که در می یابد استالین با تعریف این داستان شوخی کرده است. و هیچ کس نفهمدیده بود شوخی یعنی چه. بدین ترتیب مرحله بزرگی از تاریخ آغاز شد.اسامی برخی از بخش های کوتاه کتاب عبارتند از: آلن راجع به ناف فکر می کند، رامون در باغ لوکزامبورگ گردش می کند، سرطان نخواهد بود، جاذبه های پنهان یک بیماری جدی، دروغ توضیح ناپذیر، خنده توضیح ناپذیر، رامون در دیدار با شارل و ... در جشن بی معنایی رامون و دادالو با هم به دیدار یک نمایش خیابانی کودکان می روند. در آنجا رامون به داردالو می گوید: اینجا در پارک بی معنایی با تمام قطعیتش با تمام معصومیتش با تمام زیبایی اش حضور دارد... بچه هایی که می خندند بدون اینکه بدانند چرا می خندند، این زیبا نیست؟ داردالو دوست من نفس بکشید. این بی معنایی را که احاطه مان می کند فرو دهید. این بی معنایی کلید فرزانگی است.

«نه تنها برای کالیبان که در آن دست انداختن دیگر هیچ‌گونه خوش‌مزگی نمی‌یافت، بلکه برای تمام شخصیت‌هایم، آن شب‌نشینی را اندوه می‌پوشاند: برای شارل که دریچه‌ی دلش را بابت بیمی که از لحاظ بیماری مادرش حس می‌کرد به روی آلن گشوده بود؛ برای آلن به هیجان آمده بر اثر این عشق به مادر که خودش هرگز تجربه نکرده بود، هم‌چنین تحت تاثیر تصویر پیرزنی روستایی و متعلق به دنیایی که برای او ناشناخته بود ولی به همان نسبت در او دلتنگی بیدار می‌کرد. بدبختانه، وقتی میل داشت به گفت‌وگو ادامه دهد، شارل عجله داشت و می‌بایست گوشی را بگذارد. آن‌وقت آلن موبایلش را برداشت تا با مادلن حرف بزند اما تلفن زنگ زد و زنگ زد؛ فایده‌ای نداشت. مثل بیش‌تر وقت‌ها در چنان ساعتی، نگاهش را متوجه ژسی آویخته به دیوار کرد. در استودیوی او ژسی وجود نداشت مگر همان یکی: چهره‌ی زنی جوان؛ مادرش» .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد